داستانهای بیقانون ۱۲:۰۹ ۱۳۹۵/۰۲/۲۰ مردی با سبیلهای صورتی. قسمت بیست و دوم. نویسنده این قسمت: پدرام سلیمانی ___. دور میدان ولیعصر منتظر و غرق افکار بیهوده بودم. پیرمردی گفت: «جوون هیزی نکن» پرسیدم: «لعنت به چی؟» گفت: «خودتو نزن به دیوونگی. آدم باش» و قبل از اینکه برایش توضیح بدهم مدل نگاهم این شکلی است و من خیلی انسان متشخصی هستم و محدودهی هیز بازی هایم کافهها و خانه هنرمندان است نه میدان ولیعصر، راهش را ادامه داد و رفت. دوباره مشغول ور رفتن با افکار بیهودهام شدم که مردی رو به رویم ایستاد و گفت: «آقا هیزی نکن» گفتم: «لعنت به چی؟» دست راستش را بالا آورد و جواب داد: «به نویسنده قبلی». با این گفتگوی رمزی هویتش احراز شد. عماد بود. با هم همراه شدیم. -ببین عماد همه چی رو فقط یه بار میگم. ...
داستانهای بیقانون ۲۳:۲۲ ۱۳۹۵/۰۲/۱۹ مردی با سبیلهای صورتی. قسمت بیست و یکم. نویسنده این قسمت: کیارش افرومند ___. پیشانی حسام عرق کرده بود. قطرهها سر میخوردند و دانه دانه در چشمانش فرو میرفتند و میسوزاندند اما دم نمیزند. عماد بعد از چند دقیقه سکوت را شکست و از این عدمِ دم شکایت کرد. یک چیز زشتی گفت که سگرمههای حسام را درهم برد. حسام هم گفت که برو و زنگ پنج را سه بار بزن و منتظر بمان تا یک پسر کم مویی از پنجره برایت کلید بیاندازد. عماد آمد بالا. درِ خانه را برایش باز گذاشته بودم و وقتی آمد سیر تا پیاز همین چند دقیقه را تعریف کرد. انگار که مهربانی نگاهم درگیرش کرده باشد. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۶:۳۲ ۱۳۹۵/۰۲/۱۹ به تو میاندیشم. ای سراپا همه خوبی. تک و تنها به تو میاندیشم همه وقت. همه جا. من به هر حال که باشم به تو میاندیشم. تو بدان این را تنها تو بدان. تو بیا. تو بمان با من تنها تو بمان. جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب. من فدای تو به جای همه گلها تو بخند. اینک این من که به پای تو درافتادهام باز. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۲۰:۱۷ ۱۳۹۵/۰۲/۱۶ از تنم تا تنش یک وجب بود. وقت چسبیدن لب به لب بود. عقل! اما جداییطلب بود. بود! اما دخالت نمیکرد!. عشق من، لکهی دامنش بود. من حواسم به پیراهنش بود. او حواسش به مرز تنش بود. بود! اما رعایت نمیکرد!. آن شب از جان مستم چه میخواست.
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۷:۴۱ ۱۳۹۵/۰۲/۱۶ با همهی بی سر و سامانی ام.. باز به دنبال پریشانی ام.. طاقت فرسودگی ام هیچ نیست در پی ویران شدنی آنی ام. آمدهام بلکه نگاهم کنی. عاشق آن لحظه طوفانی ام. دل خوش گرمای کسی نیستم. آمدهام تا تو بسوزانی ام. آمدهام با عطش سالها. تا تو کمی عشق بنوشانی ام. ماهی برگشته ز دریا شدم. تا تو بگیری و بمیرانی ام. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۰۶:۱۱ ۱۳۹۵/۰۲/۱۶ نه!.. کاری به کار عشق ندارم!.. من هیچ چیز و هیچ کسی را دیگر. در این زمانه دوست ندارم. انگار. این روزگار چشم ندارد من و تو را. یک روز. خوشحال و بی ملال ببیند. زیرا. هر چیزی و هر کسی را. که دوستتر بداری.
