🖋چهار نکته درباره «خانه‌ای که جک ساخت». ✍سیاوش طلایی زاده

🖋چهار نکته درباره "خانه ای که جک ساخت"
✍سیاوش طلایی زاده

@Kajhnegaristan

۱. معمولاً در فیلمهایی که قتلهای زنجیره ای را روایت میکنند بررسی انگیزه های قاتل، نمایش مناسک و تشریفات قتل و گاهی تروماهای کودکی بخش مهمی از داستان را تشکیل میدهند. به عنوان نمونه کوین اسپیسی در فیلم "هفت" طی مناسک خاصی بر پایه هفت گناه بنیادین مرتکب هفت قتل میشود. قاتل "هفت"، نمایش تمام عیار ساختار بالینی انحراف (perversion) در منطق روانکاوی است که با کنش خود دیگری بزرگ را کامل میکند. او ابزار تحقق اراده الهی است و بدون او دیگری بزرگ اخته میماند. در حالی که انگیزه اسپیسی در "هفت" ظاهری مذهبی دارد، جنایات هانیبال لکتر به رغم شکوه تشریفاتی اش، انگیزه ای بیرون از تمایلات سایکوتیک خود لکتر ندارد: خوردن دیگری برای از آن خود کردن او. نه پروژه ای در کار است و نه تمایلی برای تکمیل دیگری. جک اما در "خانه ای که جک ساخت" هر چند تمامی نمودهای یک منحرف را دارد (فقدان عاطفه، کنش سادیستی و...) اما هرگز دیگری را کامل نمیکند. در فیلم پلیس به عنوان نماینده اعمال قدرت دیگری بزرگ، فشل، اخته و فاقد هر گونه کنشی است و به رغم تمامی بی پرواییهای جک، دیگری همچنان اخته میماند و کاری از پیش نمیبرد. جک یک منحرف است که چندان نگران افشای رازش هم نیست و نقشه های پیچیده ای برای قربانیانش طراحی نمیکند اما دیگری بزرگ در مقام عاملیتی که قرار است چنین اموری را سامان دهد پیشاپیش کنش خود را از کف داده و خنثی و فاقد هر گونه اثرگذاری است.
فیلم چندان به کودکی جک نمیپردازد و از این رو در پی ساختن یک تریلر روانشناختی تکراری (تجربه آسیبهایی که از کودک قربانی، یک هیولا میسازد) نیست؛ قتلهای او فاقد هر گونه انگیزه مذهبی یا ایدئولوژیک است. در حقیقت در قتلهای او با چیزی مواجهیم که به قول مارتین هایدگر بیشتر به "تکنولوژی تولید جسد" میماند و بسیار شبیه به یک پروژه هنری معاصر است: خانه ای از جسدها (آیا امروز جای تعجب دارد اگر بشنویم کسانی رضایت داده اند جسدشان برای ساخت چنین خانه ای در اختیار یک هنرمند قرار گیرد و در یکی ازنمایشگاههای هنر معاصر به نمایش در آید؟)

۲. "خانه ای که جک ساخت" تنها به فشل بودن دیگری بزرگ در لباس قانون، پلیس و... مربوط نیست. در نگاهی وسیعتر این دیگری، خود خداست که بندگانش را "رها کرده" و ای بسا "مرده است". صحنه ضجه دختر مو بلوند را به یاد آورید و جملات خود جک را که هیچ کس به فریاد دادخواهیش گوش نمیسپرد. همه شهر را سکوتی کرکننده فرا گرفته، نه خبری از خداست و نه از "همسایه ها" که قرار است "جانشین خدا بر زمین باشند". "خانه ای که جک ساخت" فیلمی است درباره مرگ خدا.

۳. "خانه ای که جک ساخت" به همان مسئله قدیمی فون تریر میپردازد: شر هستی شناختی که در جهان پراکنده شده است. همان بازی با نگاتیو فیلم که در پس هر نوری سیاهی است. باید به هوش باشیم و این تقابل خیر و شر را به گونه ای یونگی (خیر و شری که در نهایت هر کدام در جای خود مینشیند و نماد یین و یانگ کاملی به وجود می آورند) فهم نکنیم. شر در اینجا جعبه پاندورایی است که گشوده شده و نیروهای نفرین شده را در جهان پراکنده است، سیاهچاله ای که همه چیز را در خود فرو میبلعد و فریاد میزند: "همه نشانه های تمدن در حقیقت نشانه های توحش بوده اند". برای فون تریر این دو جدای از هم نیستند. تاریخ، پروژه خانه ای از جسدهاست که زیر سقف آن چاهی به سوی جهنم دارد.

۴. فون تریر اما با نمایش چند ثانیه ای بهشت (مردانی که به شکل رقصان در حال شخم زدن زمینند) در اپیزود پایانی، مرزی که "جک" با تمام خیالات "همه توانیش" نمیتواند از آن بگذرد بارقه ای از امید به رستگاری را در دلهای ما روشن نگه میدارد. اما حقیقتاً جهنمی که به نمایش میگذارد، خانه اجسادی که بنا میکند آنقدر فراگیر و مردافکن است که تصویر چند ثانیه ای بهشت او بیشتر به یک شوخی باورنکردنی میماند و تکان دهندگی فیلم را دوچندان میکند ولو خود فون تریر این را نداند.
اگر مسئله برگمان "سکوت و خاموشی" خداست و زیستن در جهانی که خدا از آن پنهان شده است (مهر هفتم، پرسونا، سکوت و...) مسئله فون تریر زیستن در جهانی است که خدا در آن "مرده" است و شاید "رستگاری" نیز.
http://uupload.ir/files/b0h8_itdm9wqco03nz3cgsz5p7eimo68.jpg