✅انسان حق طلب، خواهان حق بدون قید و شرط است …🔹 کرکگور میگوید اکثر ما از خودشناسی گریزانیم و چون به غریزه فهمیده‌ایم که اگر خودمان

✅انسان حق طلب،خواهان حقِ بدون قید و شرط است.

🔹 کرکگور ميگويد اکثر ما از خودشناسي گريزانيم و چون به غريزه فهميده ايم که اگر خودمان عريان پيش خودمان حاضر بشويم يك هيولاي خيلي بد ترکيبي هستيم، دلمان نميخواهدخودمان را بشناسيم. مثل يك کسي که خيلي زشت است و آن وقت هر چه به او پيشنهاد ميکنند که آقا يك عكس از تو بگيريم، ميگويد که نه ميل ندارم. به دليل اينكه ميداند که اگر از او عكس بگيرند، آنوقت چه جلوي صورتش ميآورند. بالغريزه فهميده است چه واقعيت زشتي برايش مكشوف ميشود. بنابراين انسان دوست ندارد خودشناسي بكند. از اين لحاظ به نظر کرکگور سخت ترين شناخت، خودشناسي است و کمتر انساني تن به خودشناسي ميدهد. انسان به شناخت هر چيزي تن ميدهد، حاضر است بگويد هر چيزي را حاضرم بشناسم اما خودم را نه. چرا؟ چون بالغريزه ميداند که چيز خوبي حاصل از اين شناخت نخواهد داشت. شناخت از خودش در واقع عايدي مناسبي نخواهد داشت.

🔹حالا ببينيد اگر کسي حقيقت طلب باشد مي گويد: من عاشق حقيقتم، من ميخواهم ببينم حق چيست، اگر بعد از اينكه مثلاً به شناخت خودم پرداختم از خودم يك تصوير يوسف گونه به دست آمد چه خوب ،اما اگر يك تصوير بسيار زشت بد ترکيب هم به دست آمد آن هم خوب است. چون من فقط عاشق حقم و مي خواهم ببينم حق چيست. به تعبير ديگري من نمي خواهم حق را فداي چيز ديگري بكنم. فقط خود حق را ميخواهم. حق برايم مطلوب لذاته است. اگر اين مطلب باشد آن وقت انسان در شناخت هيچ واقعيت سياسي به خطا نميرود، در شناخت هيچ واقعيت اقتصادي، در شناخت هيچ واقعيت رواني، در شناخت هيچ واقعيت اجتماعي و در شناخت هيچ واقعيت از هيچ سنخ ديگري، به خطا نميرود. علي الخصوص اين واقعيتهايي که به تعبيري در کانون هستي ما قرار ميگيرند. يعني اگر يك مداقه اي معلوم بكند که عقيده سياسي من بر باطل بوده، يك مداقه اي معلوم بكند که جناح سياسي من همه خيانتكار بوده اند، يك مداقه اي معلوم بكند، برنامه هاي اقتصادي من همه خطا بوده است، يك مداقه اي معلوم بكند که توصيه هايي که در تعليم و تربيت ميکردم همه نادرست بوده است.

🔹براي کسي فقط و فقط که طالب حقيقت است اينها هيچ اهميتي ندارد. من فقط ميخواهم حق معلوم بشود. به تعبير ديگر عرض کنم، من حق بدون قيد و شرط را ميخواهم نه حق با قيد و شرط را، نه حقي که در عين اينكه حق است زيبا هم باشد حقي که در عين اينكه حق است مطبوع طبع من هم باشد يا مطلوب من هم باشد، يا رساننده يك نفعي به من باشد يا دور کننده يك ضرري از من باشد؛ نه اين حق . هيچ قيد و شرطي براي حق قائل نيستم فقط وفقط من حق را ميخواهم.

🔹اگر اين را بخواهيم، در واقع به لّب بيگناهي ديني رسيده ايم. بزرگترين فضيلت ديني حقطلبي است و بنابراين يك کسي که چنين چيزي بخواهد در واقع به يك معنا بايد گفت از گناه گريزان بوده است و چون از گناه گريزان بوده است برايش هيچ چيزي نتيجه اش از پيش خواسته، يا ناخواسته نيست و بنابراين براي اينكه يك واقعيتي براي او مكشوف بشود، حاضر است تن به هرگونه ماجراجويي فكري و عقلي بدهد.

✍🏻مصطفی ملکیان

🌐شبکه جامعه شناسی علامه

@Atu_sociology