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۷:۲۹ ۱۳۹۵/۰۲/۱۴ من به زودی به نبودن هایت عادت میکنم. از غم ات میمیرم و یک خواب راحت میکنم پر فریادم اگر بغض سکوتم بشکند. حرمت عشق گذشته را رعایت میکنم. به کسی که پیش اویی. آه حتی گاه من. -به خودم که با تو بودم هم حسادت میکنم. از تماشای تو در یک قاب کوچک خستهام. خستهام آری ولی دارم نگاهت میکنم. رفته رفته عشق من نسبت به تو کم میشود. تا که روزی کاملا احساس نفرت میکنم …من به زودی به خودم به خاطراتم به دلم. ...
داستانهای بیقانون ۱۵:۰۷ ۱۳۹۵/۰۲/۱۴ مردی با سبیلهای صورتی. قسمت بیستم. نویسنده این قسمت: علی رضازاده بر آن شدهایم که چند نفر یک داستان بنویسند، داستانی که هر نویسنده آن را مطابق میل خودش پیش ببرد طوری که هیچکدامشان ندانند در قسمتهای بعد چه روی خواهد داد! این شما و این هم داستان مردی با سبیلهای صورتی. عماد و حسام از ماشین پیاده شدند. کم کم داریم به پایان کار داستان و زندگی عماد نزدیک میشویم. یعنی ده دقیقه دیگر تعریف کنم همه چیز تمام میشود. ولی داستان عماد که فقط همین چیزها نیست. این عماد کلی داستان دارد که تا حالا هیچکس به آن توجه نکرده …میشود برای این عماد کلی داستان نوشت. داستان عماد در جنگل: عماد همراهِ دوستش نادر رحمانی به جنگل رفتند و گم شدند. کمی بعد با یک خرس عظیمالجثه روبرو شدند و عماد با گریه و زاری گفت: «وای آقا خرسه تو رو خدا منو نخور …» خرس گفت: «نه من خیلی گشنمه …خیلی وقته یه غذای چرب و نرم نخوردم …» عماد گفت: «نرم که خداوکیلی نیستم …ولی چرب هستم …اما آخه میدونی چقدر ضرر داره همین چربی برات؟» آقا خرسه گفت: «چی میگی؟ ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۰۶:۴۷ ۱۳۹۵/۰۲/۱۴ ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم. چند وقتی است که تنها به تو میاندیشم به تو آری، به تو یعنی به همان منظر دور. به همان سبز صمیمی به همان باغ بلور. به همان زل زدن از فاصلهی دور به هم. یعنی آن شیوه فهماندن منظور به هم. به تبسم، به تکلم، به دل آرایی تو. به خموشی، به شکیبا، به تماشایی تو. به نفسهای تو در سینهی سنگین سکوت. به سخنهای تو با لهجهی شیرین سکوت. در من انگار کسی در پی انکار من است. ...
