✍حسام محمدی …

#یادداشت
✍حسام محمدی



همه ما معمولاً با این پرسش اساسی و بنیادین وارد دورانِ میانسالی می‌شویم، که چرا هیچ خبری از آن چالش و دستاوردِ درخشانی را که انتظارش را می‌کشیدیم، در زندگی ما نیست؟ چگونه می‌توان زندگی را اینگونه معمولی و عاری از هرگونه جولانی به پایان رسانید؟ پس آن دریایِ متلاطمی که قرار بود یک روز دل به او بسپاریم و به جنگ با موج‌هایش برخیزیم، کجاست؟ توفانِ زندگی ما در کدامین لحظه از این هستیِ بی‌فروغ، چنین آرام گرفت که بی‌رحمانه ما را تا قعرِ گودالِ سکون عقب راند.. براستی عظمتِ زندگی ما کجاست؟

سانتیاگو را خاطرتان هست، همان پیرمردِ مفلوکی که هر روزه رهسپار دریا می‌شد و صیدِ نه چندان چشمگیری از آنِ خود می‌کرد، همان پیرمردی که تسلیمِ دشواریِ زندگی شده بود و دریا هر روزه او را درمانده‌تر از همیشه در خود جای می‌داد.. یک روز پیرمرد در آرزوی بزرگترین صیدش دل به دریایِ موّاج زد و پس از آن کارزارِ شگرف در هشتادوپنجمین روز، بزرگترین صیدِ زندگی‌اش را به چنگ ‌آورد.. قهرمانِ همینگوی، اکنون بزرگترین سهمش را از زندگی گرفته بود، ماهیِ غول‌پیکیری که می‌توانست تعبیری بر عظمتِ زندگی برای او باشد.. این قهرمانِ شکست‌ناپذیر، همان پیرمردِ سلحشوری که پس از آن جدالِ شیرین و افسانه‌ای، به بزرگترین دستاوردِ زندگی‌اش دست‌یافته بود، اکنون و در کلبۀ کوچکش مطمئن‌ترین خوابِ جهان را تجربه می‌کرد.. خوابی که در آن هیچ خبری از نگرانی پیرامون بزرگترین چالشِ زندگی وجود نداشت و این دقیقاً همان قدم راستینی بود که پیرمرد را به سویِ زندگی غلت می‌داد..

"ما نابود می‌شویم اما هرگز شکست نمی‌خوریم"، تعبیرِ تمام‌عیاری از این جمله درخشانِ همینگوی را می‌شود در سریالِ بریکینگ بد به تماشا نشست.. اینبار سانتیاگو در نقشِ والتر وایت به پیکار با زندگی برمی‌خیزد و در جستجوی آن ماهیِ غول‌پیکری که قرار است شکارش کند، به میدانِ نبرد می‌رود.. پیرمردِ داستان، معلمِ میانسالی‌ست که در جستجوی بزرگترین چالشِ زندگی‌اش دست به خطرِ عظیمی می‌زند، خطری که اگرچه قادر است او را تا پای مرگ بکشاند، اما در ازای‌اش معنایِ به غایت راستینی بر زندگی او می‌افشانَد...
زندگی تنها زمانی ارزشِ زیست خواهد داشت که با او گلاویز شویم و حقِ خودمان را تمام و کمال از او بازپس‌گیریم.. والتر وایت همچون شوالیه‌های قرون‌وسطایی در جدالی راستین با یک زندگیِ معمولی، پای بر میدانِ نبرد می‌گذارد و پس از معرکه‌ای سهمگین، امیدوارانه نیزه‌اش را تا انتها در قلبِ این زندگیِ بی‌رحم فرو می‌کند.. در این پیکار، زندگی بازنده اصلیِ میدان است و معلمِ میانسال فاتحانه خودش را از چنگِ زندگی می‌رهاند، این رهایی از آن اوست.. والتر وایت به میانجیِ آن طغیانی که علیهِ زندگی بر پامی‌کند، مخاطب را به این حقیقتِ درخشان می‌رساند که یقیناً ما قبل از آنکه تسلیمِ سرنوشت شویم، می‌بایست آخرین گلوله‌مان را به سویِ این زندگیِ بی‌رحم شلیک کنیم.. مهم نیست دستاوردِ زندگی ما چه چیزی باشد، تنها مسأله اساسی این است که با دستانِ خالی و بدونِ دستاورد از قلمرویِ این زندگی خارج نشویم..


@Kajhnegaristan