جدیدترین نوشته‌ها

✅ دیگر به هُل هم راضی‌ایم. شهرزاد سمر | بی قانون.. هل دیگه … اَه درو بست!

باورم نمیشه یه روز تو مترو بخوام منو هل بدن! استرس بی‌پولی و بیکاری کم بود، استرس «آیا می‌تونم سوار قطار شم یا حالا که سوار شدم، این ایستگاه می‌تونم پیاده شم؟» هم اضافه شده. اصلا مترو با زندگی من گره خورده؛ زندگی عاطفی، تحصیلی، کاری … چه شکست عشقیا که نخوردم (خب قطعا تو واگن ویژه بانوان برای من عشقش هم به وجود نمیاد). چه جزوه‌ها که تو مترو نخوندم. یه پیشنهاد مدلینگ هم داشتم که یه خانمه می‌خواست بام‌تل‌هاش رو روی موهام امتحان کنه. مترو حتی تو انواع و اقسام خوابام هم حضور فعال داره. از کابوسِ جا موندن لای جمعیت یا نرسیدن به قطار تا فضاهای خیلی بی‌ربط. مثلا یه بار خواب دیدم دارم تو یه جنگل تاریک از دست زامبی‌ها فرار می‌کنم که یهو قطار وایستاد و این صدا پخش شد: با توجه به تابلوهای راهنما مسیر فرار خود را به درستی انتخاب کنید. از رویاهام هم می‌تونم به نشستن با لباس پرنسس‌ رو سکوی مترو اشاره کنم که یه قطار سفید با کلی صندلی خالی پیداش شد. ...
  • گزارش تخلف

✅ رژیم مادام‌العمر. گیتا حسینی | بی قانون.. از مشکلاتی که هیچ‌وقت نتونستم باهاش کنار بیام چاقیه

انقدر رژیم‌های مختلف رو امتحان کردم و به در بسته خوردم که تصمیم گرفتم به نظر روان‌شناس‌ها احترام بذارم و بدون توجه به ظاهر، فقط دربند زیبایی روح و روانم باشم. اولش خوب بود اما بعد از یک مدت متوجه شدم زیبایی روحم چنان وسعتی پیدا کرده که دیگه در لباس‌هام نمی‌گنجه. از اونجایی که دیگه حتی با شنیدن اسم ورزش و رژیم کهیر می‌زدم، مجبور شدم به پیشنهاد یکی از دوستام گوش کنم. اینجوری شد که عزمم رو جزم کردم و همراه رفیقم و تمام پس‌اندازم راهی موسسه لاغری پیشنهادیش شدم. همه چیز خیلی قشنگ پیش‌رفت، پرسنل موسسه بسیار خوش ولکامینگ بودند و بعد از کلی خوش و بش و پذیرایی به من اطمینان دادند که خیلی خوب جایی اومدم. یعنی کافیه فقط یه هفته روزی نیم ساعت بیام اونجا بخوابم تا بلرزمو لاغر شم. اونم نه لاغر معمولی لاغر ژورنالی. بعد از اینکه نگاهی به لیست قیمتاشون انداختم و پرسیدم: «حالا نمیشه یه تخفیفی به من بدید به جاش فقط معمولی لاغرم کنید؟» یکی از پرسنل گفت: «وای نه جونم ما که نمی‌تونیم با پایین آوردن خدمات، گریدِ موسسه رو زیر سوال ببریم. شما هم سعی کن هیچ‌وقت زود اقناع نشی». ...
  • گزارش تخلف