داستانهای بیقانون ۱۲:۵۸ ۱۳۹۵/۰۲/۱۳ مردی با سبیلهای صورتی. قسمت نوزدهم. نویسنده این قسمت: مونا زارع ____. من یک راوی بی حوصله بی اعصاب هستم که گیر پنج عدد نویسنده مرد افتادهام که قسمت سخت را میاندازند گردن من! من هم دلم نمیخواهد ادامه ماجرای عماد را بگویم. اصلا به لحاظ حیا و منزلتم هم درست نیست من داستان یک آقا را عنوان کنم و توی زندگی خصوصیاش وارد شوم. مثل همین الان که توی دستشویی بین راهی کثیفی است و من به عنوان راوی مجبورم پشت در بایستم تا بیاید بیرون. کلی حرف پشت سر آدم میزنند. یک نفر هم خواستگاری من نمیآید با این سبیلهای صورتی آنوقت شما انتظار دارید برایتان بگویم چه بلایی سر عماد آمد؟ یا اینکه اگر الان توی دستشویی هر غلطی بکند من از کجا بفهمم که بخواهم روایت کنم. چندتا سرفه میزنم تا عماد متوجه شود یک راوی را معطل خودش کرده. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۰۵:۴۰ ۱۳۹۵/۰۲/۱۳ دلخوشم با غزلی تازه همینم کافیست.. تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست قانعم بیشتر از این چه بخواهم از تو؟. گاه گاهی که کنارت بنشینم کافیست.. گلهای نیست من و فاصلهها همزادیم. گاهی از دور تو را خوب ببینم کافیست.. آسمانی تو! در آن گستره خورشیدی کن. من همین قدر که گرم است زمینم کافیست.. من همین قدر که با حال و هوایت گهگاه. برگی از باغچهی شعر بچینم کافیست.. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۰۶:۰۸ ۱۳۹۵/۰۲/۱۲ من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو. پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو.. سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو ور ازین بیخبری رنج مبر هیچ مگو. دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت. آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو. گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم. گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو. من به گوش تو سخنهای نهان خواهم گفت. سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو. قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد. در ره دل چه لطیفست سفر هیچ مگو. ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۴۸ ۱۳۹۵/۰۲/۱۱ مردی با سبیلهای صورتی. قسمت هجدهم.. نویسنده این قسمت: حسن غلامعلیفرد ------. مغز عماد همچون اتوبان همت دچار ازدحام افکار مختلف بود. احساس میکرد مغزش پس از سالها کمکاری تصمیم گرفته دو شاخهی منطق را به برق بزند و مسایل پیرامونش را بسنجد. همهاش تقصیر آن جغد دانا بود که آخرش هم نفهمید وهم بود یا واقعیت. مدام زیر لب تکرار میکرد «مرعشی … مسعود … تفرشی … عماد …» در نظرش «مرعشی و تفرشی» آهنگشان یکی بود. حتی بین «مسعود و عماد» هم شباهتهایی یافته بود. افکارش مانند نیروهای انتحاری خودشان را به جمجمه میکوبیدند و با تلاشی خستگیناپذیر دوباره از کف جمجمه برمیخاستند، شلوارشان را بالا میکشیدند و دوباره خودشان را به دیواره استخوانی میکوفتند. از وقتی ملیکا را دیده بود افکارش شلوارپوش شده بودند. چرا کمکش کرد؟ ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۳۴ ۱۳۹۵/۰۲/۱۰ مردی با سبیلهای صورتی. قسمت هفدهم.. نویسنده این قسمت: حسام حیدری ___. جنگل که تاریک شد، طاقت قباد هم طاق شد. چاقویش را از جیبش بیرون کشید و با دست دیگرش یک شاخه از سبیل صورتی عماد را گرفت. «دیگه داری حوصلهام رو سر میبری … هفده قسمته که هی منو از این طرف به اون طرف میکشی واسه چهارتا دونه سبیل صورتی». عماد که از این حرف بسیار تعجب کرده بود، گفت: «چرا خالی میبندی؟ تو تازه از قسمت سه اومدی تو داستان». قباد گفت: «حالا هرچی» و خواست اولین تار سبیل عماد را با چاقو قطع کند که یک نفر داد زد: «هوی! تو همون نیستی که شهرزاد رو طلاق دادی؟ اون دختر معصوم چه گناهی کرده بود؟» صاحب صدا یک مرد هیکلی بود که کمی آن طرفتر با چند نفر دیگر پای بساط قلیون نشسته بود. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۳:۴۲ ۱۳۹۵/۰۲/۱۰ هر شب.. در آغوش پلک هایم هستی.. و با حافظ بغض میکنم. اگر به دست من افتد. فراق را بکشم. آرزوی قشنگی است. آخر نه خدا پیر است. و نه ما پیر. تازه به عشق هم بدهکاریم. به فالهای حافظ. شمارهی غزلیات سعدی.
