جدیدترین نوشته‌ها

✅ «مادر خوانده». مونا زارع | بى قانون. ‏

«قسمت اول». وقتی این ماسماسک را روی شکمم می‌چرخاند، به مانیتورش نگاه نمی‌کنم. بیشتر سعی می‌کنم با قانون جذبم روی پسر بودنش تمرکز کنم. نمی‌دانم اصلا چطور می‌شود از بین آن همه آت و آشغال و آب توی شکم من، اعضا و جوارح یک آدم چند سانتی را تشخیص داد. با دستش می‌کوباند به پهلویم که یعنی بخواب روی پهلو. به پهلوی چپ که می‌خوابم در اتاق سونوگرافی باز می‌شود و هومن با یک کیسه آبمیوه وارد اتاق می‌شود و در‌حالی‌که یکی از آبمیوه‌ها توی دستش است و با دندانش دارد نی را از پلاستیکش در می‌آورد به مانیتور خیره می‌شود. دستم را زیر سرم گذاشتم و گفتم: «چیزی می‌بینی؟» به مانیتور نزدیک‌تر شد و گفت: «شکل یه گاوه». دکتر زد به پهلوی چپم. هومن نی را فرو کرد توی آبمیوه و گرفت جلوی دهانم و گفت: «بخور، می‌گن آب سیب بچه رو پسر می‌کنه». ...
  • گزارش تخلف

✅ چه کسی از هیدتوشی ناکاتا می‌ترسد؟. جابر حسین‌زاده | بى قانون. ‏ اول»

پانزده اسفند ۱۳۹۴. سفر بی‌سر و صدا و کم اهمیتِ هیات دون‌پایه ژاپنی به تهران اواخر سال ۱۳۹۴، مصادف شد با تصمیم غریب و هورمون‌محورِ هفت دخترِ دوازده ساله برای خودکشیِ جمعی از روی یکی از پل‌های عابر پیاده بزرگراه نیایش. دلیل خودکشیِ دخترها مثل دلیل هزاران خودکشی دسته‌جمعی دیگر، هیچ‌وقت کشف نشد. در واقع خودِ خودکشی هم اصلا انجام نشد و به جایش تبدیل شد به یک مراسمِ جلفِ خودنمایانه و غیر قابل توصیف روی همان پل عابر پیاده که تماشایش، بزرگ‌ترین تصادف زنجیره‌ای در تاریخِ مسیرِ غرب به شرقِ بزرگراه نیایش را خلق کرد. مسیر آن طرفی هم طبعا یکی از بزرگ‌ترین راه‌بندان‌هایش را تجربه می‌کرد. سی ونه خودرو با هم تصادف کردند که دوتایشان مربوط می‌شدند به هیات دون‌پایه ژاپنی. «واتاشیتاچیها ایمانانیو سوبِکیدِس کا؟». همین جمله به ظاهر ساده که انگار از دهان یک آدم فضایی بیرون آمده، عمقِ استیصال ژاپنی‌ها را در مصاف با شیردخترانِ دوازده ساله مدرسه مکان تربیت۲ نشان می‌داد. تهران پا به ماهِ حوادثی شگفت انگیز و تاریخ‌ساز بود. ...
  • گزارش تخلف

✅ دیوانه‌ها در نمی‌زنند. امیرقباد فرهی | بى قانون. دوم

بر آن شده‌ایم که چند نفر یک داستان بنویسند، داستانی که هر نویسنده، آن را مطابق میل خودش پیش ببرد طوری که هیچ‌کدام‌شان ندانند در قسمت‌های بعد‌ چه روی خواهد داد! این شما و این هم داستان دیوانه‌ها در نمی‌زنند.. سرم که خوب داغ شد احساس منگی سراغم آمد. یک چشمم را به زور باز می‌کردم و انگار پوست کم آورده باشم، آن یکی هم می‌آمد. با نوشیدن داروی قلچماق از نوک پا تا کمرم تاب می‌خورد. نه اینکه رقصم گرفته باشد، فقط روی پاهایم بند نبودم. قلچماق هم با محبتی که مشابهش را فقط از یک خرس قطبی می‌توان انتظار داشت، مرا زیر بغل زده بود و می‌کشید. طوری مرا از راهرویی به راهرو دیگر می‌برد که نمی‌فهمیدم من در حال کش آمدنم یا مهتابی‌هایی که از سقف آویزانند. سعی کردم عینکم را جابه‌جا کنم شاید این تصویرها واضح شوند اما اثر نداشت. ...
  • گزارش تخلف

✅ دیوانه‌ها در نمی‌زنند. حسن غلامعلی فرد | بى قانون. قسمت اول

بر آن شده‌ایم که چند نفر یک داستان بنویسند، داستانی که هر نویسنده، آن را مطابق میل خودش پیش ببرد طوری که هیچ‌کدام‌شان ندانند در قسمت‌های بعد‌ چه روی خواهد داد! این شما و این هم داستان دیوانه‌ها در نمی‌زنند.. مثل هر روز صبح از خواب بیدار شدم، عینکِ کائوچویی و رنگ و رو رفته‌ا‌م را از درون لیوانی پُر آب در آوردم، با پارچه‌ای تمیز خشکش کردم و بعد آن را روی بینی‌ِ عقابی‌ام سوار کردم. خودم هم می‌دانم عینک را توی آب نمی‌گذارند اما عادتم است، دلم می‌خواهد هر روز صبح دنیا را از پس‌ِ شیشه‌های باران‌زده‌ عینکم تماشا کنم. همه می‌گویند هوش‌ِ سرشاری دارم اما رومانتیک نیستم، یعنی بلد نیستم چطور رومانتیک باشم، فقط دلم می‌خواهد دنیا را خیس ببینم. پدرم همیشه می‌گفت: «نخبه‌ها هم یک جاهایی کُمیت‌شون لَنگ می‌زنه!» زمان‌ِ زیادی را در دستشویی سپری می‌کنم. هر گاه قرار باشد مسافتی طولانی را بپیمایم کلیه‌هایم به تکاپو می‌افتند و بر خروج‌ِ مایعات از بدن اصرار می‌ورزند. با وسواس زیاد موهای یکی بود یکی نبودم را شانه زدم، کت و شلوار‌ِ بور شده اما تمیزم را به دقت از کمد بیرون آوردم تا خط اتویش به هم نریزد. شاید خیلی ...
  • گزارش تخلف

✅سلام دوستان عزیز.. 🔻🔻🔻

۱- داستان دیوانه‌ها در نمی‌زنند. در این ستون روزانه، چند نفر یک داستان را می‌نویسند، داستانی که هر نویسنده، آن را مطابق میل خودش پیش می‌برد طوری که هیچ‌کدام خبر ندارند در قسمت‌های بعد‌ چه روی خواهد داد!. نویسندگان:. حسن غلامعلی‌فرد. امیرقباد فرهی. یاسمن شکرگزار. محمد حسن خدایی. جابر حسین‌زاده. فاطمه راست‌گفتار. ...
  • گزارش تخلف