داستانهای بیقانون ۱۲:۵۲ ۱۳۹۷/۰۴/۲۶ ✅ نه به خشونت علیه خرید کردن خانمها. صفورا بیانی | بی قانون تحقیقات دانشمندها نشون میده بر خلاف تصور عموم مردم، ۷۰ درصد لذت خرید کردن متعلق به آقایون و فقط ۳۰ درصدش برای خانمهاست. چطوری؟ اجازه بدید تا دلایلش رو خدمتتون عرض کنم …اولا اینکه شما همین الان برید دم در یه مرکز خرید و آمار خانوادههایی که از اونجا خارج میشن رو بگیرید. اکثر خانمها دست خالی بیرون میان در حالی که آقایون همه کیسهها رو در دست گرفتن و پشت سر دنبالشون میکنن. اگر اون خریدها برای آقایون نیست، پس برای چی دست اونهاست؟ هان؟ چرا؟. اگر یک سر هم داخل تشریف ببرید، میبینید که خانمها همه در حال گشت زدن و از این مغازه به اون مغازه رفتن هستن. در حالی که آقایون با بقیه خریدها لم دادن روی صندلیها و دارن ریلکس میکنن. ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۱۹ ۱۳۹۷/۰۴/۲۵ ✅ دوم قرار شد که بسوزد پدر عشق. امیرقباد | بی قانون.. «نه! این قرارمون نبود!» میگه: «کمی آهستهتر رد شو. کمی آهستهتر زشتو». میگم: «ردشدنم خرابه زیبا» میگه: «ردشدنت خرابه؛ چرا ما رو خراب میکنی؟ صدا میزنم سبحانه بیادا». کار رو کشونده به تهدید. یادش رفته که در شرف پرتاب به شکل اوت دستی از فراخنای پنجره بود. فراموشش شده باید تا الان پخش و پلا شده باشه و از زمینای جوشیده غمانگیزترین حالت تهران و بدن لخت خیابان با کاردک تهدیگش رو جمع کنن. ای بسوزه پدر فرصت که در لحظه طلایی نزدم شتکش کنم که الان اینجور مثل آقا بالا سر امر و نهی نکنه. میگم: «جون سبحان این برنامه سفرتون چی شد؟ ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۱۶ ۱۳۹۷/۰۴/۲۵ ✅ مماشات بیرون از دایره قسمت. امیرقباد | بی قانون.. غم غریب کدوم غروبی؟ و باز تاب خورد. از صبح چسبیده به لنگه پنجره تو زاویه کور کوچه تاب تاب عباسیش گرفته. نه میره که آدم یه نفس راحت بکشه بگه آخیش رفت؛ پرت شد؛ اصلا: مرد! نه میاد که آدم دلیل محکمی برای حرص خوردن و ناله نفرین کردن داشته باشه. مصداق عینی تب و تابه. میگم: ای نادون غم چیه؟ غریب کیه؟ غروب کجا بود؟ من خود طلوعم. ...
داستانهای بیقانون ۱۰:۱۵ ۱۳۹۷/۰۴/۲۵ ✅ قصههای عامهپسند تابآوران. مهدیسا صفریخواه | بی قانون روزها که دولت پروژه تابآوری رو کلید زده، شاید برای شما هم سوال باشه که چهجوری تاب بیاریم ما در اینجا به روشهای بومی برخی از تابآوران اشاره کردیم …بابک ۲٨ ساله_ باباش تو این سن شکم سه تا خونواده رو سیر میکرده. البته اونها هیچ وقت نفهمیدن سه تا هستن تا توی ختم باباش- بابک میگه: از وقتی پدرم رفته لزوم تشکیل خونواده رو احساس میکنم برای همین میرم خواستگاری. اما هیچوقت از مرحله مقدماتی بالا نرفتم و حتی دیدار رفت و برگشت هم برگزار نکردیم. فقط با این وضع درآمد تا تونستم گل بهخودی زدم، اونم تو خونه حریف. برای همین به دوش آبسرد اکتفا میکنم فقط وقتی آب قطعه نمیتونم خیلی هدفمند عمل کنم. روشا ۳۲ ساله یک بازاریاب اینترنتیه، یعنی عکس از بچهاش میذاره و بهجاش لباس و کالا و شیرخشک و پوشک تبلیغ میکنه اما پس از فیلتر تلگرام و زمزمه فیلتر اینستاگرام رفته تو فاز تابآوری و برای همین با احتیاط اون کالاهای تبلیغاتی رو مصرف میکنه تا بحران قطع بشه و در اعتراض به فیلتر