داستانهای بیقانون ۱۷:۳۷ ۱۳۹۷/۰۳/۲۶ ✅ عشق اجباری. محمدعلی بهشتی | بی قانون.. رفیق داشتیم تو دانشگاه هر ترم عاشق میشد اصلا همین طوری رفیق شدیم، یه بار اومد بهم گفت: «داداش از فلانی خوشم میاد، به نظرت باید چی کار کنم؟» اون لحظه خیلی به خودم بالیدم که من رو برای پرسیدن این سوال انتخاب کرده و کلی راهنماییش کردم و کیسِ مورد نظر رو بررسی کردیم که نتیجه نداد اما وقتی فهمیدم به جز خود دختره از همه ورودیهای دانشگاه این سوال رو یه دور پرسیده، یه ذره سرد شدم. اوایل سلیقهاش بهتر بود، ترم پنج به بعد اما انتخابهای عجیبی داشت. کم کم دیگه کسی جوابش رو نمیداد و حاضر نبود راهنماییش کنه. اما من چون اصرار داشتم حتما یه چیزی تو من دیده که داره ازم راهنمایی میخواد، همیشه کمک دستش بودم. البته یه احساس دِینی هم بهش میکردم. یه بار ترم ۹ ازم پرسید: «راستی محمدعلی تو چرا دنبال کسی نیستی برای ازدواج؟» یه ذره مِن مِن کردم و گفتم: «ببین یه چیزی رو خیلی وقت بود میخواستم بهت بگم، اون دختره بود ترم یک ازش خوشت اومد و بهت جواب منفی داد؟» گفت: «خب؟» گفتم: «هیچی دیگه به من جواب مثبت داد». 🔻🔻🔻. روزنامه طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون). 👇👇👇. ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۳۶ ۱۳۹۷/۰۳/۲۵ ✅ کودککاوی: میخواید من نیام بیرون؟. طیبه رسولزاده | بی قانون بچهدار شدن یه امر عادی و روتین بود و حکم غذا خوردن داشت. یعنی پدر بچه در حالیکه با یه زیر شلواری راه راه و یه رکابی جلوی تلویزیون دراز کشیده بود و بین صدای جیغ سه تا بچه دیگهاش، هی کانال یک تا سه رو بالا و پایین میکرد، یه زن خیلی چاق بچه به بغل از رو بهروش رد میشد. مرد هم صداش رو مینداخت تو سرش و میگفت: «بکش کنار اون هیکل گنده رو. هر چی در میارم میریزی تو شکمت که انقدر چاق شدی». وقتی هم زن جواب میداد: «چاق نیستم توم پره. بچهات دو هفته دیگه به دنیا میاد»، مرد یه نگاه عاقل اندر سفیهی بهش میکرد، سری به تاسف تکون میداد و با حالتی که انگار مقصر اصلی تمام بدبختیهاش رو پیدا کرده، میگفت: «به من چه. هر گلی زدی به سر خودت زدی. حالا برو کنار ببینم حیاتی چی میگه» و به ادامه اخبار توجه میکرد. اینکه جنسیت بچه چی بود برای کسی اهمیت نداشت. ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۳۱ ۱۳۹۷/۰۳/۲۵ ✅ شما از پرِ قنداق چه دارید؟!. عابد کریمی | بی قانون ممکن است کسی از خردسالی بداند چه هنر و استعدادی دارد و چه شغلی در انتظارش است؟! در موارد خاص «قانون» و منطق حکم میکند خردسال از وقتی که پستونک در دهان دارد، بتواند استعداد خود را نمایان کند. در موارد نهچندان خاص هم «بیقانون» میگوید: کودکانی بودهاند که از بدو تولد به ساخت سانتریفیوژ و مدیریت بحران علاقه نشان داده و با دَدَ … بودو یا دیدی … دادا شغل خود را به دیگران حالی کردهاند. در کل برای ما که به کودک و جوان خود رحم نمیکنیم، استعدادیابی پدیدهای پیچیده است. داستان کودکی من هم حرفهای قابل گفتن و ناگفتن بسیار دارد. در مواردی به خاطر میآورم وقتی هنوز قدرت تکلم نداشتم، خیلی راحت روی روزنامه چهار دست و پا راه میرفتم و هرجا غلط املایی میدیدم با آب دهان روی آن تُف میانداختم. اما اطرافیان به جای اینکه به قدرت ادیبانه من پی ببرند با لگد پرتم میکردند و میگفتند: ببین این بچه بیادب تُفوو چه کار کرد، این روزنامه دیگه به درد شیشه پاککردن هم نمیخوره. کمی که بزرگتر شدم به مطالعه کتابهای کتابخانه میپرداختم و صفحات هر بخش از کتاب که بار علم و دانش نداشت را پاره میکردم. متاسفانه ...