دکلمه های رضا پیربادیان ۰۷:۰۶ ۱۳۹۵/۰۲/۱۰ اثری از: ازدمیر آصاف,تر جمه سیامک تقی زاده …. دیگر همانند گذشته دلتنگات نمیشوم! حتی دیگر گاه به گاه گریه هم نمیکنم،. در تمام جملاتی که نام تو در آنها جاریست،. چشمانم پر نمیشود. تقویم روزهای نیامدنت را هم دور انداختهام. کمی خستهام، کمی شکسته. کمی هم نبودنت، مرا تیره کرده است. اینکه چطور دوباره خوب خواهم شد را هنوز یاد نگرفتهام،. و اگر کسی حالم را بپرسد، تنها میگویم خوبم!. اما مضطربم. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۱۵:۵۳ ۱۳۹۵/۰۲/۰۹ دوست دارم ترا و میدانم که از این قصه سخت غمگینی. مرد رویای هر شبت را در طالع نحس من نمیبینی دوست داری که با کسی جز من زین کنی اسب آرزوها را. تا که روزم سیاهتر بشود بسپاری به باد موها را. دوست داری به نم نم باران بزدایی غبار یادم را. دوست داری که با خودت ببری روزهای همیشه شادم را. خواب میبینی از تو دل کندم در پی ات سایه سیاهی نیست. گم شدم در هزارتویی که به تو در انتهاش راهی نیست. برسی ای تمام حسرت من کاش روزی به آرزوهایت. تا که هر دو به کام دل برسیم جان دهم روی دار موهایت. از تو دلگیر نیستم بانو، دلت از من اگر فراری شد. ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۲۸ ۱۳۹۵/۰۲/۰۸ مردی با سبیلهای صورتی. قسمت شانزدهم. نویسنده این قسمت: پدرام سلیمانی ____. عماد وارد جنگل شد و بدون مقصد راه میرفت. دلش میخواست در جنگلی بی انتها باشد و تا همیشه به راه رفتن ادامه بدهد اما جنگلهای کرج اینگونه نیستند. با این حال عماد به اینکه جنگلهای کرج اینگونه نیستند توجهی نداشت. اما قوانین و حقایق جهان با توجه یا بیتوجهیِ انسانها شکل نمیگیرند. بنابراین چه بخواهیم چه نخواهیم و چه عماد توجهی نشان میداد چه نمیداد جنگلهای کرج بی انتها نمیشدند. و اساسا بی انتها بودن یک جنگل غیرمنطقی است. یعنی شما در هیچ جای کره زمین جنگل بی انتهایی پیدا نمیکنید. بنابراین آرزوی قدم زدن در یک جنگل بی انتها بی معناست. ...
دکلمه های رضا پیربادیان ۰۹:۲۷ ۱۳۹۵/۰۲/۰۸ ده سال بعد از حال این روزام. با کافههای بی تو در گیرم. گفتم جهان بی تو ینی مرگ ده ساله رفتی و نمیمرم. ده سال بعد از حال این روزام. تو، توو آغوشه یکی خوابی. من گفتم و دکتر موافق نیست!. تو بهتر از قرصای اعصابی. ده سال بعد از حال این روزام. من چهل سالم میشه و تنهام. با حوصله قرمز سفید آبی. رنگین کمون میسازم از قرصام. ...
داستانهای بیقانون ۲۱:۲۰ ۱۳۹۵/۰۲/۰۷ مردی با سبیلهای صورتی. قسمت پانزدهم. نویسنده این قسمت: کیارش افرومند ___. مشعل به دست و قدم زنان این گوشه و آن گوشهی تونلِ نمورِ مترو را میپاییدم. هوا دما نداشت. انگار نه سرد بود و نه گرم. فقط خفه بود. خفه میکرد. یک جور میرفت در گلو و یک حجم درست میکرد. یک گلوله که منتظر است به جای شلیک به استفراغ تبدیل شود. همیشه دوست داشتم قهرمان باشم. ...