✅ مهمانت را قورت بده. سهیلا ولی‌زاده | بی قانون.. تو خونمون فوبیای زنگ در داریم

یعنی وقتی زنگ در رو میزنن همه بچه‌ها جیغ‌زنان به یه سمتی فرار و خودمون رو یه گوشه قایم می‌کنیم. ساعت‌ها اونجا به خودمون می‌لرزیم تا بابام با یه لیوان آب میاد میاردمون بیرون و میگه هیچی نیست عزیزم؛ رفتن رفتن. باید بگم که اوایل اینجوری نبودیم، سالم بودیم و با دیدن مهمون رم نمی‌کردیم. در واقع کافی بود یکی زنگ بزنه خونمون و بگه ما داریم میام اونجا. به این ترتیب به فنا رفتن ما شروع می‌شد؛ مامان فرض رو بر این میذاشت که این عزیزان تا همین دیروز توی یه جزیره دورافتاده بی‌آب و علف بودن و دچار سوءتغذیه شدید هستن. پس بهتره براشون به اندازه لشکر جومونگ غذا بپزه اونم در چند نوع مختلف. وقتی اعتراض می‌کردیم که خب یه کم کمتر بپز همینجور که کفگیر رو میزد تو سرمون اضافه می‌کرد: یهو دیدی وسط مهمونی یکی در زد و اومد تو، می‌خوایین آبروم بره؟. خلاصه که بزرگوار با همین فرمون شاخص مصرف مواد غذایی کشور رو یه تنه در سطح بالایی نگه می‌داشت. مرحله بعدی چایی بود؛ اینجوری که لازم بود چایی به دفعات و حتما به ترتیب سن تعارف می‌شد، یعنی از اینور اتاق پرواز می‌کردیم اونور تا به اون بزرگ‌تر چایی بدیم، دوباره ازاونور غلت ...
  • گزارش تخلف

✅ مامان باقری، مامان باقری باقری من رو زد. سحر شریف‌نیک | بی قانون

اوضاع یک جوری بود که نماد هویتی هر مامانی بچه‌اش بود. یعنی مثلا تخم‌مرغ نداشتیم می‌رفتیم در خانه مامان پرویز اینا. بعد مامان پرویز اینا هم نداشتند می‌رفتیم در خانه مامان چنگیز. یا مثلا مامان شیرین عصری می‌آمد دم خانه ما، با مامانم می‌نشستند دم در، هم یه تغار سبزی کوکو پاک می‌کردند هم پرونده مامان سیمین را درجا می‌بستند و تامام! تازه غیر از این‌ها یک ورژن دیگری هم وجود داشت که مامان همکلاسی‌های‌مان مشمول آن بودند. مثلا من هر وقت می‌خواستم زیرآب ساناز باقری این‌ها را که سرکوچه ما سکونت داشتند بزنم، یک جایی سر مسیر مامانش را گیر می‌آوردم و جوری که همه اهل محل بشنوند، می‌گفتم: «مامان باقری، مامان باقری! امروز باقری تو مدرسه من رو زد و زبون در آورد!». اما خب مرور زمان همه چیز را عوض کرد. زنان در جامعه به باورهای تازه‌ای رسیدند و کم‌کم با هویت‌ها و شخصیت مستقل، همه جا شناخته شدند. ...
  • گزارش تخلف

✅ وصلت در تاریکی. افسانه جهرمیان | بی قانون.. اصلا به ازدواج سنتی اعتقادی نداشتم

همیشه یک سیمون دوبووار درون داشته‌ام که در لحظات حساس زندگی برایم تصمیمات اگزیستانسیالیست فمنیستی گرفته است. (این‌ها که گفتم دقیق نمی‌دانم چه هستند، از ویکی‌پدیا پیدا کردم دیدم باکلاس است، نوشتم. واج‌آرایی «سین» هم داشت خوشم آمد. شاید اسم پمادی، چیزی باشد. به هرحال لاکچری بود). خلاصه … هروقت فکر می‌کردم نیمه گمشده من چه کسی می‌تواند باشد؟ جوابی به ذهنم نمی‌آمد؛ چون سریع می‌گفتم واسه روح تشنه من همیشه دیوانه باشد و همیشه این سوال به حرکات موزون مقابل آینه دستشویی ختم می‌شد. همین روال ادامه پیدا کرد تا یک روز مادر خوب و مهربانم نزدم آمد و با حالت صدا وسیما طوری گفت: ببین دخترم، تا کی می‌خواهی در آینه شکسته سرویس بهداشتی دنبال نیمه‌گمشده‌ات باشی؟ هم خودت را علاف کردی هم پدرت را که پشت در از دل‌پیچه مثل مار به خودش می‌پیچد و مثل گرگ زوزه می‌کشد. ...
  • گزارش تخلف

