داستانهای بیقانون ۱۵:۱۷ ۱۳۹۵/۱۲/۲۳ رویا رحیمی/ بیقانون. پنجاه و هشتم نمیدانم چرا بخت و اقبال همیشه اصرار میورزید به من ثابت کند میشود در بدترین شرایط، انتظار موقعیت بدتر هم داشت. حالا هم لحظه به لحظه در تغییر ماهیت از بخت به بختک، موفقتر عمل میکرد. همه چیز به هم ریخت. نمیدانم قرار و مدار سایه با کابوی چند بند داشت، اما حتما هیچ تبصرهای برای پیشبینی عود کردن جنون ادواری آن دیوانه در نقشهاش لحاظ نکرده بود. وقتی استامبولی با قطعیت گفت باید راهی پیدا شود که در همین تیمارستان درمان شوم، کابوی عصبانی شد و جیغ زد: «گولم زدین. تقصیر منشی بود که هی گفت خارج از نوبت کارتون رو راه بندازم. مگه نگفتین اتاق عمل رزرو شده. چرا نمیفهمین اینجا امکانات ندارم و نمیتونم جراحی کنم. مگه الکیه؟ ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۰۹:۱۸ ۱۳۹۵/۱۲/۲۲ شب دلتنگی بود-فریبا سعادت-دکلمه رضا پیربادیان. لینک کانال دکلمههای رضا پیربادیان shabe deltangii-reza2.mp3 (01:06, 1.9 MB) دانلود و مشاهده در تلگرام
داستانهای بیقانون ۲۲:۵۳ ۱۳۹۵/۱۲/۲۱ یاسمن شکرگزار/ بیقانون. پنجاه و هفتم سایه روایت میکند:. گفته بودم خودش را شبیه رمال و جادوگر کند. ولی خودش را شبیه یک کابوی کرده بود. باز اگر خودش را شبیه یک سرخپوست کرده بود میشد به جادوگری ربطش داد. ولی یک کابوی را چطور به ورد و جادو ربط میدادم خودش ماجرایی بود. تقصیر خودم بود. از یک دیوانه چه انتظاری داشتم. آنهم در یک دیوانهخانه که امکانات سرویس بهداشتیاش حتی در حد یک فرچه توالتشور هم نبود. همیشه معلم فارسیمان میگفت از یک درخت گلابی توقع سیب نداشته باشید و حالا من از یک درخت خشکیده توقع کمپوت آناناس داشتم. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۷:۳۳ ۱۳۹۵/۱۲/۲۰ تو را آزاد میخواهم-عبدالله صمدیان-دکلمه رضا پیربادیان. لینک کانال دکلمههای رضا پیربادیان daram anghadr-reza.mp3 (01:13, 2 MB) دانلود و مشاهده در تلگرام
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۹:۴۳ ۱۳۹۵/۱۲/۱۹ صدا کن مرا …. شاعر: سهراب سپهری. دکلمه: رضاپیربادیان مرورگر شما از ویدیو پشتیبانی نمیکند. (01:02, 8.5 MB) دانلود و مشاهده در تلگرام
داستانهای بیقانون ۱۷:۱۵ ۱۳۹۵/۱۲/۱۸ محمدحسن خدایی/ بیقانون. پنجاه و ششم حتی میشود گفت کیفور شده بودم که این همه درد پخش شده بود در نقاط مختلف بدنام. شمال بدن، گرفتار سردردهای موسمی، قسمت مرکزی و دستگاه گوارش دچار تردیدهای هستیشناختی در هضم یا دفع ویتامینها، کمی پایینتر و آن مثانه همیشه لبریز از مایعات غیر الکلی، در آستانه انفجار از یک لیوان آب لولهکشی تا جرعهای شربت سکنجبین اعلا. اینها نشانههای رها شدن یا انهدام بود. دکتر همانطور که دستی بر کله کچل فلات قاره مانند خود میکشید گفت «این بابا با این حال و روز از دست رفته است!» قلچماق نگاهی مشکوک به دکتر انداخت و با دست راست، تکانی به سرم داد و مثل کارآگاههای مجرب سینمای سیاه و سفید موج نوی متاخر فرانسوی زمزمه کرد: «اینا همهاش فیلمه، اجازه بدید بفرستیمش بخش «اعترافات» که یه صفایی بهش بدند بچهها!» سایه ناگهان زد زیر گریه و همانطور که به پهنای صورت اشک میریخت فریاد زد: «ای وای، یعنی این همه اوضاع خرابه آقای دکتر؟ اون دوست داشت یه سفر بره مغولستان و از اون جا، به مراقبه بشینه تا بلکه جهان نجات پیدا کنه». دکتر همانطور که دستها را در جیب روپوش سفید رنگ خود فرو کرده بود، مایوسانه گفت: «باید بهش ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۰:۳۴ ۱۳۹۵/۱۲/۱۸ عاشق زنی مشو که میاندیشد-مارتا ریورا گاریدو-دکلمه رضا پیربادیان. لینک کانال دکلمههای رضا پیربادیان asheghe zani masho-reza.mp3 (01:53, 1.7 MB) دانلود و مشاهده در تلگرام
داستانهای بیقانون ۰۲:۲۴ ۱۳۹۵/۱۲/۱۸ علیرضا کاردار/ بیقانون. پنجاه و پنجم بعد از خوردن دو قرص آبی و قرمز چشمانم سیاهی رفت. چه حس خوبی بود. همزمان حس آرامشی عجیب همراه با دلشورهای غریب داشتم. از یک طرف میخواستم این وضع ادامه پیدا کند و در همین خلسه بمانم و از روی ابرهای کومولوس به روی استراتوسها بپرم و سیروسها را در آغوش بگیرم و نوازش کنم. ولی از طرف دیگر از شدت دلواپسی دلپیچه گرفته بودم و میخواستم از چنگال توهمات این قرصها فرار کنم و امعا و احشایم که مثل گوشت گربه توی چرخگوشت در حال تبدیل شدن به سوسیس و کالباس بودند را نجات بدهم. اهل فوتبال نبودم ولی احساسم مثل حس دربی بود. دو قرص آبی و قرمز به جان هم افتاده بودند تا من را از پا دربیاورند. یک طرف استادیوم خوشحال از نتیجه بازی، پایکوبی میکردند درون وجودم و یک صدا «هو هه، هو هه، هووو» میخواندند. یک طرف دیگر استادیوم ناراحت از باخت، غصه میخوردند و با شعار «نخبه حیا کن، تیمارستان رو رها کن» سعی میکردند صندلیهای درون دل و رودهام را از جا بکنند و داخل زمین پرتاب کنند. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۸:۰۵ ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ اجازه هست بگویم: سلام! حال شما؟ - غزل کریمی -دکلمه رضا پیربادیان ejaze hast-reza.mp3 (01:14, 1.1 MB) دانلود و مشاهده در تلگرام لینک کانال دکلمههای رضا پیربادیان.
داستانهای بیقانون ۱۸:۰۰ ۱۳۹۵/۱۲/۱۶ حسن غلامعلیفرد/ بیقانون. پنجاه و چهارم نشستم و نوشتن را آغاز کردم: «راستش حالا که اینها را مینویسم شک دارم هنوز نخبه باشم. نوشتن به قدری مرا درگیر خودش کرده که گاهی گمان میکنم تولستوی یا چخوف در جانم حلول کردهاند. گاهی دچار تردید میشوم که چطور توانستهام درون تیمارستانی که انگار ناکجاآبادی بین زمین و هوا بود اسیر شوم؟ راستش اگر در گذشتههای دور کسی میگفت که من در دیوانهخانه گیر میافتم برایم باورپذیرتر از این بود که روزی به بیماری عشق دچار شوم. عشق … این واژه کوفتی …». قلم را گذاشتم روی میز فلزی. چشمانم را بستم و به این اندیشیدم که این ویروس لعنتی چطور به جانم افتاد؟ سالها بود که جوری خودم را برابر این قاتلِ خاموش واکسینه کرده بودم که بنا بر علم احتمالات احتمالِ عاشق شدنم صفر بود. عشق کشندهترین بیماری بشر است. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۹:۳۹ ۱۳۹۵/۱۲/۱۵ بگذار سر به سینه من تا که بشنوی-فریدون مشیری-دکلمه رضا پیربادیان bogzar sar-reza.mp3 (01:14, 2 MB) دانلود و مشاهده در تلگرام لینک کانال دکلمههای رضا پیربادیان.