اینستاگرام همه اجناس دپوش رو ۱۰ برابر قیمت به مشتریهاش بفروشه. در حال پیداکردن یه اپلیکیشن مناسب برای مهاجرته. محمود ۶۲ ساله، دکتر ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۱۵ ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ ✅ پنجمین نیمه گمشده عمه طلعت. افسانه جهرمیان | بی قانون جان هر سال تابستون از شهرستان میاد خونه ما. البته زن مغروریهها تا کسی دعوتش نکنه نمیره خونهاش. بابام اشتباهی دستش میخوره و میس میاندازه. اون هم نگران میشه و از شهرستان پا میشه میاد و نگرانیش هم معمولا یه ۳-۲ ماهی طول میکشه. توی این چندماه هم روی اعصاب ما پاتیناژ بازی میکنه. البته قبلا اینطور نبوداا خیلی خانم خوشمشرب و باصفایی بود. بنده خدا بعد از فوت شوهر چهارمش یکم اخلاقش سخت شد. ما هم فکر کردیم بهترین کار اینه که واسش همسر پیدا کنیم. بالاخره این زن بارها ثابت کرده ازدواجیه و فقط با این کار میشینه سر خونه و زندگیش. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۵۹ ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ ✅ آرزوهای بزرگ. سهیلا ولیزاده | بی قانون از آرزوی گره نخوردن سیم هندزفری، آرزوی «کاش الان فلان چیزو که لازم داریم میآوردن جلوی در» بزرگترین رویایی بود که بشر، غول چراغ جادو رو باهاش زخمی کرده بود، تا اینکه بالاخره یه سری آدم خسته تصمیم گرفتن که یک بار برای همیشه به این بازی مسخره پایان بدن و شروع کردن به ارائه خدمات در محل اونم به صورت آنلاین. طبق معمول اولین چیزی که باهاش شروع کردن شکم و غذا بود و به این ترتیب دوران شکنجه با خورشت کرفس یا سوپ به عنوان شام به اتمام رسید. اینجوری شد که دیگه بشر دغدغه کمبود وقت نداشت و با خیال راحت تمام استوری دوستانش رو دونه به دونه نگاه میکرد و تو تمام لحظات حیاتی غذا خوردن، مهمونی، مسافرت، رانندگی و بقیه جاها باهاشون همراه بود. اما به زودی اضافه شدن قابلیت جدید اینستاگرام یعنی سوال پرسیدن، بهکل بشر رو فلج کرد و بشر که تا الان عمیقترین سوالی که پرسیده بود، این بود که «شام چی داریم»، باید اندازه یه امتحان چهار واحدی برای دوستانش سوال مطرح میکرد. اما اینبار هم خدمات حضوری آنلاین بودن که به کمکش اومدن …بنزینی، خشکشویی وکارواش سیار فقط یه بخشی از کارایی بود که با ارائه حضوریشون تونستن تنب ...
داستانهای بیقانون ۱۱:۴۸ ۱۳۹۷/۰۴/۲۴ ✅ سرمایهگذاریش هم قشنگه. علیرضا کاردار | بی قانون خبری خیلی صدا کرد که فدراسیون فوتبال بلژیک در سال ۲۰۰۲ روی تعدادی از کودکان به عنوان آیندهسازان فوتبال کشورشون سرمایهگذاری کرده و امروز ۱۳ نفر از همونا تو تیم ملی بلژیک بازی میکنن. این داستان رو تو یه کشور خیالی شبیهسازی کردم، مثلا ۱۵ سال پیش، میان چندتا بچه رو انتخاب میکنن و روشون سرمایهگذاری میکنن. دو روز بعد از شروع سرمایهگذاری، بابای دوتا از بچهها میاد به اعتراض که بیخود رو بچههای ما سرمایهگذاری کردین، اینا باید برن سر کارشون و کمک خرج زندگی باشن، دستشون رو میگیرن و میبرن. فرداش دوتا از مامانهای بچهها میان به شکایت که بچههامون سختشونه سر صبح بیان باشگاه، اگه تمرین رو از ساعت ۱۱ شروع میکنین، میان، وگرنه بچههامون رو میبریم. یه مدتی بچهها تمرین میکنن تا خبر میرسه که دوتاشون غیبشون زده. کاشف به عمل میاد که رفتن پشت سالن تمرین و اوردوز کردن. چند وقت بعد پلیس میاد دم در باشگاه که فلانی رو بگین بیاد. میاد و دستبند به دست که چرا تو پیج اینستاش عکس با شورت ورزشی گذاشته و فالوئراش ۱۰۰کا بیشتر شده و میبرنش. سال بعد یهو مربی میبینه که فلانی و فلانی غیبشون زده، چی شده؟ ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۲۳ ۱۳۹۷/۰۴/۲۳ ✅ قطع برق در لحظه حساس. شهاب پاکنگر | بی قانون که میدانید، یک جدول قطعی برق منتشر شده و مسئولان قول دادند که قطعا به آن پایبند نباشند و هرجوری که عشقشان کشید، برق را قطع کنند. حالا شما فکر میکنید بدترین حالتی که ممکن است برق برود چیست؟!. ممکن است بگویید، در بیمارستان بحث مرگ و زندگی در میان است و رفتن برق ممکن است به قیمت جان هموطنانمان تمام شود. در جواب میگوییم هموطنی که از تصادف و زلزله و آتشسوزی جان سالم به در ببرد، قطعا میتواند یکی دوساعت هم بدون برق زنده بماند. اگر هم نماند که عمرش به دنیا نبوده. دولت که نمیتواند با «پیشونی نوشت» آدمها مقابله کند. شاید بگویید بدترین زمان موقعی است که در یک اداره کارتان گیرافتاده و یک دفعه برق میرود و اسیر میشوید. به نظر ما اینجا هم مشکل خاصی نیست. مردم ما همیشه یادگرفتهاند خودشان را یکجوری سرگرم کنند. ...
داستانهای بیقانون ۱۶:۰۷ ۱۳۹۷/۰۴/۲۳ ✅ بگذر ز من که زمان گذر است. امیرقباد | بی قانون آدابدانی خانوادهاشون همین بس که دیدم سبحانه با سر رفته تو سطل بستنی. یه جور که تو نمیفهمیدی بستنی داره اون رو میخوره یا اون بستنی رو. از نقطه نظری فلسفی و هنری و از اینجور روشنفکرانهنماییهای وضعیت باید بگم چنین تفکیکناپذیری بین ابژه و سوبژه از بیگ بنگ به این ور ثبت نشده. رفتم گوشی رو بردارم که تا منظره از دست نرفته بر و بکس گینس رو خبر کنم برای ثبت در تاریخ که دیدم سبحان یه جور نشسته رو مبل خیره به خواهرش با شوق نگاه میکنه که فکر میکردی روی پل بروکلین وایساده داره غروب آفتاب رو برای آخرین بار تماشا میکنه …میگم: بستنی دوست دارهها! میگه: آره! ولی گرمی هوام بیتاثیر نیست. میگم: هوا فقط برای ایشون گرمه؟ ما قاقیم؟ چرا تاثیراتش روی ایشون اینجور خیش خراشماست؟ ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۲۵ ۱۳۹۷/۰۴/۲۳ ✅ اینستابلاه. علیرضا کاردار | بی قانون و میل» چیز خارقالعادهای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ میشود، ولی «نیریش و میل» زن و شوهری هستند که اولش تلخند و آخرش شیرین … «میل» لپ تاپ را باز کرد و صفحه خرید بلیت سینما را آورد. «نیریش» نگاهی به صفحه انداخت و گفت: «اینکه نه، بچهها میگفتن خنکه. اینم نه، از این بازیگرش خوشم نمیاد. اینم نه، تهیهکنندهاش اون یاروئه که سر اون جریان اون حرفا رو زد، متنفرم ازش، حیف دوزار از پولم که بره تو جیبش …». میل نگاهی بهش انداخت و گفت: «دو زار؟ الان بلیتها از ۱۵ تومن شروع میشه عزیزم!» نیریش وحشتزده عقب رفت و گفت: «شوخی نکن! نخواستیم بابا، لازم نکرده بریم سینما، ترجیح میدم تو خونه بشینم و خندوانه ببینیم حرص بخوریم و به سینما فکر کنیم، تا اینکه بریم سینما و به پولی که به باد دادیم فکر کنیم!». میل گفت: «ولی این فیلمه حیفه، میگن خیلی خندهداره، توش رقص و آواز هم داره …». ...
