✅ تا کجا باید شک کرد؟. ✍ محمدمهدی..۱

✅ تا کجا باید شک کرد؟
✍ محمدمهدی #اردبیلی

۱. تجربه مصرف مواد توهم‌زا نشان می‌دهد که فرد دچار توهمی متناسب با نوع ماده‌ای می‌شود که استفاده می‌کند. برخی مواد سرعت طبیعی گذر زمان را تغییر می‌دهند، برخی اندازه و ابعاد اشیا را تغییر می‌دهند و برخی دیگر، شدیدترینشان، برای فرد تجاربی تازه و بدیع می‌آفرینند که می‌توانند جایگزین یک تجربه تمام و کمال، یا حتی یک زندگی کامل شوند. در این وضعیت، مرزی میان واقعیت و توهم وجود ندارد. جالب اینجاست که در موارد استعمال مشترک یک ماده توهم‌زا به کرات تجربه‌های مشترکی گزارش شده است که با نوع و میزان مصرف متناسب بوده‌اند. یعنی افرادی که از یک ماده توهم‌زای واحد استفاده کرده‌اند بعضا تجارب واحد داشته‌اند یا دستکم تجارب همدیگر را آسان‌تر درک می‌کردند.
حال پرسش اصلی این است که آیا می‌توان ادعا کرد که بزرگترین و شایع‌ترین ماده توهم‌زا در جهان "هوا"ست؟ آیا ما به علت استعمال همگانی این گازِ توهم‌زا چنان دچار توهم دسته‌جمعی نشده‌ایم که توهماتمان را واقعی می‌پنداریم و به جهان خارج نسبت می‌دهیم؟ ما در تمام لحظات حیاتمان، حتی در زمان خواب، حتی زمانی که نفسمان را حبس می‌کنیم، حتی در هنگام انجام علمی‌ترین آزمایش‌ها، حتی در زمان حل یک معادله ظاهرا قطعی ریاضی مشغول استعمال این گاز هستیم. حتی آن را با خود به زیر دریاها، به ژرفای زمین یا اعماق فضا و کرات دیگر می‌بریم تا مبادا توهممان قطع شود. آیا هر آنچه می‌دانیم و می‌بینیم و انجام می‌دهیم، تحت تاثیر این ماده توهم‌زای قوی نیست؟
۲. اگر متن فوق ذهنمان را به خود مشغول می‌کند و به نظرمان منطقی می‌آید، چه باید بکنیم؟ نتیجه این نگاه چیست؟ اینکه همه چیز حاصل توهمی دسته‌جمعی است؟ اینکه هیچ حقیقتی در کار نیست؟ آیا این امر آب به آسیاب شکاکان و سوفسطاییان تاریخ نخواهد ریخت؟
البته می‌توان تحلیل ظاهرا شکاکانه فوق را گامی به پیش برد. اصلا خود حقیقت چیست؟ مگر نه اینکه تصور حقیقت نیز برآمده از همین استنشاق توهم‌آمیز است؟ آیا خود پرسش "حقیقت چیست" پرسشی موهوم نیست. پس آیا اصلا چیزی باقی می‌ماند که شکاک حتی بتداند بدان شک ‌کند؟
۳. جالب اینجاست که اگر این نقد رادیکال را ادامه دهیم حتی شکاکان را نیز در خود غرق می‌کند. به بیان دیگر تمام ادعاها مبنی بر مشکوک بودن حقیقت، ناشناختنی بودن آن، و حتی توهم‌آمیز بودن تجارب ما، همه نوعی از حقیقت را از پیش فرض می‌کنند و در نتیجه از همان آغاز در تناقض گرفتار می‌شوند. کل تاریخ شکاکیت گرفتار همین تناقض است. شکاک ژست نقد رادیکال می‌گیرد اما جرات ندارد آن را تا انتها، تا خودش، پیش ببرد. پس اگر نقد رادیکال را چند گامی به پیش ببریم از سطح شکاکیت نیز درخواهیم گذشت.
۴. گام بعدی اما کلیدی‌ترین گام است. دست یافتن به برداشت نوینی از حقیقت با فرض پذیرش توهم و محدودیت ابزارهای حسی-شناختی ما (که در تمثیل فوق "هوا" استعاره‌ای از آنها بود). این دقیقا پروژه‌ای است که ایدئالیسم آلمانی از کانت تا هگل را ضروری می‌سازد.
آنچه مردنی است خواه ناخواه خواهد مُرد. حقیقت کهن (رئالیسم) با تمام اسطوره‌هایش (که بزرگترین آنها خود مفهوم "حقیقت مبتنی بر مطابقت با واقع" است) فروخواهد پاشید، اما برخلاف تبلیغات مبلغانش، مواجهه با این فروپاشی صرفا به شکاکیت منجر نخواهد شد. اتفاقا نخستین هدف ایدئالیسم نشان دادن کاذب بودن دوگانه رئالیسم/شکاکیت و به دست دادنِ بدیلی واقعی در برابر آن است. هدف این یادداشت نه ارائه پاسخی ایجابی برای پرسشهای فوق، بلکه بیان ضرورت مطالعه کانت و هگل است. شک نه پایان، بلکه آغاز است. اینجا، در اوج شک، نه پایان فلسفه، بلکه تازه آغاز برساختن حقیقتی نوین و مواجهه‌ای تازه با جهان و خود است. اینجا همان جایی‌است که به تعبیر کانت، ما تازه "از خواب جزمیِ" خود بیدار می‌شویم؛ و این راه که با کانت آغاز شده و با هگل به اوج خود رسیده، همچنان ادامه دارد.

#فلسفه

🌐جامعه‌شناسی علامه
https://t.me/joinchat/AAAAAD-FIxbY7Ab5PtgsmQ