جدیدترین نوشته‌ها

✅ فاز برندار، فیوزت دست ماست. بهراد معینی | بی قانون.. یعنی مستی و دیوانگی»

حدس می‌زنم نویسنده این جمله، موقعی این جمله را گفته که پدرش دم در ازش می‌پرسد «تا این موقع شب کجا بودی؟» و او برای اینکه بتواند شب را زیر سقف بگذراند به این درجه از عرفان می‌رسد. اهمیتش جاییست که این حرف‌ها دنبال‌کننده‌‌های حرفه‌ای دارد. زمانی که از تلویزیون شطرنجی نشانش می‌دهند و می‌پرسند چرا با سرعت ۲۵۰ کیلومتر بر ساعت با دو دست حرکات موزون انجام می‌دادی و چهار نفر را زیر گرفتی؟ او با اعتماد به نفس می‌گوید «من فقط عاشق بودم. عشق یعنی مستی و دیوانگی» و بعد هم در ادامه جمله‌ای دیگر می‌گوید «خوشی، در پی آرزو دویدن است نه به آرزو رسیدن». حالا دلیل این همه زحمتی راکه مسئولان ادارات برای ما می‌کشند، می‌فهمم. ما را از این سر شهر به جای دیگر می‌فرستند و یک نفر بدون اینکه برگه را نگاه کند، یک مهر می‌زند و کل مسیر را دوباره باید برگردیم. این‌ها همه‌اش به خاطر این است که حال‌مان خوش باشد چون خوشی در پی آرزو دویدن است. آن‌ها می‌دانند که رسیدن به آرزو، برای ما خوشی ندارد برای همین هیچ‌وقت کار ما را انجام نمی‌دهند تا همیشه در پی آن باشیم و از خوشی‌اش لذت ببریم. ...
  • گزارش تخلف

✅ مگه حق با مشتری نیست؟. نیما طیبی | بی قانون

از مسئولان دانشگاه علوم و تحقیقات تهران که بین دانشجوهای این دانشگاه حضور داشت، در اظهار نظری جالب گفت: «حق با مشتری است». حالا ما کاری به اینکه دانشگاه تغییر کاربری داده یا ایشان شغل دوم دیگری دارد، نداریم. ولی با این تعبیر زیبا و به جا از سوی ایشان، باید منتظر تغییر و تحولاتی از سوی دیگر مسئولان این دانشگاه باشیم …مثلا بر روی درب ورودی قسمت امور مالی، تابلویی با این نوشته نصب گردد: «درخواست نسیه نفرمایید. حتی شما دوست عزیز». در اتاق آموزش هم این نکته را می‌توان یادآور شد که «حضور بی‌مورد شما مانع کسب است». بر روی صفحه‌ اصلی دانشجویان در زمان انتخاب واحد می‌شود نوشت «لطفا در خرید خود دقت کنید». یا زمانی که دانشجو قصد حذف درسی را داشت این پیام می‌تواند برایش ارسال شود: «دست به مهره حرکت است. جنس فروخته شده، پس گرفته نمی‌شود». اگر افرادی هم قصد تعویض اساتید بعضی از دروس را داشتند، ممکن است با این جمله مواجه شوند که «جان شما من برای برادرزاده‌ام هم از همین‌ها بردم» …البته من هم پیشنهاداتی در جهت افزایش اشتیاق جوانان برای کسب علم و دانش دارم که به این شرح است:. ...
  • گزارش تخلف

