وداع؛. ✍ حسام محمدی …

وداع؛
✍ حسام محمدی



فرجامِ رستگاری همین است، که من در بوسۀ عاشقانه‌ای میرانده شوم، مشتاقانه طعم او را چشیده و در رخدادی به غایت مُهلک تسلیمِ او شوم.. بوسه عینِ هلاکت است، آن دم که جان از بدن مکیده می‌شود و در هیاهویِ لحظۀ احتضار، چیزی ملالِ بدن را تسکین را می‌دهد.. به گفتۀ نویسنده "بوسه تمنای به درون کشیدنِ دیگری‌ست" نوعی سوگواری در ازایِ آن میلِ نخستین، شکلی از ناکامی درخلقِ این‌همانی.. ضایع شدن در عشقی راستین و لمس کردنِ حقیقتِ پنهانِ دلباختگی..
بوسه فراخوانی‌ست برایِ مکیدنِ عشق، عشقی که اینبار در کامیابیِ تنانه‌ای به دیده می‌آید و لذتی سرشار را در هلاکتی متلاطم می‌رویانَد.. ما در بوسه‌ها میرانده می‌شویم، آن دم که دو لب بر هم ساییده می‌شوند و همه چیز بر مرزِ یگانگی‌ها می‌ایستد.. بوسه مکیدنِ عشق است، پروازی لب به لب بر فراخنایِ دلدادگی و جان‌سپردن در آغوشِ ویران‌کننده‌ای که در سکوتِ واژه‌ها به جوشش می‌افتد.. این همان کولاکِ جان‌فرسایِ عاشقانه‌ایست که دو بدن را در نقطه ای جوشنده بر هم ملحق می‌کند..
عشق و اضطرار، آن دوگانۀ گسست‌ناپذیری که تنها به میانجیِ بوسۀ شورمندانه‌ای بر آستانۀ آسودگی می‌ایستند و پیوستگی را بر مرزِ جهانی گسسته جاودانه می‌سازند.. اینجا و در دامانِ طوفانی سهمگین، آلفرد گیلو نقاشِ رئالیستِ فرانسوی نقشی پارادوکسیکال از وداعی تلخ و شیرین بر بومِ نقاشی می‌نشاند.. وداعِ تنانه‌ای که برقلبِ مهلکه‌ای وحشت‌انگیز می‌روید و در کورانِ گردابِ درهم‌شکننده‌ای، مرثیه‌ای در رثای یک وداعِ تلخ می‌سراید.. این پایانِ فرجام‌ناپذیرِ بوسه‌ایست که تقدیم عشقِ آشوبناکی می‌شود و معشوق را در جهانِ متلاطمِ عاشق به سرگشتگی می‌رساند.. در شورشی که دریا علیهِ عشق رقم می‌زند، همه چیز در هم فرومی‌شکند الا آن بوسه واپسینی که سخاوتمندانه تقدیمِ "او" می‌شود..
گیلو در نگاره‌ای به غایت سهمگین، نقشی از فراقی حزن‌انگیز بر بومِ خود می‌نشاند.. نقشِ آخرین آغوشی که در کولاکِ گردابی هراس‌انگیز اوج می‌گیرد و به میانجیِ آن بوسۀ فرجامین، نقطۀ امنی بر دامانِ موجی جفاکار بنا می‌کند.. در نگارۀ آلفرد گیلو آنچه غرق می‌شود آن پیکرِ بی‌جانی‌ست که در آب بلعیده می‌شود و آنچه نجات می‌یابد آن بوسۀ گرانی‌ست که از معشوقه به یغما می‌رود، و این نسبت دیرینِ بوسه‌ها با مهلکه‌هایی‌ست که به دستانِ عشق خلق می‌شوند.. این اثر نمایشِ تمام عیاری از نسبتِ عشق و آشوب و آن ویرانه‌ای‌ست که پس از "او" باقی می‌ماند..



@Kajhnegaristan