داستانهای بیقانون ۱۶:۵۱ ۱۳۹۷/۰۳/۲۴ ✅ دختری با مانتوی آبی در پارک جمشیدیه. شهاب پاکنگر | بی قانون … طنز بی قانون (ضمیمه طنز روزنامه قانون). 👇👇👇.
داستانهای بیقانون ۱۳:۳۸ ۱۳۹۷/۰۳/۲۴ ✅ یک کار بزرگ ۳۰۰ میلیونی وسط مجلس. صفورا بیانی | بی قانون چرا دو تا قطار اضافه نمیکنن به این مترو، انقدر شلوغه آدم نمیتونه جنسش رو درست و حسابی تبلیغ کنه، تبلیغ هم که میکنی میبینی بقیه هم مثل خودت فروشندهان و کسی مشتری نیست. این شد که منم یه روز بعد دعوا با شهرزاد سر اینکه جنس منو هزار تومن ارزونتر میداد، تو ایستگاه بهارستان از مترو زدم بیرون و از یه شلوغی سر در آوردم. یه طومار بلند بالا بود که مردم روش امضا میزدن، در اعتراض به فتف یا یه همچین چیزی، خودمو انداختم وسط بلکه یکی دو تا از لیفهامو بفروشم ولی یه نفر یه ماژیک داد دستم و گفت امضاش کن! گفتم: «من که سواد مواد درست و حسابی ندارم، امضام کجا بوده؟!» گفت: «اسمتو بگو خودم مینویسم تو هم زیرش دو تا خط بکش». حالا کاری ندارم که صفورا رو با «س» نوشت ولی حتی صبر نکرد خط خطیام رو بکنم و رو کرد به بقیه و داد زد: «اینم نفر پنجاه هزارم، بریم دیگه!» انقدر هول بودن که منم پیچیدن لای طومار و بردن. چشم که باز کردم دیدم وسط صحن مجلسم. اونجا خیلی خنک و با صفا بود اما تا اومدم به خودم بیام دیدم یکی داره دعوا میکنه باهاشون. اونجا از مترو هم شلوغتر و پرسروصداتر بود. هر کس هم ساز خودش رو میزد. ...
داستانهای بیقانون ۱۷:۲۳ ۱۳۹۷/۰۳/۲۳ ✅ ن. ط هستم. نیما طیبى | بی قانون مطلبی خوندم که میگفت هر فرد توی خانواده، نمادی از سیاستهای کشورهای مختلف توی روابط بینالملله. با یه حساب دو دوتا چهارتا فهمیدم اگه برادر و خواهر بزرگترم، آمریکا و انگلیس باشن، من به تنهایی دولت قدرتمند بورکینافاسو رو تشکیل میدم. اصولا از همون بچگی هم وقتی میخواستیم خانوادگی تصمیم بگیریم که آخر هفته کجا بریم، اونا نظر میدادن. بعد با رعایت کامل انصاف از من میخواستن تا نظر مثبتم رو اعلام کنم. شدیدا هم دموکراسی اهمیت بالایی براشون داشت و هنوزم بهش پایبندن. مثلا یه بار رایگیری کردیم که با عیدیهایی که من جمع کردم چیکار کنیم. با دوتا رای موافق و یه رای مخالف، قرار بر این شد که من پولم رو بهشون بدم تا با دوستاشون آخر هفته برن بولینگ. البته یکم هم ازم شاکی شدن که چرا پول اونقدری نیست که بتونن بعدش بقیه رو شام مهمون کنن. منم کلی شرمندهشون شدم ولی با بزرگواری تمام من رو بخشیدن. ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۳۵ ۱۳۹۷/۰۳/۲۳ ✅ اگر قسمت آخر سریال شهرزاد از صدا و سیما پخش میشد. طیبه رسولزاده | بی قانون وارد کاروانسرای متروکهای میشود که سروان آپرویز روی یک صندلی نشسته است. قباد جلو میآید و میگوید: «سروان با بنده کاری داشتید؟» آپرویز پاسخ میدهد: «همینجا بنشین تا بقیه هم به ما ملحق شوند. حالا خیلی با هم کار داریم». قباد نگران نگاهش میکند که ناگهان شهرزاد و شیرین و فرهاد و صابر از راه میرسند. بعد شهرزاد میگوید: «چیه؟ چیزی شده؟» سروان بلند میشود: «سلام به همگی. امروز از همه شما خواستم که در اینجا جمع شوید تا به کارهای زشت و نیات شومی که داشتم، اعتراف کنم. چند روز است که از شدت عذاب وجدان درست نخوابیدم. من به خاطر قتلهایی که انجام دادهام پشیمانم. ...