✅ Die hard ۶ در ایران. شاهین قدیانی | بی قانون

ویلیس برای ماموریت انتقال یک فرد از یک شهر به شهری دیگر وارد ایران می‌شود. مشخصات سوژه برای وی پیامک می‌شود: «شاهین طلایی– میدان مرکزی- ساعت ۱۴». جان مک کلین (شخصیت بروس ویلیس در فیلم) بعد از یک هفته گزارش خود را ارسال می‌کند. ماموریت بسیار مخاطره‌آمیز با موفقیت انجام شد. در هنگام ورود به شهر مبدا آسمان بسیار تیره بود و احتمال حملات شیمیایی می‌رفت اما با ماسک‌های پیشرفته سوژه از منطقه خارج شد. سپس برای استتار سوژه را در یک کلاس درس مخفی کردم اما دشمنان که بسیار حرفه‌ای بودند وسایل گرمایشی را به سرقت برده و به جای آن یک وسیله گرمایشی در کلاس جاسازی کرده بودند که آخرین بار در زمان حمله به متفقین استفاده شده بود. با آتش زدن این وسیله کلاس آتش گرفت که ما توانستیم از پنجره بیرون بپریم. در مرحله بعد برای گمراه کردن دشمنان سوژه را وارد یک سرویس مدرسه کردیم. اول فکر کردم راننده برای مسابقات فرمول یک در حال آماده سازی است اما بعدا مشخص شد برای کشتن سوژه، ترمز خودرو دستکاری شده است و مجبور شدیم از خودرو بیرون بپریم. ...
  • گزارش تخلف

✅ رازهای شعبده باز. مهرشاد مرتضوی | بی قانون

امروز دیگه از غرق شدن تو تکنولوژی خسته شده و دلش می‌خواد به دوران طلایی قرون وسطی برگرده که گوساله می‌اومد و کرگدن می‌رفت (رجوع به داستان جوجه کرگدن زشت). به خاطر همین چند سالیه که داره به سمت پست مدرنیسم حرکت می‌کنه، یعنی خیلی از کارهایی که قدیم انجام داده رو دوباره احیا می‌کنه و انجام می‌ده. نمونه‌ش کیمیاگری؛ الان بعضی‌ها دست به هرچی می‌زنن طلا میشه. طرف دست می‌ذاره رو زمین و مسکن، قیمت خونه در عرض یک هفته دوبرابر می‌کشه بالا. تو بورس سرمایه‌گذاری می‌کنه، به دو روز نکشیده شاخص‌ها می‌چسبن به سقف. حتی مورد داشتیم زده تو کار صادرات پشمک، یهو قیمت پشمک با قیمت نفت برنت دریای شمال برابر شده! یه وقت خدای نکرده فکر نکنین این دوستان رانت اطلاعاتی خاصی دارن یا با کسی در ارتباطن، اینا فقط رفتن سراغ احیای علم قدیمی کیمیاگری. یا همین طب سنتی. قدیم که استامینوفن و کدئین و دیکلوفناک نبود که توش گچ بریزن به خورد ملت بدن. ...
  • گزارش تخلف

✅ ما بی‌ادبان همیشه در صحنه. عابد کریمی | بی قانون

روزی‌ست مژگان پایش را در یک کفش کرده و از خر شیطان پایین نمی‌آید. هر ۱۲ دقیقه یک بار مثل ساعت کوکی که زنگ بزند یک‌دفعه از جا می‌پرد، چشم‌ها را می‌بندد و در گوش شوهرش مثل رگبار ردیف می‌کند؛ پاشو مرد، پاشو دیگه، پاشو برو دنبال کارهای گرفتن ویزا تا دیر نشده و همه ویزاها را نگرفتند! ببین همه آدم‌های پخمه اطراف‌مون بدون پشتوانه به بهونه تحصیل و تفریح رفتن و الان چه وضع و زندگی درست کردند. اون‌وقت ما که ناسلامتی برای خودمون کسی هستیم باید اینجا بمونیم و صحنه‌های وقیح و شرم‌آور ببینیم. بابا اونجا برای مغزهایی مثل ما سر و دست می‌شکنند …. شوهرش نمی‌داند چرا مژگان درک نمی‌کند؛ اولا دیگر کدام کنسولگری باقی مانده که طی دو سال اخیر به سراغش نرفته باشد؟ دوما فوق لیسانس مژگان در رشته کتاب‌چینی شاخه کتابخانه طاقچه‌ای و دولابی از دانشگاه آزاد کامبیزآباد سفلی مغز و نخبه حساب می‌شه؟ یا خروج خودش با دوتا لیسانس نیمه‌کاره و اخراجی فرار مغزها محسوب می‌شه؟. اما مژگان حرفش عوض نمی‌شود، مدام می‌گوید: نه عزیزم شما مشکل اعتماد به نفس داری! ...
  • گزارش تخلف

