🔶قصه ما و قصه مفیستوفلیس:.. «روزی مفیستوفلیس پیاده به آغاز خلقت می‌رود

🔶قصه ما و قصه مفیستوفلیس:

«روزی مفیستوفلیس پیاده به آغاز خلقت می رود. به ماهی می رسد و از ماهی می پرسد: «می خواهی لذت ماهی بودن را کنار بگذاری (که خیلی هم لذت زیادی نیست)، و به جایش زبان داشته باشی؟ ماهی جان، برایت جالب تر نیست که بجای اینکه دهانت را باز و بسته کنی و هیچ چی نگویی، بتوانی صحبت کنی؟ اون وقت چه چیزهای فوق العاده ای که می تونی انجام بدی! تو می تونی حتی یک افلاطون ماهی داشته باشی!» و ماهی به مفیستوفلیس پاسخ می دهد: «من نمی تونم. ترجیح می دم دهانم رو باز و بسته کنم بدون اینکه چیزی بگم، چون از این لذت می برم». بگذارید خلاصه کنیم. حالا دیگر وقت نیست که تصور کنیم مفیستوفلیس به سراغ همه گونه های جانوران می رود و هر کدام در نگه داشتن لذت خودش اصرار دارد. مفیستوفلیس به سراغ صدف می رود، و از او می پرسد: خب « تو هم... تو بایستی صحبت کنی؛ تو هر چی لازمه واسه این کار رو داری» و صدف جواب می دهد «اما اون جوری مرواریدم رو از دست می دم». احتمالا این ژویی سانس صدف است. و در پایان مفیستوفلیس به یک خانواده از میمونها می رسد که پوستشان از مو پوشیده شده است. و همین معامله را به یک میمون پیشنهاد می کند. و این میمون ابله قبول می کند. و دفعتا تمام موهایش را، یا تقریبا تمام موهایش را از دست می دهد. و از آنجا به بعد دیگر نمی تواند با جنس مخالف خود بلافاصله رابطه بی واسطه داشته باشد، او مجبور است به آن کاری که والدینش انجام می دهند نگاه کند تا بفهمد که بایستی با شریک جنسی اش چه کار کند».

نویسنده:ژک آلن میلر

-------------------------------------
کانال ما را به دوستانتان معرفی بکنید👇


@Kajhnegaristan