…آسمان طناب شب را. بر گلوى ستاره مى پیچد. من پناه مى برم به تو

#شعر


آسمان طناب شب را
بر گلوى ستاره مى پیچد
من پناه مى برم به تو
به سنگ
به سنگر
به چشم هاى تو
در سه برگِ سبزِ وحشى شبدر
به شريان كبودِ دست هايت
در آغوشِ تنگِ‌ جنگل
به آواز سرد كلاغ ها
در متنِ زخمىِ هم درد

خنده هاى تو مى ريزد
از دهان درخت
ريحان سياه كوهستان!
فرياد بزن
من از گلوله گريزان ترم

مارها پيچيده اند به پاى بلوط ها
و صدا
پرنده ايى ست
كه از گلوی تو پرید
سيب از دهان تو شعله کشید
كه چشم هايم
پر از خيال خام شد

تو
در سايه ى توتى نشسته بودى
كه روزى صنوبر بود
سپيدار نامت را
كدام فراموشى مى پوشاند؟
در كدام هوا جا مانده اى
كه ابرها
به زبان مادرى صدايت
مى كنند؟

پناه مى برم
به سكوت
به نامريى ترين آواز
كه از دست هايت ريشه دارد
زندگى سفری نيست
كه سرشارِ زيبايى باشد
اتفاقى است كه در آن افتاده ايم

ياد تو طعنه مى زند
بر خواب ِفردا
عشق كوتاه نمى آيد
تا در راهى گم شوم
كه شب از نگاه تو ساخت


#بلور_اشرف
٢٨ فوريه ١٩


@Kajhnegaristan