🔸در تحلیل فرویدی، رویا به اصطلاح اوراق می‌شود. معنای نخستین خود را تماما از دست می‌دهد

🔸در تحلیل فرویدی، رویا به اصطلاح اوراق می‌شود. معنای نخستین خود را تماماً از دست می‌دهد. می‌توان تصور کرد که رویا در صحنه تئاتر باز می‌شود؛ اینکه کنش [کلی] نمایشنامه گهگاه نامفهوم ولی تا اندازه ای هم کاملاً فهم پذیر باشد، یا دست کم به نظرمان فهم پذیر برسد. اکنون می‌توان فرض کرد که این کنش به بخش های کوچک تقسیم شود و هر بخش معنای کاملا متفاوت بیابد. می‌توان چنین تصوری هم داشت: روی یک صفحه ی کاغذی بزرگ، تصویری کشیده می شود و بعد کاغذ به گونه ای تا می خورد که بخش های نامربوط به هم در تصویر اصلی، علی الظاهر کنار هم قرار می‌گیرند و تصویر جدید با معنا یا بی معنایی به وجود می آید (این همان رویایی دیده شده خواهد بود و تصویر اول، >اندیشه ی پنهان رویا<).
اکنون می توانم تصورش را بکنم کسی که تصویر از هم باز شده را می بیند: فریاد بزند: "بله، راه‌حل همین است، این همان چیزی است که در رویا دیده ام، ولی بدون شکاف ها و اعوجاجها". آن وقت درست همین به رسمیت شناختن [و تأیید ]خواهد بود که راه‌حل را راه حل می‌کند. همان گونه که هنگام نوشتن، دنباله کلمه ای میگردی و سپس می گویی: "خودش است، همین چیزی را که میخواستم، می‌گوید!". به رسمیت شناختن تو، مهر تایید بر پیدا شدگی کلمه می زند، یعنی همان کلمه ای که دنبالش بوده ای (به واقع در اینجا می‌توان گفت: نخست هنگامی که آدم یافته است، می‌داند چه را می جسته است- همان حرفی که راسل درباره آرزو داشتن می زند).
فریبندگی رویا به جهت پیوستگی علی اش با رخدادهای زندگی من و جز آن نیست، بلکه از آن بیش این است که رویا همانند بخشی از یک داستان عمل می‌کند و لو بخشی بسیار زنده که مابقی اش در تاریکی باقی می‌ماند (آدم مایل است بپرسد: "این شخصیت از کجا آمده و سرانجامش چه شده است؟"). بله، حتی اگر اکنون کسی به من نشان دهد که این داستان به هیچ رو داستان صحیحی نبوده این که در واقعیت، بر پایه داستان دیگری استوار بوده است، به طوری که مایوسانه فریاد بکشم: "وای، اینطوری بود؟" لاجرم به نظر می‌رسد که در اینجا چیزی دزدیده شده است. مطمئناً داستان اول از هم می‌پاشد همانگونه که تای کاغذ از هم باز میشود؛ مردی که او را دیدم، از فلان جا گرفته شده بود، کلماتش از بهمان جا، پیرامون موجود در رویا نیز از جایی دیگر؛ اما با این حال داستان رویا، گیرایی خاص خودش را دارد، همچون یک تابلوی نقاشی که ما را جذب خود می‌کند و الهام بخش ماست.
اکنون با اطمینان می‌توان گفت که ما تصویر رویا را به مثابه امری الهام شده در نظر می آوریم، اینکه به خود ما نیز الهام شده است. زیرا وقتی رویاهایمان را برای فرد دیگری تعریف می کنیم، اکثرا تصویر رویا، الهام بخش او نخواهد شد.
رویا همچون ایده‌ای آبستن رشد، بر ما تاثیر می گذارد.
----------------------------------------

لودویگ ویتگنشتاین/فرهنگ و ارزش/ترجمه؛امید مهرگان.ص.136-135

#گزیده_مطالعات

@Kajhnegaristan