حکایت پسر سناتور و پسر پلیس:

حکایت پسر سناتور و پسر پلیس :
در کشوری بسیار کوچک و بسیار دور ، در یک مدرسه ابتدایی جایی که کودکان با صداقت و صلح و صفا در کنار هم درس می خوانند و گاهی مثل بزرگترها جرقه هایی از تكبر و فخرفروشی را فقط برای چند دقیقه ، بطور غریزی و ناخودآگاه تجربه میکنند دو کودک قصه ما در کنار هم و همكلاسی بودند.

اولی فرزند یک سناتور بود و دومی فرزند یک پلیس . روزی از روزها ، فرزند سناتور جرقه ای از تكبر در وجودش پیدا شد و به فرزند پلیس فخر فروخت و گفت که پدر من سناتور است و قوانین را تهیه میکند و پدر تو مجبور است آنها را اجرا کند ، بنابراین پدر من از پدر تو مهم تر است. فرزند پلیس ناراحت شد و شب که به خانه رفت ، با پدرش درد دل کرد.

پلیس به فرزندش گفت : فردا که به مدرسه رفتی ، به پسر سناتور بگو ، بابای من هم پلیس است ، و در خیابان هروقت دلش بخواهد و با مجرمی که از قوانین تصویب شده بابای تو تخلف کند ، برخورد میکند ، چند دلار میگیرد و قانون را به دلخواه خودش اجرا میکند ".

نتیجه گیری مدیریتی :
آیا تمام برنامه هایی که شما طراحی نموده اید با همه جزییات مهم ، آنگونه که به کارکنان خود توجیح کرده اید ، انجام میشود ؟

درکانال آموزشی مدیریت منابع انسانی و تولید با ما همراه باشید👇👇👇
@HRMCHANNEL