داستانهای بیقانون ۲۰:۰۰ ۱۳۹۷/۰۳/۲۲ ✅ سوتی بده هانی!. مهدیسا صفریخواه | بی قانون وقتی مربی باشگاه بالای سر آدم میایسته آدم چجوری ورزش میکنه؟ جواب: به گولاخترین وضع ممکن. یا وقتی مراقب امتحان، بالاسرته آدم از حجب و حیا سرش رو بالا نمیاره. حالا همین آدم تا دو دقیقه پیش داشت جوابهای مدار مخابراتی رو با پهپاد مگس شکل جاسوسی میفرستاد واسه کل کلاس. میخوام بگم این حس رصد شدن خیلی خوبه. آدم یه جورایی برمیگرده به تنظیمات کارخونه. از وقتی از سوتیهاش ستون میسازم حواسش جمعتر شده بود. دیگه سوتی نمیداد. شبها اون دمپایی رو پاش نمیکرد و چایشیرین رو سهروز و نیم با قاشق هم نمیزد و فضای آرامشبخشی موقع خواب تو خونهمون حاکم بود تا اینکه چند شب پیش در حالیکه تو مرحله آلفای خوابم بودم-این مرحله همونجاست که توش زبان یاد میگیرین، کالری میسوزونین، تلقین مثبت میکنین و آرزوهاتون رو بصری میبینین- درست تو این مرحله بیدارم کرد و گفت میخواستم برم حموم اما ترسیدم بدخواب بشی میذارم صبح میرم. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۲۹ ۱۳۹۷/۰۳/۲۲ ✅ هرجای برجام ۴. سیزن آخر: شگفتانگیزها. علی مسعودینیا | بی قانون گذشت: بهتر است دیگر درباره آنچه گذشت زیاد دردسرتان ندهم. در قسمتهای پیشین دیدید که چگونه ۹ سناریو از ۱۲ سناریوی احتمالی برجام توسط دولت پیشبینی شده بود و همچنین واکنشهای به موقع و مناسب ایران در قبال هر کدام از این سناریوها را شاهد بودید. در این فصل آخر اما به سیاق بیشتر سریالهای این روزگار برایتان کلی ماجرای غافلگیرکننده داریم …سناریوی دهم؛ جلادها نیز میمیرند: در این قسمت دونالد ترامپ در راه رسیدن به تریبونش برای اعلام خروج از برجام هدف گلوله قرار میگیرد و کشته میشود. ابتدا اعلام میشود که ایران در این ترور دست داشته اما به سرعت برق و باد مشخص میشود که کار کار یکی از همان بانوانی بوده که از رفتارهای شنیع ترامپ شکایت داشتهاند و تلاششان هم به جایی نرسیده است. با مرگ ترامپ کلا همهچیز گل و بلبل میشود. یک رییسجمهور هلو به نام جک اردشیر جانسون که ایرانیتبار هم هست به جای او در کاخ سفید مستقر میشود و میگوید نه تنها تحریمی علیه ایران صورت نمیگیرد بلکه آمریکا خودش را تحریم میکند تا ادب شود و دیگر برای کشوری شاخ و شانه نکشد. او در پیام نوروزی خود نیز خطاب به ایرانیان میگوید ...
