✍🏻 رنج‌های قلم در جهان سوم. 🖋 عباس جورشری (جامعه شناس)

✍🏻 رنج‌های قلم در جهان سوم
🖋 عباس #نعیمی جورشری (جامعه شناس)

اکنون در ۱۴تیر "روز قلم" مطمئن نیستم که بتوان به راه طی شده توصیه کرد.
هنگامی که از خیل دانشجوها یک دانشجوی مشتاق پیگیرم می شود که چه بخواند و چگونه بنویسد تا روشنفکری بزرگ و موثر شود و جامعه اش را نجات دهد، به فکر فرو می روم و در اساس این پرسشها تردید می کنم...

قلم به عنوان یک موجود زنده مطرح است. موجودی که در هر کلمه تنفس می کند. همین تنفس است که جهان اجتماعی را مستمرا بازتولید می نماید. بودن را به سمت شدن سوق می دهد. بر همین مبنا قلم دارای سرنوشت است. سرنوشتی که مانند انسانها متاثر از جغرافیا و تاریخ حضور خویش است. سرنوشت قلم در یک کشور توسعه یافته متفاوت است از کشوری درگیر معاش و مغضوب توتالیتاریسم ذائقه ای.

در جهان سوم قلم سرنوشت خوبی ندارد. تنگناهای سیاسی و فرهنگی یقه اش را می گیرد. اگر از اینها نیز جان سالم در ببرد، رنج نان چنان بلایی بر سرش می آورد که یا باید به خودفروشی تن دهد و مجیزگوی این سازمان و آن مسول شود و یا آنکه در تنگنای انزوا به سر برد و از حداقلهای اقتصادی بی بهره گردد.

رنجها فقط اقتصادی نیست. قلم مستقل نه فقط زیر ضرب نهادهاست بلکه زیر حب و بغض ها، عداوت ورزیها، کینه جویی ها، تهمتها، تخریبها و تهاجمهای طیف فاسد قلم هم قرار می گیرد. حسادتهای صنفی و جاه طلبی های روانی انجا که توان صعود به مراتب قلم مستقل را ندارند، به او حمله می کند تا به زیرش بکشد.

در فصل انتخابات شورا مکررا با مقالاتی از کاندیداها مواجه می شدم وزین و تخصصی که بعضا نویسنده اش را می شناختم. نامی که حتی ناتوان از صرف الفبای آن مباحث و مفاهیم بود. گویا رویه مرسومی بود این که در ازای پرداخت چندین ملیون در رسانه و روزنامه مذکور بعنوان یک تئوریسین توسعه و روشنفکر با دانش و مطلع مطرح می شد!

اینگونه رنج خودی و غیرخودی، رنج اقتصادی و سیاسی، رنج فرهنگی و صنفی، سرنوشتی تلخ را برای قلم مستقل در جهان سوم رقم می زند.

این قلم در می ماند که بماند و همچنان بنویسد و روشنگر مردمش باشد یا برود. هم رای ان مولفی که گفته بود: آنجا که تو را نمی خواهند نمان! برو! اگرچه رفتن تلخ باشد و دل کندن از دلبستگیها دشوار!

اینگونه اندک اندک یک سرزمین از تفکر تهی می شود. از اندیشه تهی می شود. از قلم "مستقل" "سالم" "اخلاق مدار" تهی می شود. و این بحرانی است که انتهایش فروپاشی اجتماعی خواهد بود. انتهایش فساد افسارگسیخته سازمانی خواهد بود. انتهایش سقوط در روزمرگی و مصرف است. این تصویر همانا سرنوشت اجتماعی است که قلم مستقل خویش را کشته باشد. مغز ارگانیک خویش را کشته باشد. همچون کالبدی در سطح زیست نباتی خالی از نقد و شک و تفکر و ارزیابی و راهبرد. اجتماع قاتل!

اکنون پس از یک و نیم دهه قلم زدن و نگارش نزدیک به صد مقاله بلند و کوتاه، من نمی دانم باید به آن دانشجو چه توصیه ای بکنم. اینکه در این سرزمین در پی تفکر و قلم برود و استقلال و سلامت قلمش را حفظ کند یا اینکه قلم را رها نماید تا رفاهی نسبی سامان دهد و به این مصائب دچار نشود. در می مانم! مطمئن نیستم که بتوان به راه طی شده توصیه کرد.

زیرلب شعر شفیعی کدکنی عزیز را زمزمه می کنم:
"ای کاش آدمی وطنش را
همچون بنفشه ها
می شد با خود ببرد
هرکجا که خواست"!

🌐جامعه‌شناسی علامه
@Atu_Sociology