داستانهای بیقانون ۱۳:۴۲ ۱۳۹۵/۱۲/۱۵ سعیده حسنی/ بیقانون... قسمت پنجاه و سوم سایه روایت میکند:. میدویدیم، از کابوسی به کابوس دیگر، حالا هم از پلههای این زیرزمین میرفتیم بالا، دقیقا مثل کابوسهایم این پلههای لعنتی تمام نمیشد. مگر این ساختمان چند طبقه بود؟ اصلا معلوم نبود در کدام سیاره گیر افتادهایم که انقدر جاذبه زیاد بود؛ انگار وزنم ده برابر شده باشد. بالاخره رسیدیم به انتهای پلهها به دری که بسته بود. داشت گریهام میگرفت. میخواستم جیغ بزنم. نخبه گفت: «نگران نباش همه چی درست میشه سایه». این عاشقانهترین صوتی بود که تا کنون شنیده بودم. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۰۷:۳۵ ۱۳۹۵/۱۲/۱۵ برایت رویاهایی آرزو میکنم-ژاک برل-دکلمه رضا پیربادیان. لینک کانال دکلمههای رضا پیربادیان barayat royahai-reza.mp3 (01:00, 1.8 MB) دانلود و مشاهده در تلگرام
داستانهای بیقانون ۲۱:۰۱ ۱۳۹۵/۱۲/۱۴ یاسمن شکرگزار/ بیقانون. پنجاه و دوم سایه فریاد زد: «من جولیا هستم. جولیا گوچیاردی!» جولیا! جولیا گوچیاردی دیگر چه موجودی بود؟ مگر او سایه نبود؟ یعنی دو اسم داشت و از من مخفی کرده بود؟ یا شاید هم اصالتش به اقوام آن بیسمارک اجنبی میخورد و خودش را سایه جا زده بود؟ نه، نه. هیچکدام از اینها نبود؛ خانم از این قلچماق خوشش آمده بود و حالا داشت خودش را به شکل و شمایل زن رویاهای او در میآورد. این هم عاقبت عشق. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۷:۳۹ ۱۳۹۵/۱۲/۱۴ شانهات را دیر آوردی سرم را باد برد-حامد عسکری-دکلمه رضا پیربادیان bad bord-reza2.mp3 (01:42, 1.6 MB) دانلود و مشاهده در تلگرام لینک کانال دکلمههای رضا پیربادیان.