داستانهای بیقانون ۰۹:۱۸ ۱۳۹۷/۰۳/۲۲ ✅ اختراعی که دیر شد اما شد. شهرزاد سمر | بی قانون انسان چرخ رو اختراع کرد، زد روی شونه اون یکی انسان و گفت: «این گردالی رو میبینی؟ ساختنش یکی از مهمترین کارایی میشه که بشر انجام داده. حالا ببین!» اون یکی جواب داد: «البته بعد از کار تو معدن». بعد انسان اولیه گفت: «تو هم هی شغلترو بزن تو سر ما» …سالها گذشت و حق با انسانه بود. حتی با اختراع تقویم، برق، تلفن و آب، هیچ چیز به اندازه اختراع «چرخ» زندگی بشر رو متحول نکرده بود. قرنها گذشته و درصنعت حمل و نقل یه سری مسخرهبازیها انجام شده و میشه و مدام این بشر دو پا رو دچار کبر و فخر میکنه؛ قطار سریعالسیری که با استفاده از نیروی مغناطیس در چند سانتیمتری زمین قرار گرفته و حرکت میکنه. خب حالا، که چی مثلا؟. چرا میخوان نیروی گرانش رو زیر سوال ببرن؟ نیرویی که کهکشانها رو برای پیدا کردنش زیر پا میذارن؟ ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۱۵ ۱۳۹۷/۰۳/۲۱ ✅ پانی جون سوزی جون و کلپچ. مرتضی قدیمی | بی قانون جون به محض ورود به کلاس مشغول آموزش زمان گذشته استمراری میشود و میگوید:. I was doing something means I was in the middle of doing it at a certain time. The action or situation started before this time, but had not finished …در ادامه هم بعد از اشاره به ساختار گذشته استمراری و چند مثال، از ما خواست با این زمان جمله بسازیم. مریم خانم گفت:. this time last year i was living in madrid …ما که اغلب برای تافل و آیلتس در کلاس زبان شرکت میکنیم تا به زودی از ایران برویم، با شنیدن این حرف مریم خانم تعجب کردیم تا سیامک بپرسد واقعا؟. مریم خانم هم سرش را به علامت تایید تکان داد و گفت بله واقعا. سونیا در ادامه پرسید چرا برگشتید پس؟ مریم خانم گفت خب برای اینکه با شما و پانی جون دیدار تازه کنم. سیامک به من نگاه کرد و چشم و ابرویش را طوری تکان داد که متوجه بشوم میخواهد بگوید این چی میگه، حالش خوب نیست انگار. ...
داستانهای بیقانون ۱۹:۰۵ ۱۳۹۷/۰۳/۲۱ ✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی:. ۹ - کرم از قفس پرید. امیرقباد | بی قانون میگه: «مگه داریم؟ مگه میشه؟ تو که عروسکی، تو که ملوسکی، دیوونه اون چشاتم! چرا با من نبودت هیچ میلی؟» میگم: «میدونی که راه خروج کدوم وره؟» با یه دست پنجره رو نشون میده، با اون یکی در رو؛ میگه: «از این وره و ازون وره! ولی من که واق و واق میکنم برات؛ خوابا رو چلاق میکنم برات؛ بذارم برم؟». میگم: «هان! چی شد اون هاری؟ اینجور به قافیه تنگی خوردی که زبون درازت رو چرب کردی، میخوای حلزونای گوش من رو اغفال کنی؟» میگه: «دست از این شوخیای جلف بردار که برات بگم نبودی کی اومد». میگم: «شوخی جلف؟» پیراهن رو دادم بالا جای سیخ داغ رو ببینه. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۴۲ ۱۳۹۷/۰۳/۲۱ ✅ روزی که از «بیقانون» اخراج شدم. طیبه رسولزاده | بی قانون فامیل جمع شده بودن خونه ما و دور تا دور نشسته بودن. منم یه گوشه اتاق کز کرده بودم و سرم پایین بود. نگاه غضبآلودهشون برگای درختا رو خشک میکرد. کلاغا تو آسمون بال نمیزدن. مورچهها تکون نمیخوردن و با چشمای حیرتزده نگاه میکردن. حتی شیر سماور هم چکه نمیکرد. صدا از دیوار نمیومد. فقط گاهی مادر از توی اتاق داد میزد: «الهی داغترو ببینم» و به گریهاش ادامه میداد. بابا هم توی مبل فرو رفته بود و با صورت برافروخته زمین رو نگاه میکرد. ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۲۰ ۱۳۹۷/۰۳/۲۱ ✅ داستان یک دوشغله مظلوم. مهرشاد مرتضوی | بی قانون میگفتن «خود گویی و خود خندی، عجب مرد هنرمندی» که نشون دهنده خودتحویلگیری و اعتماد به نفس کاذب یه سری افراد بود. اون زمان نهایت تیزبازی آدمها رو در این میدیدن که خودشون رو بامزه نشون بدن و به شوخی خودشون بخندن. ولی اون مال همون قدیم بود که صفا و صمیمیت بیشتر بود. الان آدما از هم فاصله گرفتن و تنهاییها بیشتر و عمیقتر شده. فاصلهها انقدر زیاده که شهردار طفلکی باید برای خودش نامه بنویسه. مدیر بانک از زحمات شبانهروزی خودش تقدیر کنه و لوح ناقابلی رو از طرف بانک به همراه چند سکه به خودش اهدا کنه. رییس فدراسیون به خودش پاداش بده. در جدیدترین مورد هم یه مدیر مظلوم دوشغله (چرا اونطوری نگاهش میکنین؟ دوشغلهاس، آدم که نکشته. ...