داستانهای بیقانون ۰۸:۴۵ ۱۳۹۷/۰۴/۲۳ ✅ نوزاد دانا: به عقب برنگشته بودیم. مریم آقایی | بی قانون را چندباری کثیف کرده بودم ولی وضعیت طوری نبود که مامان و بابا حتی متوجه بوی بدی که توی بیمارستان پیچیده بود شوند. بابا آنقدر راه رفت و جلوی مردم را گرفت تا جیبهایشان را برای پیدا کردن ساعت بگردد که پرستارهای مهربان با دوتا از این آمپول گاویهایی که فیل را میخوابانند، آمدند سراغش. بابای من هم که در پس آن چربیهای انباشته، بنیهای ضعیف دارد؛ با دیدن اندازه آمپولها فشارش افتاد و پرستارها هم با تزریق یک آمپول بیخیال بابا شدند و رفتند. بابا حالا با چشمهای نیمه باز، زیر لب فقط ساعت ساعت میکرد و به برنارد فحش میداد، خودش را هم دعوا میکرد که: «تو رو چه به هدیه گرفتن آخه خپل؟ ببین چی به روزمون آوردی! لعنت بهت! حالا چطوری برگردیم؟» یکجوری این سوال «چطوری برگردیم؟» را میگفت که انگار به عقب برگشتهایم و اتوبوس و هواپیما و جاده نداریم و گیر افتادهایم در جبر جغرافیایی. مامان با یک دست من را گرفته بود و با دست دیگر بابا را سیخ میزد که بیدار شود ولی بیفایده بود. برای همین من را گذاشت بغل بابا تا با چندتا از همین ادا-اصولهای پدر_دختری بیدارش کنم که یکهو بابا چشمهایش را تا جایی که جا داشت ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۰۳ ۱۳۹۷/۰۴/۲۲ ✅ آنچه از یک بالش انتظار داریم. صفورا بیانی- شهرزاد سمر | بی قانون.. سهیل! مهری! هوتن! محمدرضا! دختر! پسر! بچه! هی! تو! اون متکای منو از تو کمد وردار بیار!» آقاجون نوههاش رو اینطوری صدا میزد.
داستانهای بیقانون ۲۰:۱۳ ۱۳۹۷/۰۴/۲۲ ✅ گربهگیری به هزار امید. امیرقباد | بی قانون.. میگه: هانی بیبیهای قبل تو سوءتفاهم بود سبحان خودش رو زده به نشنفتن. از پنجره خودش رو محو پرندههای گرمازده و خورشید بیحیا کرده که مثلا من فکر کنم حواسش نیست. یه جور بیآبی رو جدی گرفته که یکی از درختهای کوچه یه شاخه زده رو دوشش میگه: سرتو بذار رو شونههام گریهات بگیره. تو این بیخیالی سبحان و کج خیالی من، سبحانه خانم خیلی نرم خودش رو میکشه سمت من. مراعات هیچی رو نداره. منم البته چنین هیبت ملوک السطلنه طوری داشتم از هر مراعاتی خودم رو معاف میکردم. اما ندارم دیگه. عوضش با کراهت از حرکت خزنده سبحانه، فاصله خودم رو حفظ کردم که سیبیلاش نره تو گوشم. میگم: به جان خودم من هیچ هانی بیبی نیستم. ...
داستانهای بیقانون ۱۹:۵۵ ۱۳۹۷/۰۴/۲۲ ✅ سبحانه در تیفانی. امیرقباد | بی قانون شدم دیدم سبحان نشسته رو به دیوار با یه فرم خودخورانه به ظرف خالی میوه زل زده و زیر لب وزوز کنان در حال مزمزه کردن اراجیفیه که احتمالا تا دقایقی دیگه تو چشم من قراره فرو بشن؛ اونم ناشتا. فرمش یهجور بود انگار زنبور باشه و جای مزرعه آویشن ولش کرده باشن تو جالیز خیار. رفتم به سمت یه حرکت ظریف پیشدستانه. میگم: یه بویی نمیاد؟ میگه: بوی بهبود ز اوضاع جهان؟ میگم: اون که عمرا. خراش ما بدتر از این حرفاست. یه بویی از همین اطراف میاد. میگه: شاید به خاطر همداستانی من با کم آبیه که دو هفته است دوش نگرفتم. ...