✅ ۶ سوالی که پدر اعصاب و روان‌تان را درمی‌آورد!. افسانه جهرمیان | بی قانون

آخرین تحقیقات سرپایی، روان‌شناسان دریافتند علاوه بر زخم، در زندگی حتی سوال‌هایی هست که مثل خوره روح آدم را دندان می‌زند …۱- فردا ناهار چی بخوریم؟. فرض کنید بگویند امروز آخرین روز دنیاست و تا ساعت هشت صبح فردا همگی تبدیل به پودر بچه می‌شویم. درست در لحظه‌ای که دارید آخرین قاشق ناهار را در دهان می‌گذارید و به واپسین کارهایی که باید بکنید فکر می‌کنید، مادران عزیز در حالی‌که اصرار دارند ماست بخورید و هی کاسه ماست را به بشقاب‌تان فشار می‌دهند، از شما می‌پرسند: فردا ناهار چی بخوریم؟. ۲- اومدی؟. پدران هم در سوال پرسیدن، برای خودشان صاحب سبک هستند. حتی برای خودِ روان‌شناسان هم بارها پیش آمده؛ کلید انداخته و وارد خانه شده‌اند، پدرشان در حالی که روی مبل نشسته و از روی راهنمای ته مجله، تندتند جدول حل می‌کرده و همزمان اخبار هم می‌دیده، بدون اینکه نگاهی به روان‌شناسان بیندازد، می‌پرسد: اومدی؟ دقیقا سر همین سوال بود که روان‌شناسان احساس کردند دیگر به آخر خط رسیده‌اند و تحمل این زندگی را ندارند. اما کم نیاوردند و همراه با بغض‎های‌شان، قورباغه‌شان را هم قورت دادند و به قُلل (جمع قله) موفقیت دست یافتند ...
  • گزارش تخلف

✅ جزییات استخدام حسن. سحر شریف‌نیک | بی قانون

وقتی به خاطر دارم مامان پری تعصب شدید یا بهتر بگویم خرکی روی بابا حسن داشت. راستش من توی همان عالم کودکی هم هیچ‌وقت نفهمیدم بابایی با آن شکمِ قربانش بروم گرد قلنبه و آن چال جوش‌های روی گونه و آن قد یک متر و پنجاه سانتی‌اش دقیقا کدام‌یک از گزینه‌های دلبری از سایر در و دافان را داشت که مامان به خاطرش همیشه این طور نگران بود. اما بهتر که فکرش را می‌کنم می‌بینم این اخلاق و زبان دلبرکُش بابا بود که به او حتی توانایی رقابت با جوانان ژیگول امروزی را هم می‌داد. مثلا یادم است مامان پری شلوار دورکش زرد رنگ پر از سوراخ بدقواره‌ای داشت و به راحتی کل خانواده با هم تویش جا می‌شدیم. مامان عاشق این شلوارش بود و جز مواقعی که تنبان مذکور توی ماشین لباسشویی داشت شسته می‌شد، در سایر مواقع ما مجبور بودیم ایشان را عینهو بلال بو نداده کپل در رفت‌وآمدی دائم نظاره کنیم. اما نظر بابا که این طور نبود. در واقع بابا هر روز صبح بعد از درست کردن صبحانه تا چشمش به جمال ژولیده مامان می‌افتاد، شروع می‌کرد به بشکن زدن و خواندن که: پری پیرهن زری چشماتو وا کن، پری پیرهن زری حسنو نگاه کن! و هر روز هم مامان با عشوه یواشی خو ...
  • گزارش تخلف