✅ ما الگوی تاب‌آوری هستیم. محمدعلی محمدپور | بی قانون

یه جمله معروفی داشت که می‌گفت: «آدمِ بساز، بیابون هم واسش گلستونه». راستش ما آدم‌های خیلی بسازی هستیم. یعنی ما تقریبا با هر شرایطی میتونیم خودمون رو وفق بدیم. این‌قدر بساز هستیم که اگر به گوش آقای روحانی برسه ما رو الگوی هر خانواده ایرانی قرار میده و میگه: «تاب‌آوری یعنی این» و به ما اشاره میکنه. بذارید مثال بزنم. مثلا ما یه آیفون همیشه خرابی داشتیم که هر بار به بابای خدا بیامرزمون می‌گفتیم این رو چرا درست نمی‌کنیم می‌گفت: «بچه‌ها، این تهدید خرابی رو باید به فرصت چست و چابک شدن تبدیل کنیم». این شد که ما کلا بچه‌های ورزشکاری بار اومدیم و خود من رکورد ۱٫۴ ثانیه‌ای باز کردن در پس از به صدا دراومدن زنگ رو داشتم، کاری که شاید سریع‌ترین آیفون‌ها هم از انجامش عاجز باشند. یا وقتی کولرمون تو تابستون و بخاری‌مون تو زمستون خراب میشه سعی می‌کنیم به جای درست کردنش با شرایط دمایی پیش اومده خودمون رو وفق بدیم. مثلا خود من اگر کاتالوگ داشتم حتما روش نوشته بود که بازه دمایی صحرای کالاهاری تا مناطق شمالی سیبری رو میتونم تحمل کنم و خم به هیچ جام نیارم. ...
  • گزارش تخلف

✅ خیریتی تو این گرماست. علیرضا کاردار | بی قانون

و میل» چیز خارق‌العاده‌ای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ می‌شود، ولی «نیریش و میل» زن و شوهری هستند که اولش تلخند و آخرش شیرین … «میل» در را که باز کرد از دیدن تیپ «نیریش» تعجب کرد، چشم‌هایش برقی زد و پرسید: «خبریه به سلامتی؟» نیریش بی‌حوصله از جلوی در کنار رفت و گفت: «دلت خوشه‌ها … گرمه، گرم. می‌فهمی؟» میل ناخودآگاه به کولر نگاه کرد و گفت: «باز برق رفته؟» نیریش خودش را روی مبل انداخت و گفت: «نرفته، قطعه! قطعش کردن». میل از توی اتاق گفت: «مگه تو برنامه‌ای که دادن امروز نوبت قطعی ما بود؟» نیریش زیر لب گفت: «همچین میگه نوبت که انگار نمیدونه کجا زندگی میکنه …». بعد با صدای بلند گفت: «اون برنامه مال قطعی‌های با برنامه است، این الان قطعی بی‌برنامه است، حس نمی‌کنی برق نداشتن امروزمون یه جور دیگه است؟!» میل گفت: «حالا حرص نخور، خدا رو شکر که به جایش آب هست». نیریش پوزخندی زد و گفت: «برو کارهای آبیت رو زود بکن، همون نخ آب هم ممکنه هر لحظه قطع بشه». میل داخل دستشویی رفت و گفت: «پس حالا که آب و برق نداریم، گاز که هست! به قول مادر بزرگ خدا بیامرزم همی ...
  • گزارش تخلف

✅ والیبال‌کج!. احمدرضا کاظمی | بی قانون.. که بودم، بدجور عشق فوتبال داشتم

شنیدن صدای زنگ ورزش واسم حکم شنیدن زنگ صدای اس‌ام‌اس واریز «حق‌التحریر» الان رو داشت. میخوام بگم یعنی خیلی ذوق می‌کردم براش! اما خیلی وقته که دیگه هیچ حس خاصی نه به فوتبال و نه به هیچ ورزش دیگه‌ای ندارم. اصلا انگار یه نفر ورداشته روی اون قسمت بدنم که مربوط به علایق ورزشی میشه، یه اسپری بی‌حسی (منظورم از این اسپری آبی‌ها که توی دندون‌پزشکی قبل از آمپول میزنن توی دهن) خالی کرده. حالا این به کنار، من قبلا فوتبالم خیلی خوب بود. اما الان دویدنم یه چیزی شده تو مایه‌های پیرمردهایی که توی پارک با نوه‌هاشون توپ‌بازی میکنن و با ذوق قربون‌صدقه‌شون میرن! از اون طرف آمادگی جسمی رو که دیگه نگو. شاید باورتون نشه اما من بچه‌دبستانی که بودم می‌رفتم توی پارک با جوونای ۲۰ – ۲۵ ساله فوتبال بازی می‌کردم و به حدی می‌دویدم که هم هِن‌و‌هن‌ خودم درمیومد هم هِن‌و‌هِن اونا. اما الان با دوستام سالن که می‌گیریم من قبل از شروع بازی، بدنم رو گرم که می‌کنم می‌بُرم!. ...
  • گزارش تخلف