داستانهای بیقانون ۱۴:۴۴ ۱۳۹۷/۰۴/۲۲ ✅ من انارم - قسمت دوم: در باب تدارکات سفر. سحر شریفنیک | بی قانون ذهنیت زیادی از زندگی کردن در خارج نداشتم؛ البته مامان و بابا هم نداشتند. ولی برادر شوهرخواهر آقای خسروی همسایه طبقه بالایمان که چندسالی خارج درس خوانده بود اطلاعات به قول بابا جامعی نسبت به مسایل جزیی آنجا داشت. خلاصه اینکه به همین سبب یک دورهای برنامه ما پذیرایی از آقای خسروی و سایر متعلقات ایشان بود؛ یعنی قورمهسبزی با چلو و نوشابه زرد میدادیم اطلاعات میگرفتیم. تا جایی که بعد از سه ماه هم برادر شوهرخواهر آقای خسروی ماشاا … شکمی بر هم زد، هم بابا اندازه یک سفرنامه مارکوپولو از کل اقامت دو ساله فامیل آقای خسروی اینها مطلب نوشت. مامان هم یک کتاب ضخیم خودآموز زبان خریده بود تا با دانش کافی و تسلط کامل به زبان خارجه مام میهن را ترک کند. یعنی توی آن ۶ ماه جو خانه ما چنان تحصیلاتی شده بود که عمه خاتون پسر دم کنکوریاش را میفرستاد پیش بابا اینها تا با تمرکز بیشتری تست بزند. که البته جواب هم داد. اما اشتباه عمه توی یک مثبت منفی موجب شد تا مطالعات آقازاده با تاثیرات مطالعات بابا و کتاب زبان مامان قاطی شود و ایشان سر ۶ ماه از یک دانشگاهی در آن ور دنیا پذیرشش را بگیرد و برای همیشه برود. ع ...
داستانهای بیقانون ۰۹:۰۰ ۱۳۹۷/۰۴/۲۲ ✅ تلفنها برای چه زنگ میخورند؟. علی بایبوردی | بی قانون مرحوم گراهام بل اگر میدانست ایرانیها بعدا چه بلاهایی بر سر اختراعش میآورند، نه تنها به فکر خلق تلفن نمیافتاد بلکه میرفت سر کار پدرش، که متخصص فیزیولوژی بود و به کار منشیگری میپرداخت و در آنجا هم چون تلفنی نبود که مدام با خواهرش صحبت کند، بیکار میماند. اصولا ما تلفن را با چیز دیگری اشتباه گرفتیم. اما آن چیز چیست، نمیدانم. دانشمندان در تحقیقاتی که کردند به این نتیجه رسیدند که ما در روز ۳۸۴ دقیقه پشت تلفن با یکدیگر تعارف میکنیم. یعنی ما تلفن نمیزنیم که تلفن زده باشیم، تلفن میزنیم که شارژ آن تمام شود، یا مخابرات آن را قطع کند. اصلا میگویند تعارفات پشت تلفن تمام نمیشود بلکه از تماسی به تماس دیگر انتقال مییابد …ما در ابتدای تماس خود، سلام میکنیم. سپس حال تک تک افرادی که در اطراف شخص قرار دارند را میپرسیم. اما به همینجا قانع نمیشویم. باید حال افراد بیشتری را بپرسیم. ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۵۳ ۱۳۹۷/۰۴/۲۱ ✅ نوزاد دانا: ریبُن صادراتی. مریم آقایی | بی قانون عینک جدیدش را گرفت جلوی مامان و گفت: «ببین، ریبُن اصله! از اینایی که از آبادان میفرستن برزیل» مامان عینک را از بابا گرفت و گفت: «بذار امتحانش کنیم!» و بعد کنترل تلویزیون را برداشت و از پشت شیشه عینک کانال را عوض کرد. نگاه متاسفی به بابا انداخت و گفت: «بهت انداختن شوهری. لابد کلی هم پول براش دادی». بابا عینک را گرفت و با ناراحتی گفت: «بخشکی شانس. این از عینک، اونم از ساعت برنارد که به جای نگه داشتن زمان، ما رو فرستاد خوزستان». هنوز اسم ساعت کامل از دهان بابا خارج نشده بود که مامان از جا پرید و ساعت را از زیر میز بیرون آورد و شروع کرد به تکان دادنش. بابا گفت: «ولش کن اونرو، میبره میندازتمون یه جای دیگههااا» مامان زد زیر گریه و ساعت را کوبید توی دیوار. ولی انگار نه انگار. ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۱۰ ۱۳۹۷/۰۴/۲۱ ✅ بازنشستگی در ذهن کبوتر جاری است. سارا غریبان | بی قانون اولین روزهای مدرسه، تنها هدفم از ادامه تحصیل، بازنشستگی بود. هر روز که به ساعت تعطیلی مدرسه نزدیک میشدیم، احساس میکردم یک گام به بازنشستگی نزدیکتر شدم. این احساس در خانواده ما مسری بود. پدرم در ۴۲ سالگی خودش را با یک نیم بند قانون، بازنشست کرد. هر روز صبح، وقتی به این فکر میکرد که الان بازنشسته شده، همه وجودش را شادی در بر میگرفت. این طوری، پس از یک شب، اوج آرزوی همه اطرافیانش شد. این موضوع علاقه من رو به مطالعه بازنشستگی چندین برابر کرد …بازنشستگی سیاسی. همیشه تازه نفس. به دلیل اهمیت خدمتگزاری فعالان سیاسی، از یک مقام به مقام دیگر ارتقا مییابند. ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۱۹ ۱۳۹۷/۰۴/۲۱ ✅ من، میبینم اما تو میدانی. رضا حسینپور | بی قانون شاه عباس گاهی که سرِ دماغ بود با مشایخِ دوران خویش مُجالستی برپا میکرد و بحث و درس و حدیث، نَقلِ مَجلسشان میشد و خوش میداشت که گاهی سری به سرشان بگذارد و خلافِ رای آنها نظری ابراز دارد و از این حال، سازش کوک میشد؛ به خصوص با شیخِ دانایش همیشه مُصاحبتی خاص داشت. یک شبی از آن شبها، سخن از حَد گذشت و چون نوبت به طعام رسید، حیرتِ حاضران افزون شد. چون بر سرِ سفره شام چهار گربه قبراق با شمعی در دست، روشنایی بخشِ مَحفِلشان شده بودند. شاه به غرور به شیخ بهایی میگوید: تو را عقیده بر آن بوده و هست که اصالت بر تربیت پیشی دارد اما اکنون چنانکه میبینی، ما کاری کردهایم خلافِ گفته تو. دستور دادهایم گربههایی تربیت کردهاند که اصالتِ خویش را به بادِ فراموشی سپرده و چون غلامی رام، به آنچه ما خواستهایم فرمان بردار شدهاند و در چنین شبی به مجلس آرایی ما مشغولند. شیخ گفت: امشب سخنِ تو راست است اما اگر مجالی دهی و فردا شب هم این گونه مجلسِ تو آراسته باشد، آنگاه جوابگویت خواهم بود. شاه بخندید و گفت: باشد، فردا شب و شبهای دگری چون امشب خواهد بود. این شب گذشت و شیخ رفت و شبی دیگر باز آمد اما ا ...
داستانهای بیقانون ۱۱:۳۵ ۱۳۹۷/۰۴/۲۱ ✅ خوشبختانه بدبختیم. فاطمه قلخانی | بی قانون.. خوشبختى مثل مهمونیه که باهاش رودربایستى دارى باید از قبل دعوتش کنى، کلى هم تدارک ببینى که بیاد و زود بره اما بدبختى باهات نداره، تا دل به دلش میدى مىبینى خونه یکى شدین؛ از در بندازیش بیرون از پنجره میاد تو …مىگفت خوشى زده زیر دل خوشبختى، افسرده یه گوشه کز کرده. فقط باید امیدوار باشى یه روزى یه جایى یه جورى درهاش به روت وا شه. اما بدبختى از بس مردم داره، هرجا باشى از لاى در، شکاف دیوار، از هر سوراخ سنبهاى خودش رو میاندازه تو، یه سلام عرض میکنه و مثل آوار خراب میشه رو سرت. مىگفت خوشبختى حوصله آدم رو سر میبره؛ واسه همینه که آخر قصهها میاد و با اومدنش قصه ما به سر مىرسه اما بدبختى پر هیجانه اصلا خود زندگیه که هزار هزارتا قصه میشه ازش ساخت. مىگفت خوشبختى خنگه، آدرسات رو با هزار بدبختى پیدا میکنه و آخر سر اشتباهى زنگ خونه یکى دیگه رو میزنه اما بدبختى نشونىات رو بهتر از خودت بلده، واسه همین خونه زندگى بقیه پر خوش بختیه اما تو صبح به صبح با بدبختى از خواب پا میشى صبحونه مىخورى، میزنى بیرون و تا بوق سگ کار مىکنی. مىگفت خوشبختى خیلى گرونه، خیلى. اونقدى که هر کى داره از ترس حسود و بخیل قایماش میکنه اما بدبختى تا دلت بخواد ارز ...