✅ شبا به یاد تو همش خوابای رسمی می‌بینم!. فائزه موسوی‌نسب | بی قانون

تجربیات شخصی و تحقیقات میدانی، خواب هایی که می‌بینیم معمولا از سه بخش تشکیل شده اند:. بخش اول: رسمی. این قسمت مربوط به فضای کاری یا تحصیلی شماست. یعنی با کلی بدبختی خودتان را خواب کرده اید تا از شر روزمرگی خلاص شوید اما می‌بینید که در خواب هم رهای‌تان نمی‌کنند. ای کاش بعضی‌ها این حجم از وفاداری را بیاموزند!. مثلا شما یک کارمند طفلی هستید که همیشه سه ماه حقوق عقب‌افتاده دارید. اما ناگهان در روز اول ماه اس‌ام‌اس واریز حقوق را می‌بینید! آن هم با درصدی افزایش به دلیل افزایش قیمت‌ها! در این لحظه حساس کنونی، اگر به روح اعتقاد داشته باشید، قطعا می‌فهمید که در خواب سیر می‌کنید و جسم‌تان از این مورد اصلا خبر ندارد!. ...
  • گزارش تخلف

✅ ما بی‌شعورها. بهراد معینی | بی قانون

در جمعی که من حضور داشته باشم می‌خواهند کسی را نشان بدهند، می‌گویند: «اون پسره که آداب معاشرت بلد نیست، بغلیش». بعضی به من می‌گویند چرا وقتی داخل گوشی‌ات را می‌گردیم سریع جوش می‌آوری. بعضی می‌گویند: «حالا دوتا شوخی دستی هم کردیم باهات تو باید اینطوری باهامون حرف بزنی؟» یا حتی وقتی در مترو و بی‌آر‌تی می‌بینم دست‌شان را تا آرنج در جیبم کرده‌اند از کوره در‌ می‌روم و همه این‌ها آدابیست که بلد نیستم. می‌گویند ریشه همه چیز در بچگیست و احتمالا از همان موقع که دم دبستان دوست بابایم از من خواست که من را برساند خانه‌مان چون دوست بابا بود انقدر شعور نداشتم که به حرفش گوش بدهم و دستش را بگیرم. خانه عمه هم وقتی آقای شوهرعمه رگباری سوالاتی می‌پرسید که جواب‌هایش نقش اساسی در زندگی‌اش داشت مثل این که درس‌ها چطور می‌گذره؟ با جواب‌های تک کلمه‌ای مواجه می‌شد و آن لحظه من هرچه بیشتر به نداشتن شعور اجتماعی‌ام پی می‌بردم. آمدن فضای مجازی زندگی را به من تنگ‌تر کرد. چون آداب و سنت‌های مختلفی دارد. در یکی از این سنت‌ها بعد از سین کردن، باید به سرعت جواب بدهی تا بی‌احترامی نکرده باشی. ...
  • گزارش تخلف

✅ موفقیت در پنج مرحله تالیف آقاجون. شهاب صفاری | بی قانون

در رو باز کرد و برگه‌ای که دستش بود رو کنار شجره‌نامه خانوادگی، روی دیوارچسبوند. بابام پرسید آقاجون این چیه؟ آقاجون گفت: نمودار موفقیت در پنج مرحله. بابام گفت: آقاجون تالیف کی؟ همه زدیم زیر خنده. آقاجون گفت: زهرمار. جدی میگم. این نمودار موفق شدن در پنج مرحله‌س که برای همه کاربرد داره. شما دوست ندارید بنز و ویلا بخرید؟ ...
  • گزارش تخلف

✅ قدم نورسیده شمایین ما یه ورم ساده بودیم. مهرنوش شیخی | بی قانون

که معلومه یه روزی می‌رسه که دیگه جمله «عکس بدون سرهمی ات رو دیدم» تن کسی رو نمی‌لرزونه. چون عکس لخت کودکیِ بزرگسالان آینده همین الان تو پیجی که مامیشون از عنفوان تولد و حتی مرحله‌ قبل‌تر براشون درست کردن، هست. اگر تیز باشید می‌فهمید دختر‌خاله‌تون چرا چند هفته پیش یه پیج جدید زده و تو بیوش زده ایز لودینگ. چون بچه‌شون ایز لودینگ و ایشون هم مثل یه مادر دلسوز و به فکر از الان دنبال فالوئر واسه فرزندش می‌گرده. تا عکس‌های آتلیه‌ای و فیلم اولین آروغ بچه رو با شما به اشتراک بذاره. اون وقت زمان ما که بچه زیاد بود نه تنها کسی منتظر ما نبود، بلکه بابامون تا لحظه آخر تو فکر دکتر گوارش خوب برای ورم معده مامانمون بود تا دکتر زنان. یعنی ما تا مدت‌ها برای همه «یه ورم ساده‌ست. انشاا. که چیزی نیست» بودیم، «قدم نو رسیده مبارک» واسه این نی‌نی‌های جدیده. ...
  • گزارش تخلف