داستانهای بیقانون ۰۲:۰۲ ۱۳۹۵/۱۲/۱۴ محمدحسن خدایی/ بیقانون. پنجاه و یکم همیشه به دام افتادن همراه است با نوعی از غفلت و جذابیت، گونهای امکان رهایی و فروپاشی. اینبار اما مساله بهشکل غمانگیزی جذاب شده بود. اینکه قلچماق، من و سایه و دو نفر از ارواح دیوانگانی که ادعا شده بود قبل از این مردهاند را بر صندلیهای اتاقکی مخوف نشانده باشد و بخواهد سونات مهتاب را با ساز دهنی اجرا کند، لابد جذابیت خودش را خواهد داشت. آن توده عظیم گوشت و جدیت، کت و شلواری رسمی بر تن کرده و پاپیون قرمز رنگی زده بود و نگاه مغموم و بیحسش را دوخته بود به افقهای دور. با آن که دستهای ما را بسته بود و آنطور روی صندلی مجبورمان کرده بود که بنشینیم، اما قرار بود که با قلبهای آزاد ما، سخن بگوید آن هم با نوای سحرانگیز ساز دهنی. کمی به بدن خود انحنا داد و همانطور که نیمچه تعظیمی میکرد با خودش گفت «من حروم شدم اینجا!» و بعد ساز دهنی را بر دهان گذاشت و شروع کرد به نواختن. سونات مهتاب بتهون. بعد دست از نواختن برداشت و دوباره با خودش گفت «یعنی کی میشه من هم جولیا گوچیاردی خودم رو پیدا کنم و این آهنگ رو بهش تقدیم کنم؟» سایه گفت «ما تو مدرسه یه زری کلافه داشتیم، راست کار خودتون!» قلچماق با ت ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۶:۵۰ ۱۳۹۵/۱۲/۱۳ یک نامهام، بدون شروع و بدون نام-ناصر حامدی-دکلمه رضا پیربادیان. لینک کانال دکلمههای رضا پیربادیان yek gheseam-reza.mp3 (01:51, 1.7 MB) دانلود و مشاهده در تلگرام
داستانهای بیقانون ۰۲:۱۱ ۱۳۹۵/۱۲/۱۳ رویا رحیمی/ بیقانون. پنجاهم سایه روایت میکند:. همه میدانند از اولش هم هیچ چیز زندگیم به آدمیزاد نرفته بود. آن از عاشق شدنم، آن از نقشه فرار دونفری با چلفتی جانم، این هم از آخر عاقبت روزگارم که معلوم نبود در این تیمارستان وامانده به کجا میخواست برسد. با این حال همه چیز به شکلی غیرقابل پیشبینی و مسخره، بویی و رنگی از آرزوهای دور و دراز و همیشه در حال تغییرم داشت. آخرین برنامهای که برای زندگی خودم و چلفتی چیده بودم، بشور و بساب من به عنوان یک زن زندگی با موهای مش کرده و یک رایحه عطر مدرن ملایم در لانه آفتابی عشقمان بود و نیز شستن کهنه بچههای دوقلو و اعضا جوارح مربوطهشان به تناوب، در حالی که یک سلکشن ناب از انواع موزیکهای عاشقانه پخش میشد. نخبه نازنینم هم نشسته و همان طور که از آبمیوهای که برایش بردهام مینوشید، روی آخرین فرمولهای فیزیک و ریاضی و شیمی و هرکوفت دیگری که میخواست کار میکرد تا مثل یک مرد خانواده از هر راهی میتواند لقمه نانی دربیاورد و سایهاش بالا سر من و بچهها و زندگیمان باشد. حالا این رویای شیرین و معطر با اندکی تغییر، ختم شده بود به بشور بساب من در جایگاه کوزت با سر و کله دودزده و چر ...
داستانهای بیقانون ۰۲:۰۹ ۱۳۹۵/۱۲/۱۳ علیرضا کاردار/ بیقانون. قسمت چهل و نهم فکر و ذکرم شده بود سایه. شب قبل از خواب عکس صورتش را روی ترکهای دیوار میدیدم. به من میخندید و با تکان خوردن تار عنکبوتهای روی سقف انگار به من چشمک میزد. صبح بعد از بیداری قد و بالای کوتاهش را پشت شیشه خیس عینکم تجسم میکردم که انگار سرخوشانه میرقصید و به پایین میلغزید. سر ناهار با دیدن خلالهای باریک سیبزمینی به یاد قد و بالای سایه میافتادم و شب هنگام شام، با دیدن عدسیهای تند و تیز، قلبم به یاد سایه که آن قدرتر و فرز بود، تندتر میزد. اگر این عاشقی بود، پس چه حس خوبی بود. همزمان هم دلهره داشتن برای از دست دادن عشق و هم دلخوشی وصال به آن، خیلی لذتبخش است. فکر کردن به آن کسی که عوام بهش معشوق میگویند و از نظر من «کیس مورد علاقه واقع شده» نام دارد، آدم را چقدر سرخوش میکند. بیخود نیست در کارتونها وقتی کسی عاشق میشود اول از همه چشمهایش خمار میشود و بعد لپهایش گل میاندازد. ...