✅ زاویه خوش میان میدانم آرزوست. امیرقباد | بی قانون.. جدا از شوخی خیلی عکس زشتیه

میگم: منظورت اینه که بد عکسم! نه؟ میگه: نه! کجا بدعکسی. خب زشتی. طبیعیه. مگه نه سبحانه؟ سبحانه از همون دور که کنترل تلویزیون تو دستش بود و الکی کانال بالا پایین می‌کرد بدون اینکه نگاه بندازه این ور، یه سر جدی تکون داد و گفت: میمون هرچی زشت‌تر، بد اداتر. خوبه انقدر زشته و وضع اخلاقش اینه. ...
  • گزارش تخلف

✅ آن بالینی بلاسوخته چسبیده روان‌شناسی. مهرنوش شیخی | بی قانون

هر خانواده‌ای حداقل یک نَفَر هست که رشته‌اش روان‌شناسی نیست ولی می‌خواهد کنکور روان‌شناسی بدهد. آن یک نَفَر در خانواده ما پرستو، دختر خاله‌ام است؛ دارای لیسانس حسابداری با سابقه خواندن کتاب‌های راز و قورباغه‌ات را قورت بده به همراه یک تابلو عکس از فروید. که البته وقتی اینارو کنار هم می‌گذارد از نگاه فروید می‌توان فهمید چقدر غریبی می‌کند. یک ماه مانده به کنکور بود و ما مهمان خاله مهری بودیم. پرستو از من که کارشناسی را روان‌شناسی بالینی خوانده بودم پرسید: «خب حالا چه کتابی بخونم روان‌شناسی بالینی قبول شم؟» از بالای عینکم با تعجب نگاهش کردم: «توی این یک ماه؟ حالا چرا روان‌شناسی بالینی؟» گفت: «آخه هم میخوام خودم رو بهتر بشناسم، هم بهتر با اطرافیانم ارتباط برقرار کنم. چطور مگه؟» شانه بالا انداختم و گفتم: «همینجوری، آخه روان‌شناسی بالینی برای شناسایی و ارتباط با بیمارای روانی نسبتا شدیده». دهانش را به طول گردنش باز کرد: «وااا یعنی میگی من دیوونه‌ام؟» منم گفتم: «واااا یعنی میگی اونایی که بعدا میان پیش تو دیوونه‌ان؟ زشت نیست به مراجعینت میگی دیوونه؟» در حالی که پلک‌هایش می‌پرید به من نگاه می‌ک ...
  • گزارش تخلف

✅ جماعت «شیرینی بگیر». سیمین شهریاری | بی قانون

یا همان قند خون، خودش هم نفهمید سر و کله‌اش برای اولین بار درکجا پیدا شد. اما به احتمال زیاد اولین دیابتی دنیا، باید یک ایرانی باشد. دلیلش هم این است که ما ملتی «شیرینی بگیر» هستیم. ما از دیرباز عادت داشته‌ایم در برابر موفقیت و دستاوردی که دیگران کسب می‌کنند از آن‌ها شیرینی بخواهیم. یعنی با وجود اینکه کس دیگری زحمت کشیده و شقه شده تا به خواسته‌اش برسد، شیرینی و حلاوتش باید در حلق ما ریخته شود. آمار نشان می‌دهد که هر ایرانی به طور معمول یک سوم از عمر خود را صرف خوردن شیرینی موفقیت‌های دیگران کرده است. اگرکسی خدمت سربازی‌اش تمام شود با اینکه او بوده که وقت گذاشته و رفته خدمت، موظف است به محض بازگشت به تک‌تک موجودات آشنا و نیمه آشنای زندگی‌اش شیرینی پایان‌خدمت بدهد. اگر کسی یک‌ سال تمام تحت فشار کنکور دچار از هم گسیختگی سلول‌های مغز گردیده و در آخر با کلی مشقت رشته رویایی‌اش را قبول شود، باید به جای اینکه خودش لذت ببرد، به ما شیرینی بدهد. چنانچه ورزشکاری پس از سال‌ها تمرین و عرق‌ریزی و حفظ رژیم غذایی، موفق به کسب مدال شد بی برو برگرد باید تمام کوی و برزن و فک و فامیل را شیرینی بدهد. ...
  • گزارش تخلف