✅ پنجشنبه‌ها یا همه یا هیچکس. احسان هیدی | بی قانون.. هفته برای ما کارمندها به سه بخش تقسیم میشن؛

قسمت اول از شنبه تا چهارشنبه، قسمت دوم پنجشنبه‌ها و قسمت سوم جمعه و روزهای تعطیل. گذروندن پنج روز اول به نسبت راحتتره چون هر روز از صبح تا غروب همراه بقیه مردم میری سرکار و وقتی حس میکنی همه در حال کوشش و تلاش هستن راحت‌تر با قضیه کنار میای، بخش سوم هم که جمعه‌س و همه تعطیل هستن و مشکل خاصی باهاش نداریم، اما. و اما بحث اصلی سر قسمت دوم ماجراس که مربوط میشه به روزهای پنجشنبه چون فقط نصف ادارات تعطیلن و واسه ماهایی که مجبوریم بریم سرکار این مسئله اصلا قابل هضم نیست و قلب آدم بیشتر از روزهای عادی به درد میاد وقتی قراره بازم کله‌ی سحر از رختخواب نازنینت جدا بشی. صبحهای غم انگیز پنجشنبه وقتی بیدار میشم آرزو میکنم کاش دستگاهی داشتم که میتونستم باهاش همه رو بیدار کنم یا یه تریلی با چند تا بوق بزرگ و یه مجوز از راهنمایی و رانندگی که باهاش راه می‌افتادم توی شهر و انقدر بوق میزدم تا همه‌ی اونایی که تعطیل هستن رو بیدار کنم. حتی وقتی میبینم بقیه اعضای خانواده راحت خوابیدن ولی من باید برم کار کنم احساس میکنم فرمانده‌ی جنگی هستم که در مبارزه شکست خورده و در میدان نبرد تنها مونده ولی من که به این راح ...
  • گزارش تخلف

✅ من یک اولویت دومی. شهرزاد سمر – حسن مهدوی | بی قانون

بودم واسه شب یلدا پسته بخرم که فهمیدم رییس انجمن پسته اعلام کرده امسال اولویت اول ما صادراته، صبر کنید اگه چیزی تهش موند بسته حمایتی می‎کنیم میدیم بهتون! یادم اومد من تو همه عمرم یه اولویت دومی بودم. مامانم تعریف می‌کنه موقعی که من رو باردار بوده، به عنوان نماینده ایران برای مسابقات پاورلیفتینگ قهرمانی بانوان جهان انتخاب میشه و از اونجایی که من حتی اون موقع هم اولویت اول زندگی کسی نبودم، توی مسابقات جهانی تا پای فینال هم پیش میره منتها سر فینال به دلیل دوپینگ از مسابقات حذفش می‎کنن!. چون بچه‎ سوم بودم همیشه لباسا و اسباب بازیای برادرای بزرگترم نصیبم می‎شد. البته می‎دونم اگه بچه اول هم می‎بودم سهمم از پوشاک چیزی بیشتر از زیرپوش سفید و شلوار گرمکن سه خط بابام نبود. تو مدرسه نه اونقدر قد کوتاه بودم که بذارنم ردیف اول بشینم و شاگرد اول شم، نه اونقدر قدم بلند بود که برم ته کلاس لش کنم و حالش رو ببرم. معلم که می‎اومد سر کلاس، از دم در تا وقتی می‌نشست روی صندلیش، شونزده بار بهش سلام می‌کردم ولی باز موقع حضور و غیاب اسمم رو بلند می‌خوند، سرش رو بالا می‌آورد و دنبالم می‌گشت. آخرش هم یه جوری می‌ ...
  • گزارش تخلف

