📝تأملاتی درباره رنج. ✍ سیاوش طلایی زاده …۱. روانکاوی به ما می‌آموزد که «زندگی

📝تأملاتی درباره رنج
✍ سیاوش طلایی زاده


۱. روانکاوی به ما می آموزد که "زندگی
سراسر رنج است". رنجی که به تعبیر اتو رنک از همان لحظه تولد زاده میشود. رنجی که به دنبال جدایی از آغوش گرم مادر و تجربه تدریجی ناکامی آغاز میشود؛ رنجی که به تعبیر لکان حقیقت میل ماست و با نوعی بن بست تراژیک گره خورده است. مختصات اصلی این رنج یکی احساس از دست دادن است (مرگ عزیزان، ناکامی عشقی، سرد شدن روابط، مهاجرت، بازنشستگی یا از دست دادن شغل یا جایگاه، بیماری و از دست دادن سلامتی و... همگی مصادیق مختلف یک رنجند: رنج خسران) و دیگری بازگشت ناپذیری تجربه پیشین (مطلقیت مرگ، کم رنگ شدن عشق و... و در یک کلام زمان از دست رفته).
در روانکاوی هر گونه رنجی یادآور رنج آغازین پرتاب شدن به جهان و از کف رفتن امنیت درون رحم مادر است. و به زبان الهیات این رنج با خوردن آدم و حوا از میوه درخت معرفت و هبوط به جهانی آغاز میشود که از بهشت امن الهی بسی دور است.

۲. تجربه رنج آنچنان عمیق و جانکاه است که آدمی برای تاب آوردن آن دست به دامان واژگان میشود و میکوشد برای رنج معنایی بیابد. گویی در هر رنجی درسی است: درس پخته شدن و تحول یافتن، درس مقاومت و ایستادگی، درس ایثار و... . سوزان سانتاگ در کتاب "بیماری به مثابه استعاره" با بررسی فانتزیهایی که پیرامون بیماریهای هر دوره ساخته میشود (زمانی سل، سپس سرطان و اکنون ایدز) سرشت جعلی معانی ای که به رنج بیماری نسبت داده میشود را افشا میکند. نه سل بیماری "رومانتیکهاست" و نه سرطان بیماری کسانی که عواطفشان را "سرکوب میکنند". در پس حوادثی که در عالم رخ میدهد نیز نه "نیرنگ عقل" هگل در کار است و نه "دست نامرئی بازار" آدام اسمیت و نه هیچ عاملیت متعالی دیگری. وقتی مارکس مذهب را "افیون مردم" میخواند به همین خصلت ایدئولوژیک معانی منتسب به رنج اشاره میکند: "گرسنگی و فقر من ناشی از تقدیر من است".

۳. یکی از مهمترین کارکردهای فانتزی در نظریه لکان همین خصلت پوشاننده رنج آن است: رنج رابطه جنسی با یک فانتری پنهان میشود و رنج فقدان در پس یک روایت پرزرق و برق مخفی میماند. از همین رو ایدئولوژی همواره خصلتی خیال پردازانه دارد و از فانتزی ارتزاق میکند. آیا کارکرد ایدئولوژی نیز چیزی جز خلق روایتی برای توجیه دردهاست؟ "رنجی که امروز میکشیم حاصل مقاومت ما در برابر فلان ابرقدرت است"، یا "رنجی در راه تحقق آرمانشهرمان است"، یا در یک ایدئولوژی نئولیبرال "ناشی از نابرابریهای طبیعی و ذاتی جامعه است".

۴. آیا میتوان در اینجا داستان رنجهای ایوب پیامبر را نه به عنوان یک "آزمایش الهی" برای سنجش ایمان او بلکه درست بر پایه پوچی این رنجها تعبیر کرد؟ نکته مهم در داستان ایوب مواجهه او با سه تن از دوستانش است که میکوشند به رنج او معنایی ببخشند اما در نهایت همه آنها ناکام میمانند و پیروز نهایی این مواجهه خود ایوب است که "دلیل رنجهایش را نمیفهمد". آیا بی پاسخ ماندن رنج عیسی بر صلیب آنگاه که فریاد میزند "پدر چرا مرا رها کردی؟" بر بنیان غیرعقلانی و عبث رنجهای ما تأکید ندارد؟ نکته نهفته در مهر هفتم برگمان نیز چیزی جز این نیست: شوالیه ای میخواهد خدا را ملاقات کند تا بفهمد رنج انسانها (مرگ، طاعون، سوزاندن انسانها و...) به راستی چه معنایی دارد اما هیچ پاسخی دریافت نمیکند.

۵. اگر جستجوی معنای پنهان و آشکار رنجها و یافتن منبعی فرازبانی که از آن جا همه رنجهای ما جایگاه حقیقی خود را می یابند مطلقاً خیال پردازانه باشد آیا گام نخست رهایی بخش در این زمینه چیزی جز این است که بر بی معنایی رنجها دست بگذاریم؟ رنج از سنخ امر واقعی لکان است. مازاد نام ناپذیری که هر گونه فانتزی را فشل میکند و همزمان نیروی فانتزی را برمی انگیزد تا رنج را پنهان کند. در اینجا باز به والتر بنیامین میرسیم: به تعبیر او ما از بهشت حقیقت هبوط کرده ایم و از آن پس هر چیزی که ادعای بازنمایی حقیقت را دارد چیزی جز یک فتیش، یک بت نیست و یگانه کنش راستین در هم شکستن همین بتهاست. بنیامین این خصلت فانتزی گونه بازنمایی را فانتاسموگوریا و کنش راستین را اسطوره زدایی از عالم و شکستن بتهای خیالین میداند. تصویر جهانی بدون خیال و فانتزی در ظاهر جذابیت چندانی ندارد و چه بسا اساساً ناممکن باشد همچنانکه هم لکان بر ضرورت فانتزی و هم بنیامین بر ضرورت بازنمایی تأکید میکنند. با این همه آگاهی از بنیاد غیرعقلانی هر دو ما را یاری میکند که به فراسوی منطق ایدئولوژی برویم و نقطه ای در عالم بیابیم که از دم و دستگاه بت پرستانه ایدئولوژیک فارغ باشد و امکان تجربه امر نو را برای ما به ارمغان آورد.
زندگی سراسر رنج است اما در پس این رنج چیزی بیش از خود رنج نیست.

@Kajhnegaristan