✅ یک روز صبح به مدرسه که رسیدم، ناظم هنوز نیامده بود. از این اتفاق‌ها کم می‌افتاد

✅ یک روز صبح به مدرسه که رسیدم، ناظم هنوز نیامده بود. از این اتفاق‌ها کم می‌افتاد. و طبیعی بود که زنگ را هم نزده بودند. ده دقیقه‌ای از زنگ می‌گذشت و معلم‌ها در دفتر، گرم اختلاط بودند. خودم هم وقتی معلم بودم به این مرض دچار بودم. امّا از وقتی مدیر شده بودم تازه می‌فهمیدم که چه لذّتی می‌برند معلم‌ها از اینکه پنج دقیقه، نه، فقط دو دقیقه، حتی یک دقیقه دیرتر به کلاس بروند.
چنان در این کار مُصر بودند که انگار فقط به خاطر همین یکی دو دقیقه تأخیرها معلم شده‌اند. حق هم داشتند. آدم وقتی مجبور باشد شکلکی را به صورت بگذارد که نه دیگران از آن می‌خندند و نه خود آدم لذّتی می‌برد، پیداست که رفع تکلیف می‌کند.

📚 مدیر مدرسه
✍🏻 جلال آل‌احمد
#کتاب_بخوانیم

🌐جامعه‌شناسی علامه
https://t.me/joinchat/AAAAAD-FIxbY7Ab5PtgsmQ