✅ اسپایدرمن و سوپرمن و رستم دستانم آرزوست!. عابد کریمی | بی قانون

شما هم خودتان را آدم بی‌عرضه و ضعیفی می‌دانید؟ آیا فکر می‌کنید دست به هرکاری که می‌زنید، گند کار را بالا می‌آورید؟ خود را انسانی دست و پا چلفتی و بی‌خاصیت می‌دانید؟ احساس می‌کنید بدبخت‌تر و فلک‌زده‌تر از شما در هیچ کجای این کره خاکی وجود ندارد؟ آیا شما هم مانند بسیاری از افراد دیگر، یک انسان شکست‌خورده هستید؟. «ما برای شما یک پیشنهاد عالی داریم». مطمئن باشید همه این سوال‌ها در ذهن بسیاری از ما مرور می‌شود. اما هرچند همه این کابوس‌ها واقعیت باشد، باید فکری به حال این عدم موفقیت و شکست‌های پی‌ در پی خود بکنید. البته خیلی هم خودتان را سرزنش نکنید. ...
  • گزارش تخلف

✅ کلاستروفوبیا و باقی فوبیاها‌. مهدیسا صفری‌خواه | بی قانون

از بزرگ‌ترین ترس‌های زندگی‌ام ترس از آسانسوره. ریشه‌اش هم به عدم تمایلم به پیشرفت تو زندگی برمی‌گرده، یعنی هیچ ربطی به کودکی سخت و جوانی داغون و این‌هام نداره. من از اون‌هایی هستم که یه سنسور حساس درونی دارم که هر وقت نزدیک پیشرفتمه بهم آلارم میده بعد خودم میتونم خودم رو از عرش به فرش بندازم بدون دخالت هیچ عامل خارجی با تکنیک ترکوندن فرد به دست خودش. بزرگ‌ترین دستاورد این سال‌هام تبدیل همه فرصت‌ها به تهدید بوده. یکی دیگر از فوبیاهای زندگیم فوبیای دوربین جلوست، یعنی در حالت طبیعی اگر جلوی آینه شبیه چارلیز ترون هم باشم وقتی دوربین جلو باز میشه میشم همین عکس‌هایی که می‌بینید، شاید بگین همه همینیم، ولی من عکس‌هایی از خودم در اختیار دارم که توشون با دوران سالمندیم بدون هیچ فیلتری فیت دادم. ۲۰ سال پیش یه عکس تو مشهورترین آتلیه شهرمون گرفتم، هنوز به اون سنی که تو عکس به‌نظر می‌رسم، نرسیدم. مثل کفش سایز ۳٨ بوده که از هفت سالگی پامون می‌کردن تا صرفه‌جویی اقتصادی کنن. از اون‌وقتی که شناسنامه‌ام رو عکس‌دار کردم تا الان همون عکس رو میدم به متصدیش و باز بهم میگه: «خانوم عکس خودتون رو بدین نه عکس ما ...
  • گزارش تخلف

