❇️ تیری به قلب یک نظریه.. این جمله کاملا مبهم است

❇️ تیری به قلب یک نظریه

به نظر می رسد قلب نظریۀ پولی مدرن این گزاره باشد: «تا وقتی اقتصاد به اشتغال کامل نرسیده است و ظرفیت خالی تولید وجود دارد، افزایش حجم پول باعث تورم نمیشود». این جمله کاملاً مبهم است. دو مفهوم در این گزاره وجود دارد که باید معنای دقیق آنها روشن شود.

1ـ اشتغال کامل یعنی چه؟ چه زمانی میتوانیم بگوییم که به اشتغال کامل رسیده ایم؟ آیا نرخ بیکاری باید به صفر یا به نرخ طبیعی رسیده باشد؟ نرخ بیکاری طبیعی دقیقاً چند درصد است؟ آیا ثابت است یا با تغییر شرایط تغییر میکند؟ تعریف زیر از جان مینارد کینز است که نخستین بار مفهوم اشتغال کامل را به کار گرفت: «افزایش اشتغال تا نقطه‌ای که در آن عرضۀ محصول دیگر باکشش نباشد، یعنی افزایش بیشتر مقدار تقاضای مؤثر دیگر با افزایش تولید همراه نشود ... یعنی موقعیتی که در آن اشتغال‌ کل در پاسخ به افزایش تقاضای مؤثر برای تولید، بی ‌کشش باشد»

امّا آیا با دانستن این تعریف در واقع چیزی دانسته ایم؟ آیا با این تعریف میتوانیم شاخصی بسازیم و به دست سیاستگذار دهیم تا توسط آن وضعیت اقتصاد را تشخیص داده و مداخلۀ کینزی مناسب را انجام دهد؟ مثلاً «تقاضای مؤثر» را چگونه باید سنجید؟ وقتی به عنوان دولت شغلهایی ایجاد میکنیم، از کجا بدانیم که این شغلها تا چه زمانی دوام خواهند داشت؟ و از کجا پیشبینی کنیم چه شغلهای دیگری بر اثر آنها از بین خواهند رفت؟ و در مورد اشتغال منابع سرمایه ای چطور؟

برای مثال، اگر به موزۀ سینما بروید مقداری تجهیزات فیلمبرداری و صدابرداری و تدوین و.. خواهید دید که بعضاً هنوز سالم هستند و میتوان با آنها کار کرد امّا تکنولوژی های مدرن آنها را از رده خارج کرده و به موزه فرستاده اند. دهها برابر این مقدار نیز در انبارها و سمساری ها و خانه ها خاک میخورد. این اتفاقی است که دائماً در هر صنعتی برای ابزار و تجهیزات روی می دهد. با این وصف، آیا هرکجا یک کالای بالقوه سرمایه ای بلااستفاده ببینیم، میتوانیم آن را ظرفیت معطّل تولید محسوب کنیم؟ آیا هر زمین بایر یا هر خط تولید خوابیده ای ظرفیت معطل تولید است؟ در غیر این صورت، کدام ظرفیتهای معطّل هستند که سیاستگذار باید آنها را فعّال کند؟ این ظرفیتها را با چه معیاری میتوان شناخت و سنجید؟

اینها فقط بخشی از ابهامات این مفهومند. و به خاطر همین ابهامات است که اشتغال کامل هیچ معنای روشنی ندارد.
در واقع بسیاری از سرمایه های بلااستفاده، یادگار سرمایه گذاریهای غلط گذشته هستند یا آنکه تغییر شرایط آنها را غیراقتصادی کرده است. باید دعا کرد که دولت هیچگاه به منابع لازم برای راه اندازی یا افزایش ظرفیت آنها دست نیابد.

2ـ تورم چیست؟ امروزه عموماً تورم به صورت افزایش سطح عمومی قیمتها تعریف میشود. امّا حتی در صفحۀ ویکی پیدیا نیز میتوانید ببینید که در گذشته تورم به صورت افزایش مقدار پول تعریف میشد. اقتصاددانان مکتب اتریش همواره به همان تعریف قدیمی وفادار مانده و تعریف جدید را منشأ ابهام و سوءاستفاده میدانسته اند. یکی از این ابهامات و سوءاستفاده ها این است که امروزه طرفداران نظریه پولی مدرن میتوانند ادعا کنند در دولتهای اخیر آمریکا هم مخارج دولت و هم حجم پول افزایش یافته ولی تورم ایجاد نشده است. با تعریف جدید و رایج تورم یا باید این استدلال را پذیرفت و یا در برابر آن به سکوت کرد. امّا کسی که به ادبیات پولی اتریشی آشناست میتواند بگوید که آمریکای این سالها تورم دارد ولی از تورم اطلاع ندارد.

افزایش انتشار پول به معنای تورم است. و تورم به هیچ وجه خنثا نیست. تورم امکان کاهش قیمتها بر اثر افزایش بهره وری و رقابت قیمتی تولیدکنندگان را از بین میبرد. تورم شکاف درآمدی فرودست و فرادست را به مرور زمان افزایش میدهد. تورم ساختار قیمتهای نسبی را به هم میریزد و اطلاعات اقتصادی ملحوظ در آن را مخدوش میکند. مردم در یک اقتصاد دچار تورم با احتمال بیشتری تصمیمات اشتباه میگیرند، چون با قیمتها و اطلاعات اشتباه کار میکنند. و همین تصمیمات اقتصادی اشتباه در سطح فردی هستند که اقتصاد را در سطح کلان دچار مشکل میکنند.

در نتیجه: نظریه ای با توصیۀ چاپ پول و تورم بیشتر به نیت بهبود وضع اقتصاد، همانقدر معقول و علمی است که نظریه ای برای خاموش کردن آتش با بنزین.
امیر رضا عبدلی

@Geconomy