… «آوارها».. در مى زنندو. درد هاى من

#شعر


"آوارها"

در مى زنندو
درد هاى من
از دهان لولاى در
فرياد مى شوند
پرده ها ماه را
به دام كشيده بودند
سروهاى دالاهو
در معصيت كلاغ ها
سرخ مى شدندو
فرياد
در دهان پله هاى خانه
قد مى كشيد
ماه تير ،
- سرخ از رگبار -
دهان آجرها را گس كرده بود
نفس هاى تنگ تابستان
در هواى سنگى سرب
سرفه ى صبر بودو
چشم هاى مادرم
در گير و دار رگبار ابرها
سربند درد را
در سكوتِ گريه،
به گوش ديوار مى سرود

ما نگاهت را
به سايه ى صبور سروها سپرديم
تا صخره هاى ستبر دالاهو
در انزواى عميق دره ها
سايه بان ياس ها باشند

تو در نگاهت
چه كاشته بودى
كه حفره هاى سينه ات
آتشفشان مذاب رنج شد؟
دست هايت از كدام ريشه پيوند داشت
كه آسمان را به زمين مى كشاند؟!
حجم اين اتاق
در هجوم تنهايى ست و
آئينه
كه فاصله كودكى من از من است
بر طناب هنوز ها
در انتظار خورشيدى ست،
بى آنكه پنجره ام
با پنجه ى آفتابى باز شده باشد

ابر، نگاه تو را مى گيردو
روز دهانش را مى بندد و
جوانمرگ مى شود
زبانِ سياهِ تابستان
خواب خيابان را به هم مى ريزد

من دست تو را خونده ام
نام تو
دست هاى مرا سرخ مى كند
بادها پيامبران زمين اند
و مرگ چه شكل سردى دارد
من از فردا ، تنهاترم
زمين زخم دلش را باز مى كندو
دلم براى آفتاب تنگ مى شود

اميد
چه ياس سفيدى ست
روئيده در دهان زمان
.
#بلور_اشرف

@Kajhnegaristan