✅ من انارم - قسمت سوم: توشه‌های راه مهاجرت. سحر شریف‌نیک | بی قانون

محض خریدن بلیت‌ها همه چیز حالت جدی به خودش گرفت. بابا یک قلم و دفتر و دو بسته برچسب برداشت و کلیه وسایل خانه را قیمت‌گذاری کرد و محض رضای خدا یک مورد را هم از قلم نینداخت. یعنی این اواخر جوری شده بود که گلاب به روی‌تان وقتی برای قضای حاجت هم به دستشویی می‌رفتیم، از یک سمتی باید آفتابه را استفاده می‌کردیم که برچسبش خراب نشود. در همین اثنا اطلاع‌رسانی‌های لازم هم انجام شد و تقریبا سر یک هفته کسی توی فامیل و دوستان نمانده بود که از مهاجرت قریب‌الوقوع ما بی‌اطلاع مانده باشد. قرار بود همه چیز فروخته شود و به قول بابا ما خیلی سبک و فقط با دو تا چمدان کشور را ترک کنیم. اما ماجرا آن جوری که در ذهن ما بود پیش نرفت. همه چیز از آنجایی شروع شد که زن دایی نسرین و عروسش برای خرید مبل و میزناهارخوری ما آمدند و موقع پرداخت و موقع رفتن یک جفت شمعدانی گذاشتند روی میز و تاکید کردند که قابلی ندارد و ربطی به مبل‌ها هم ندارد و اصلا هدیه توی راهی مسافر است. اما چون رودربایستی مامان با زن دایی خیلی زیاد بود کل مبل و میزناهارخوری را به قیمت برچسبی که بابا روی چهارپایه حمام زده بود فروخت. نمی‌دانم کدام شیر پاک ...
  • گزارش تخلف

✅ چایت را در سرنگ بنوش. سهیلا ولی‌زاده | بی قانون.. قبلا زندگی خیلی ساده‌تر بود

کافه‌ها واسه عجیب بودن به همون کم کردن نور در حد لوکیشن فیلمای ترسناک بسنده میکردن. هنوزکسی تصمیم نگرفته بود وسایل انباری رو بریزه تو کافه‌ها. اما یه موقع به خودمون اومدیم و دیدیم تو یه کافه نشستیم و یه دونه ازاین کاسه‌ها که بچگیمون تو حموم باهاش آب میریختن رو سرمون جلومونه. داشتیم توش سیب‌زمینی با قارچ می‌خوریم. هنوز این‌رو هضم نکرده بودیم که نوشیدنی تو شیشه مربا با دسته جارویی به عنوان نی و پیتزایی که تو کفه ترازو سرو می‌شد، مرزهای کول بودن رو جابه‌جا کرد. ولی از یه جا به بعد وضعیت به حد بحران رسید وقتی که نمیدونستی طرز استفاده از این چیزیی که به عنوان موهیتو برات آوردن دقیقا چجوریه. یعنی اگه می‌خواستی اولین قرار رو تو کافه بذاری حتما باید قبلش یه دوره آموزشی فشرده، می‌گذروندی. اخیرا به دعوت دوستی یه رستورانی رفته بودم که صاحبش تصمیم گرفته بود ثابت کنه رییس کیه و کافه‌های خاص قبل از اون سوءتفاهمی بیش نبودن. پس با الهام از بازی‌های بچگی، رستوران رو به سبک بیمارستان طراحی کرده بود. ...
  • گزارش تخلف

✅ شلوار مجیکِ نکبت‌الشعرا. افسانه جهرمیان - سحر بهجو | بی قانون

روزگاران بسیار دور، در دهکده‌ای، شاعری نکبت و دریوزه زندگی می‌کرد که با وجود نبوغ و سجایای اخلاقی فراوانش و اینکه شعر هم هیچ‌گاه یادش نمی‌رفت، کسی برای هنرش تره هم خرد نمی‌کرد و همین باعث شده بود شاعر به ستوه بیاید. لذا روزی سنگ تیزی برداشته بود تا با هُل دادن آن در رگ خود به زندگیش پایان دهد. جادوگری جارو سوار، از آن نزدیکی گذر می‌کرد. به مرد گفت: ای شعرگو، ز چه این قدر زار و درب و داغانی؟ مرد ناله‌ای سر داد و شروع کرد:. سن رسیدش تا چهل اما کسی درکم نکرد. هیچ کس پشمینه‌اش حتی حسابم هم نکرد. شعرها گفتم در این مدت ولی دربار شاه. خرج ما اندازه‌ی مثقالی از درهم نکرد. ...
  • گزارش تخلف