✅ دوستِ معمولى. محمدعلى بهشتى | بی قانون.. ٣٧ سالشه، کارمندِ بانکه

الان حدود یک ساله که به اصرار مادرش با سمانه، دخترِ دختر خاله مادرش نامزد هستن. سمانه ٢٥سالشه و به قول معروف دختر امروزى و به روزیه. دلیل انتخاب سمانه توسط مادرش این بوده که یه موقع رامتین به سرش نزنه و دختر عمه ٣٥ سالش رو بگیره. دلایل قبول کردن سمانه هم براى نگارنده مشخص نیست اما اینکه باباى رامتین از ملاک‌هاى بزرگ تهران هست هم تو این پذیرش بى‌تاثیر نبوده، رامتین مشکلى با سمانه نداره فقط اینکه سمانه یه روز از خاطراتش با شاهین مى‌گفت، یه روز وسط بحث یاد بانمک بازى‌هاى پدرام میفتاد، وسط فیلم دیدن از فیلم باز بودن کامیار مى‌گفت، موقع درس خوندن از باهوش بودن همایون، وسط کنسرت از صداى خوبِ سامان مى گفت، موقع دیدن فیلم جنگى از خاطرات خدمت فرشاد مى‌گفت، بحث سیاست که مى شد از تحلیل‌هاى حامد مى‌گفت، بازى فوتبال که پخش مى شد از ربات پاره شده سیاوش و … یه ذره براش قابل هضم نبود. یا اینکه هر وقت سمانه و رامتین تنها مى‌شدن و با هم حرف مى‌زدن و براى شناخت بیشتر از خصوصیات اخلاقى و زندگى واسه هم تعریف مى‌کردن و به قولى رازهاشون رو واسه هم فاش مى‌کردن، معمولا یکى از دوست‌هاى سمانه بوده که اون راز رو ...
  • گزارش تخلف

✅ هیچ‌گاه شُل نمی‌کند پس صبر نکنید. شهاب صفاری | بی قانون

متولد سال ۷۵ هستم، اما از سال ۷۶ تمام خاطراتم را به یاد دارم. طوری که گاهی از به یاد آوردن آن‌ها خجالت می‌کشم، اما خب یادم است دیگر، چه کنم!. من در خانواده‌ای فقیر چشم به جهان گشودم و در دوران کودکی سختی بسیاری کشیدم اما از الان بگویم که آخرش هم هیچی نشدم. پدرم دو سال قبل از من و دو سال بعد از من، بسیار تلاش کرد و کار کرد تا بتواند یک وانت بخرد. وقتی موفق به خرید وانت شد، سه تا پسر داشت که بزرگ‌ترین آن‌ها من بودم. آن زمان‌ها آنقدر با داشتن وانت خوشحال بودیم، که نمی‌فهمیدیم بی کلاسی یعنی چه. تابستان‌ها سر اینکه کدام‌مان برویم پشت وانت دعوا می‌کردیم و زمستان‌ها سر اینکه کدام‌مان از در سمت راننده سوار شویم و کنار پدر، روی دستی بنشینیم. خیلی خوشحال بودیم تا اینکه کم کم متوجه شدیم بچه‌های محل به‌خاطر نحوه سوار وانت شدن، مسخره مان می‌کنند. پدرهم متوجه این قضیه شده بود. ...
  • گزارش تخلف

✅ گران شدن خودرو به مناسبت شب یلدا. مهرشاد مرتضوی | بی قانون

توجه به نزدیک شدن شب یلدا، به سوالات زیر پاسخ دهید و برنده یک عدد پوستر پسته خندان شوید …- بدون نگاه کردن به قیمت‌ها، بگویید مسیر شب یلدای امسال به کدام گزینه نزدیک‌تر است؟. الف) آجیل، شیرینی، میوه، چایی، بستنی، پشمک، ته مانده آجیل، خرده‌های شیرینی، بخش اورژانس بیمارستان. ب) شیرینی، شیرینی، پشمک، شیرینی، بستنی، شیرینی، بخش دیابت بیمارستان. ج) شمردن عنکبوت‌های انتهای جیب، سرچ کردن عکس خوراکی‌های شب یلدا، کشیدن آه عمیق، خواب. د) حرکت نابهنگام به سوی منزل بستگان، پر کردن همزمان جیب و دهان ضمن اجرای شوخی‌های سرد زمستانی، بازگشت به منزل، لبخند رضایت، خواب. - کدام گزینه می‌تواند هزینه صد گرم آجیل نیمه خندان (در حد لبخند ملیح) را فراهم کند؟. الف) یک کلیه. ب) یک کلیه و نیمی از کبد. ج) نشان دادن کفایت خود برای تشکیل خانواده با نزدیکان مسئولان. ...
  • گزارش تخلف

