✅ راجع به مرگ همانند زندگی و حیات بسیار بد بین و در عین حال خوش بین است!

✅ #شوپنهاور راجع به مرگ همانند زندگی و حیات بسیار بد بین و در عین حال خوش بین است! این تناقض ظاهری آزار دهنده در نظر و منظر او مخاطب را بیشتر و بیشتر به مسائلی که او در این باب طرح و بحث می نماید جذب می کند.

او مرگ را هدف حیات می داند، پایان تلخ کامی ها و زجر ها و سختی ها و نا کامی ها و نشدن ها و نرفتن ها و نبایستن ها و نباید ها و نه و نه و نه های تلخ و نهی های جان سوز و تمامی محدودیت ها.

مرگ در نظر شوپنهاور آغوش گرم و نرم و آسودگی است، رهایی مطلق است چرا که در دیدگاه شوپنهاور «زندگی، مردنی مداوم است» «هستی مردنی مداوم است» «زندگی مردنی به تاخیر افتاده است» «حیات، مجازات گناه هستی است»

او می گوید بیایید خود را فریب ندهیم که زندگی خوب است شیرین است خوش است گوارا است، این نگاه باعث می شود که شما بوسیله ی تلقین کاذب، واقعا گمان کنید موفق و خوشبخت و خوشوقت خواهید شد، در حالی که به طور قطع و یقین آدمی هرگز خوشبخت و خوشوقت نبوده و نخواهد شد. پس اگر آدمی خود را فریب دهد و سپس با این واقعیت تلخ یعنی نا کامی و زجر و بار سنگین بودن، رو به رو شود، بهت زده و حیران و سرگردان خواهد شد!

او در همین رابطه در شاهکار خود «جهان همچون اراده و تصور» می نویسد:

"خوش بینی، در نهایت، خودستایی بلا توجیه خالق واقعی جهان است، یعنی اراده ی جهانی که با خوشحالی خود را در آفریده هایش منعکس می کند، بنابر این خوش بینی نه تنها آموزه ای غلط بلکه آموزه ای زیان بار است چون زندگی را همچون حالتی مطلوب و خوشبختی آدمی را همچون هدف و غایت آن نشان می دهد، هر کسی، چون از اینجا آغاز کند بعد باور می کند که خوشبختی و لذت حق واقعی اوست، و اگر چنان که اغلب اتفاق می افتد، خوشبختی و لذت نصیب اش نشوند، فکر می کند در حقش بی عدالتی شده، و در واقع کلا از هدف هستی اش غافل می شود در حالی که صحیح تر آن است که زحمت و محرومیت و رنج و درد و بالاتر از همه، مرگ را هدف و غایت زندگیمان بدانیم زیرا که این ها هستند که منجر به انکار اراده ی حیات می شوند."

البته می توان همانند یالوم و سارتر به شوپن هاور پاسخ داد که:

«هر چه از زندگی کمتر بهره برده باشید، اضطرابِ مرگ بیشتر است!» یعنی چنین نیست که گمان کنیم اگر ما به امید اینکه بله غایت زندگی مرگ است و زندگی تلخ است و مردنی مداوم است پس دیگر هراسی از مرگ نخواهیم داشت! نه کاملا مساله عکس این موضوع است! یعنی اگر انسان هر چقد محروم تر به همان اندازه هم از مرگ هراسان تر! برای همین خاطر هم است که یالوم میگوید؛

"در تجربه ی کامل زندگی، هر چه بیشتر ناکام مانده باشید، بیشتر از مرگ خواهید ترسید، نیچه این باور را در دو نکته ی کوتاه بیان کرده است؛ «زندگی ات را به کمال برسان و به موقع بمیر» "

همانطور که زوربای یونانی با گفتن این حرف تاکید کرده است؛ "برای مرگ چیزی جز قلعه ای ویران به جا نگذار" و سارتر در زندگی نامه ی خود نوشته اش آورده است؛ "آرام آرام به آخر کارم نزدیک می شدم... یقین داشتم که آخرین تپش های قلبم در آخرین صفحه های کارم ثبت می شود و مرگ فقط مردی مرده در خواهد یافت"

به تعبیر دیگری (و دیگری) "شاد بودن تنها انتقامی ست که می توان از زندگی گرفت" ضمن اینکه چنان چه روبرت هندلی در علل اضطراب توضیح می دهد سیستم آدمی نیز چنین است که از هر موضع و منظری که به زندگی نظر کنید دقیقا بر همان اساس هورمون هایی مثبت یا منفی تولید می شود که این بسته به موقعیت و نوع مواجهه ی شما با مسائل و زندگی دارد که در نهایت چه تصمیمی میگیرید (فراموش نکنیم که در انتخاب نکردن نیز انتخابی ست) تصمیم می گیرید که انرژی ای منفی و دیدگاهی منفی داشته باشید یا انرژی ای مثبت و دیدگاهی مثبت!

ما نباید افیون برخی از مکابت پست مدرن شده و هر آن چه را که منفی بوده و نشان دهنده و نمایاننده ی تیرگی و تاریکیِ زندگی، بپذیریم یا از آن استقبال کنیم، این یک مواجهه ی عوامانه و ساده دلانه و غلط با مسائل و خودِ زندگی است و برای همین خاطر هم بود که نیچه به زندگی آری گویان بود و البته دشمنِ سر سختِ شوپنهاور (در عین حال که او را آموزگار بزرگ خویش نیز می دانست). به هر تقدیر ما هنگامی که از دیدگاه شوپنهاور به مرگ نظر می کنیم از یک سو شاهدِ بدینیِ تلخ او هم به زندگی و هم به مرگ هستیم و در عین حال شاهد جرات و جسارتِ او در مواجهه با مرگ، او ما را آرام آرام به این نکته نزدیک می کند که نباید زندگی و حتی خود مرگ را آنقدر جدی گرفت که نتوان به مقابله ی با آن رفت، در نگاه شوپنهاور ما همواره در مرگ هستیم و هر لحظه و هر آنِ ما به گذشته سرایز می شود و می میرد، مرگ همیشه با ما بوده از بدو تولد، هست و خواهد بود و بالاخره اتفاق می افتد، مرگ یک اتفاق گریز ناپذیر است.

#شوپنهاور_و_مرگ

✍🏻 ابوذر شریعتی

🌐شبکه جامعه شناسی علامه
@Atu_sociology