داستانهای بیقانون ۰۹:۳۱ ۱۳۹۷/۰۳/۲۱ ✅ شاگردانم برای تو بگذار توی کابینهات. افسانه جهرمیان | بی قانون از سرگرمیهای دوران معلمیام این بود که به رفتار بچهها دقت کنم و شغل آیندهشان را حدس بزنم. از همان میز اول چشمم به علیرضا خورد که از صندلی زیرش صدا در میآمد و از این صدا در نمیآمد. این بچه قطعا با این حجم از سکوت در آینده اصلاحطلب میشود. اما برعکسش ایلیا، که میز دوم مینشست و حرکات همه را زیرنظر داشت و به همه تذکر میداد: «اونرو برندار، بشین سر جات، نپر بالا و …» از کلاس اول تا چهارم هم یک ضرب و قدرتی مبصر کلاس بوده. با همین فرمون ادامه دهد از الان میتوانم صندلی سبزش را در مجلس تصور کنم. بغل دستش سامان بود که همیشه بچهها را دور خودش جمع میکرد تا مشقهایش را بنویسند، نقاشیهایش را بکشند و ریاضیاتش را حل کنند. سامان با دادن وعده لقمه و پفک و پاستیل به بچهها همه کلاس را جوگیر میکرد اما آخر سر باد چیپسش هم گیر کسی نمیآمد! همهاش وعده همهاش وعید. این بچه پیشانی بلندی دارد و در آینده رییسجمهور موفقی میشود. ...
داستانهای بیقانون ۱۰:۳۷ ۱۳۹۷/۰۳/۲۰ ✅ The fast and furious ۹ in Tehran. شاهین قدیانی | بی قانون تورتو (با بازی وین دیزل بازیگر کچل فیلم) برای یک مسابقه خیابانی اتومبیلرانی وارد تهران شده و برای تهیه خودروی خود با یکی از خودروسازان داخلی قرار ملاقات گذاشته است. تورتو: من خیلی از ماشینها رو میتونستم انتخاب کنم اما دوست داشتم با یک ماشین داخلی این کشور مسابقه بدم. میخواستم یک خودروی اختصاصی برام تولید کنید. میخوام سرعت داون فورسی خودرو رو سه برابر کنم. موتور ۷۰۰ اسب بخار قدرت داشته باشه، ۱۲ سیلندر ۳۰۰۰ سیسی باشه. ضریب دِرَگش هم سه برابر بشه …خودروساز در حالی که در نرم افزار اتودسک قطعات خودرو را یکی یکی حذف میکند و با نسخه اصلی مقایسه میکند پاسخ میدهد: تورتوی ما که شما باشی عارضم خدمتتون که از این آپشنها نداریم، ولی آپشنهای دیگه داریم. تورتو: چه آپشنهایی؟. خودروساز: آپشن زه در. تورتو: زه یعنی زره؟ ...
داستانهای بیقانون ۱۹:۳۴ ۱۳۹۷/۰۳/۱۹ ✅ سوسول پلاستیکی. علیرضا کاردار | بی قانون و میل چیز خارقالعادهای نیست، همان لیموشیرین است که برعکس شده. لیموشیرین اول شیرین است و به مرور تلخ میشود، ولی «نیریش و میل» اولش تلخند و تهش شیرین. «میل» از راه رسید در حالی که در دستانش چند کیسه خرید بود. «نیریش» به استقبالش رفت ولی تا چشمش به کیسههای پلاستیکی افتاد، اخمهایش توی هم رفت و گفت: «صد بار نگفتم اینقدر پلاستیک نگیر؟ مگه اون کیسه پارچهایِ تو ماشین نبود؟ همه رو میریختی اون تو! باز بعد از سالها یک بار رفتی خرید، به اندازه یک قرن کیسه پلاستیکی به کره زمین اضافه کردی!» میل که همانطور چهارچنگولی دم در خشکش زده بود گفت: «علیک سلام! اجازه میدی پامرو بذارم تو درگاه بعد جلسه دادگاه رو رسمی کنی؟!» نیریش با اخم از جلوی در کنار رفت و با اکراه چند کیسه از دستش گرفت. میل گفت: «من دیگه نمیدونم به چه زبونی به این میوه فروشه بگم پلاستیک نمیخوام. ...