✅ نوزاد دانا: مامان علیه زنان. مریم آقایی | بی قانون

کل خانه را با داد و فریاد دور افتخار می‌زد و بالا و پایین می‌پرید. بابا هم تند و تند تخمه می‌شکست و گاهی هم وسط تخمه‌ها ناخنش را می‌کَند. زل زده بود به تلویزیون و برای اینکه صدای مامان را نشنود، هی آن را زیاد می‌کرد. مامان ادای بازیکن فرانسه بعد از گل اول به کرواسی را در آورد. یعنی همان‌طور که می‌دوید خودش را با زانو انداخت روی زمین و با همان زانو و مشت گره کرده رو به بابا سُر خورد روی زمین. بابا سری تکان داد و گفت: «خبه، خبه … بسه این ادا و اطوارها». مامان گفت: «آخی … شوشو لجش گرفته، مورچه گازش گرفته!» بابا گفت: «این حرفا چیه جلو بچه میزنی؟ یاد میگیره!» مامان گفت: «نترس! این‌رو از خودش یاد گرفتم. ...
  • گزارش تخلف

✅ روان‌شناسی شلوار لی. افسانه جهرمیان | بی قانون

است شما بگویید چه تن‌تان است تا روان‌شناسان خیلی سریع به شما بگویند چه شخصیت و اخلاقی دارید. بس که خلاق و ماه هستند. از روی تعداد مژه، محل قرارگیری خال‌ها در بدن، جنس بند ساعت، طریقه دستمال کشیدن روی میز و هزاران چیز دیگر شخصیت شما را شناسایی می‌کنند. این سری هم از روی شلوار لی به شما می‌گویند که دارای چه تیپی (شخصیتی) هستید:. ۱- افرادی که شلوارلی دم پا گشاد می‌پوشند. این افراد ظاهری سخت‌گیر دارند ولی در عمل بسیار راحت و تخمه آفتابگردانی عمل می‌کنند. آرام آرام صمیمی می‌شوند و یهویی از حد می‌گذرند. افراد شلوار دم پا گشاد دارای افکار قدیمی هستند ولی خیلی تیز و بز عمل می‌کنند و می‌دانند این افکار قدیمی را کجا بروز دهند که مورد حمایت و عنایت قرار گیرند …۲- افرادی که شلوار لی لوله تفنگی (خیلی چسبان) می‌پوشند. افرادی با شلوارهای لیِ خیلی تنگ از اعصابی پولادین و روحیه‌ای جنگنده برخوردارند. ...
  • گزارش تخلف

✅ ایده‌هایت را برای سوژه کردن دوست دارم!. احمدرضا کاظمی | بی قانون

من تا دیروز توی بیوگرافی اینستاگرامم نوشته بودم: «احمدرضا کاظمی – طنزنویس و ایده‌پرداز». اما خب دیروز یه چیزهایی رو توی شبکه‌های اجتماعی دیدیم که منو واداشت برم بیوگرافی‌ام رو ادیت کنم و هم اون «طنزنویس» رو از روی صفحه‌ام پاک کنم هم اون «ایده‌پرداز» رو!. طنزنویسی که خب تکلیفش مشخصه! شما یه سایت خبری رو باز کنید و برید توی طبقه‌بندیش روی قسمت اخبار سیاسی کلیک کنید و مصاحبه‌ها و سخنرانی‌های مسئولان محترم رو بخونید، می‌بینید مثلا احمدی‌نژادی که خودش یه چیزی تو مایه‌های زلزله ۹٫۹ ریشتری بود، واسه فرهنگ و اقتصاد و سیاست و هنر کشور رفته تالش و خطاب به مسئولای فعلی گفته: «ملت باید بدانند چه بلایی می‌خواهید سر این کشتی بیاورید». از اون طرف جناب کدخدایی میگه «جای هیچ نگرانی در خصوص اظهار نظر نمایندگان نیست. هیچ نماینده‌ای به‌خاطر نظراتش رد صلاحیت نشده و نخواهد شد» …حالا این هیچی، یه دور دیگه می‌زنی می‌بینی یه جدول منتشر کردن که نشون میده بانک مرکزی توی این اوضاعِ وانفسای ارزی پلی استیشن خریده و صدا و سیما با همان دلار ۴۲۰۰ تومنی غذای گاو و گوسفند وارد کرده! بعد از این قضیه، خنده‌دار اونجاییه که ...
  • گزارش تخلف