زین العابدین که در آن وقت از یک طرف بیمار بود و از طرف دیگر اسیر، وقتى بالاى منبر رفت چه کرد!

زين العابدين كه در آن وقت از يك طرف بيمار بود و از طرف ديگر اسير، وقتى بالاى منبر رفت چه كرد!
چه ولوله اى ايجاد كرد!
يزيد دست و پايش را گم كرد.
گفت الآن مردم مى ريزند و مرا مى كشند.
دست به حيله اى زد.
ظهر بود، يكدفعه به مؤذّن گفت: اذان! وقت نماز دير مى شود.
صداى مؤذّن بلند شد.
زين العابدين خاموش شد.
تا مؤذّن رسيد به شهادت به رسالت پيغمبر اكرم، زين العابدين فرياد زد:
مؤذّن! سكوت كن.
رو كرد به يزيد و فرمود:
يزيد! اين كه اينجا اسمش برده مى شود و گواهى به رسالت او مى دهيد كيست؟
ايّهاالناس!
ما را كه به اسارت آورده ايد كيستيم؟
پدر مرا كه شهيد كرديد كه بود؟
و اين كيست كه شما به رسالت او شهادت مى دهيد؟
تا آن وقت اصلاً مردم درست آگاه نبودند كه چه كرده اند.
آنوقت شما مى شنويد كه يزيد بعدها اهل بيت پيغمبر را از آن خرابه بيرون آورد و بعد دستور داد كه آنها را با احترام ببرند؛ براى چه بود؟
آيا يزيد نجيب شده بود؟ ابداً!
دنيا و محيط يزيد عوض شد.
چرا؟
چون زين العابدين و زينب اوضاع و احوال را برگرداندند.
@Internationalrel
مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى
ج 17 ص 313
کتاب حماسه حسینی