داستانهای بیقانون ۱۳:۱۶ ۱۳۹۷/۰۳/۱۹ ✅ جینگیلی، فینگلیِ بابام. مریم آقایی | بی قانون.. نداشتم چشمهایم را باز کنم از سر و صداهای خانه معلوم بود که اوضاع چندان به سامان نیست. بابا گفت: «چرا بیدار نمیشه؟ میخوام بدونم قیافمرو ببینه چی میگه!» مامان جواب داد: «اونجوری نرو جلوش مرد گنده. میترسه!» بابا گفت: «این سرتقی که زاییدی، از دیو دو سر هم نمیترسه» مامان هم جواب داد: «از دیو دو سر ممکنه ولی از این ریخت و قیافه تو حتما میترسه! من بهتر میدونم چی زاییدم». سایه بابا افتاده بود روی صورتم و نگاه مشتاقش را مستقیم دوخته بود به چشمهایم تا آنها را باز کنم و من همچنان الکی مثلا من خوابم، آرام نفس میکشیدم. نخیر؛ بابا ول کن نبود. شروع کرد به قلقلک دادن و شعر خواندن: «جینگیلی دخترم، فینگیلی دخترم، درد نگیری، کوفت نگیری، ایشالا نمیری … چشماتو وا کن، سرتو بالا کن، دختر قشنگم». اگر چشمها را باز نمیکردم این ترانه منحصر به فرد را تا وقتی از پا دربیاید میخواند و دیوانهمان میکرد. ...
داستانهای بیقانون ۱۸:۵۸ ۱۳۹۷/۰۳/۱۸ ✅ احوالات کوچه خوشحال شرقی:. ۸ - آویختن بخت از طناب رخت با زاویه نامناسب. امیرقباد | بی قانون مال یاورِ چشمک رو استاد کنون، میگه: «من که البته خوشحالم». میگم: «دیدین! آقا خودش خوشحاله. شما نارضایتیت از کجاته؟» کرکو میگه: «دِ خف بابا. متهم به این دراز کامی نوبره. این بهار اصن اون بهار سابق نیست. ریزشهای جوی پریشون مردمون رو خیشخراشما کرده». پیرمرده از پشت پرده سرکرده بیرون، میگه: «یارو! حکم چیه؟» میگم: «شما به کار خودت بپیچ. ...
داستانهای بیقانون ۱۰:۵۵ ۱۳۹۷/۰۳/۱۳ ✅ یادداشتهای یک بازاریاب عصبی. میثم ابراهیمنژاد بازرگانی | بی قانون عزیز، شما هم مثل من اعصاب نداری؟ همین الان برایم پیامک آمده که «عدد یک رو به شماره فلان بفرست و از این به بعد هر روز هزار تومان شارژ رایگان هدیه بگیر!» یکی نیست بگوید خب وقتی میخواهید بدون قرعهکشی به هرکسی که یکِ ذلیلمرده را برایتان فرستاد هزار تومان جایزه بدهید، حتما پولتان زیادی کرده! شما اگر جایزه بده هستید بدون اینکه چیزی بفرستیم جایزهمان را بدهید دیگر! تازه روز به روز قیمت بستههایتان بالا میرود، ولی جایزههایتان کماکان هزار تومان است. الان هزار تومان را بدهید به متکدی میگوید: «یه دهی بذار روش تا حضورت را در عالم هستی به رسمیت بشناسم!». یک زمانی هم مد شده بود پیامکهای تبلیغاتی غافلگیرانه برای آدم میآمد: «میدانیم همین الان دلت خواست فال بگیری، پس یک را بفرست و …»، «چرا با مخاطب خاصت کات کردی؟ عدد سه را بفرست و …»، «خجالت نمیکشی؟. اگه خانوادهات بدونه، چه جوری تو روشون نگاه میکنی؟ هوی، خودترو به اون راه نزن! ...