✅ در باب من و بابا و دامادِ دهن پر کنِ مجلسی. بهار امین ترابی | بی قانون

که خانواده گریگوریان اثاث‌کشی کردن خونه سر کوچه و برای اولین بار چشم بابا به جمال آرنوش پسر آقای گریگوریان که بر حسب اتفاق خیلی هم موجه و گزینه بالقوه خوبی بود، افتاد، دقیقا همین وقتای سال بود، یعنی دقیقا چند روزی مونده بود به کریسمس. فکر کنم همون موقع هم بود که بابا فهمید برای رسیدن به هدفِ کوتاه مدتش که همانا دست و پا کردنِ یک عدد داماد دهن پر کنِ مجلسی بود، سرمایه گذاری‌های بلند مدت خیلی هم عاقلانه نیست و اگه بخواد منتظر دکتر شدن من بمونه مرغ از قفس می‌پره، این شد که ظهر سر میزِ ناهار بی مقدمه به من که یه دستم به جزوه مدادچی بود یه دستم هم به قاشقِ سر پرِ فسنجون گفت:. بابا جان حالا خیلی هم خودتو اذیت نکن، همه چی که درس و مشق نیست …چشمام داشت از حدقه می‌زد بیرون، فسنجون به ضرب ثانیه پرید تو گلوم و چشام پر از اشک شد، بابا که به خیال خودش فکر می‌کرد الانه که آرزوهای دست نیافتنیش به باد فنا بره با یه ضربه کاری، فسنجون رو به مسیر درستش برگردوند، اما اشک من ربطی به فسنجون نداشت این اشک شوقِ خلاصی از کنکور پزشکی بود. جزوه مدادچی خیلی نرم و نامحسوس سر خورد زیر میز. بعدش هم بابا با یه بی‌تفا ...
  • گزارش تخلف

✅ سلبریتی‌ها رو حداقل توی مراسم خاکسپاری راحت بگذارید!. شاهین قدیانی | بی قانون

اخیرا یک سری رسانه ایجاد شده که کلا صبح تا شب درباره سلبریتی‌ها مصاحبه و برنامه پخش می‌کنند؟ تیترهاشونم جوریه که انگار قراره چیستیِ زندگی از نگاه یورگن هابرماس رو بررسی کنند ولی وقتی یک ساعت و نیم می‌شینی پای برنامه، تهش متوجه می‌شی که فلان شاخ اینستاگرام که صد کا فالوئر داره مبدع ایده گذاشتن روسری و صدا نازک کردن با ۲۳ سانت ریش بوده. دقیقا هم مشخص نیست که بعضی از افراد چرا انقدر به سلبریتی‌ها علاقه دارند. مثلا فیلمی پخش شده بود که یک جمعیت زیاد جوری دنبال ماشین رضا گلزار می‌دویدند و یکی خودش رو از سپر آویزون می‌کرد و یکی برف پاک کن رو می‌چسبید که آدم یاد قسمت تعقیب و گریز فیلم ترمیناتور می‌افتاد و هر لحظه منتظر بود گلزار با شاتگان از شیشه سمت کمک راننده به سمتشون شلیک کنه. یک جا دیگه هم ۲۰۰ نفر برای دیدن گلزار همدیگه رو هل می‌دادن و گلزار با شیوه ترتیبی مهدکودک‌های بچه‌های زیر پنج سال می‌گفت: «هل بدید میرما» و قشنگ هم این شیوه جواب می‌داد. البته این قضیه تو کل دنیا به همین صورته یعنی مثلا اگر اینجا نیکی کریمی داریم که به خاطر بازیگریش معروف شده، اون ور آب هم نیکی‌های دیگه دارند که به ...
  • گزارش تخلف