نخستین کانال تخصصی روابط بینالملل - معرفی کتاب و مقاله - اطلاعرسانی برنامههای تخصصی و همایشها - تحلیل و تفسیر آخرین تحولات منطقهای و جهانی - ارائهی تحلیلهای مرتبط با تحولات روز مطالب مندرج، تنها «بازتاب» اخبار است نه نظر گردانندگان کانال.
بهترین خبری که شنیدم و دیدم در این چند روز این گزارش کوتاه بود. اتفاقی که تکراریست و همیشه امیدساز
بهترین خبری که شنیدم و دیدم در این چند روز این گزارش کوتاه بود. اتفاقی که تکراریست و همیشه امیدساز. ( #احسان_رییسی ) پسرک فقیر مرزنشین با پای لُخت هفت کیلومتر را روی آسفالت میدود تا یک میلیون تومَن برنده شود.
قصهای که بارها در ادبیات و سینما خوانده و دیدهایم و واقعن «وقتی از دو حرف میزنیم، از چه حرف میزنیم»؟
میل به اثباتِ خود در ساختار ذهنی نوجوانهای رنجکشیده بسیار زیاد است. مخصوصن در این سالها که فاصلهی زیستی به شکلِ هولناکی زیاد شده و فقر کاملن و بیپیرایه خود را به رخ میکشد بدنها و ذهنهایی وجود دارند که میخواهند رویایی برای خود رقم بزنند.
آنها نیازی به کلماتِ خلق و کارگر و رفیق ندارند، اصلن این کلمات کاربردش مال محافل و میهمانی و کوچههای کناری دانشگاههاست حینِ سیگارکشیدن. به قول «ریمون آرون» عمل روشنفکری پی بیانیه و شعار نیست بلکه عمل میکند و سعی که برای بخشی از جامعه نقش ترمیمگر را بازی کند نه فریادساز. و برای همین این خبر برای من بهوسعت ادبیات است.
انگار رمانی ژانری. بدو تا برنده شوی. از دیگران رد شو تا ببری و بجنگ تا رستگار شوی. این میلیست ذاتی و درونی که همیشه برش میدهد تلخی روزگار را. مخصوصن این روزها که اخبار فقط از فساد میگویند، گرانی رهاشده و مردانِ بیکفایت. من در مقامِ نویسنده با هر فکر و ایدهای به این پسر رویاساز غبطه میخورم. او تصمیم گرفته بوده بدود و با تمامِ جاناش چنین کرده. پس بسیار شکوهمند است تماشای او و رفتارش. سکانس پرخشان شاهکار امیر نادری در «دونده» پیش چشمام میآید و آن حظِ بردن یخ در هُرم آفتاب. کاشف یخ بود انگار قهرماناش و حالا در این روزها که مثل بسیاریتان کمامید، نگران و خسته هستم از روزگار این قلبِ تپندهی دونده حالام را خوش میکند. حماسهها همیشه چنین شکلی دارند، از منتهاالیه رنج برمیآیند و نتیجهای رقم میزنند تا تکههایی از روح ما را بیدارتر کنند.
تمام کانالهای خبری برایام بیارزشاند این روزها و شرمگینام از تماشای خشم و تَعَبی که خودم نیز دچارش هستم.
صبح این خبر را تماشا کردم و چیزی در من زنده شد انگار.فارغ از تمامِ زخمها و آرمانهایی که از آن دم میزنیم، این پسرک روی آسفالت دوید و حق خودش را گرفت. روزی از سپانلو پرسیدم که چگونه فکر میکردید میتوانید جلسهی شعرخوانی بگذارید در امجدیه و اصلن بگذارند و پر شود؟ گفت مهدی خان رویایاش را که داشتیم. و نباید رویاها را از دست داد...حالا با تماشای چندبارهی این قصهی قدیمی دوباره حسی از حماسهای کوچک معاصرِ من شده است چون جهان را رویاها تغییر میدهند. دویدن...
مهدی یزدانی خرم
https://www.instagram.com/p/BuHNNtLFF_z/
🌍 @InternationalRel