آموزه‌های من (۴). ✍ژاک لاکان. مترجم/ فرزام پروا

آموزه های من (۴)
✍ژاک لاکان
مترجم/ فرزام پروا


-من با حضور در یک کلینیک روانپزشکی موافقت کردم چون دلیل خوبی دارم که فرض کنم نابخردانه نبوده که از من خواسته شده که در یک [جمعی] که در اصطلاح مدرن Colloquium می نامیم شرکت کنم.

بد نیست، آن کلمه [را می گویم]. واقعا دوستش دارم. ما با هم صحبت می کنیم، منظورم در یک مکان است. هر کدام از ما صحبت می کند چون ما در یک مکان هستیم: ما هم مکانیم [Co-loquate]. « Colloquium » یک کلمه نامتظاهرانه است، بر خلاف کلمه «دیالوگ». در دیالوگ بودن یکی از چیزهای وحشتناک متظاهرانه زمانه ماست. هرگز مردم را در دیالوگ دیده اید؟ گاهی وقتی ما از دیالوگ صحبت می کنیم همیشه کمی شبیه دعواهای خانوادگی است.

-آنچه من درس می دهم باعث چیزی مثل غوغا و قشقرق شده است.

آن از آن روزی شروع شد که – و خدا را شکر که تا آنجا که می توانستم به تاخیرش انداختم – چیزی که بایستی نوشتارها [Ecrits]، به صورت جمع، بنامم، جمع آوری کردم، چرا که به نظرم می رسید که آن ساده ترین کلمه برای مشخص کردن چیزی بود که می خواستم انجام بدهم.

من تحت آن عنوان چیزهایی را کنار هم آوردم که [قبلا] نوشته بودم تا نشانگر ها و نقاط عطفی را مشخص کنم، مانند تیرک هایی که در آب می گذارند تا قایقها را با آنها مهار کنند، که شامل آن چیزی بود که من داشتم بصورت هفتگی یا در همان حدود به مدت بیست سال درس می دادم. فکر نمی کنم خودم را خیلی تکرار کرده باشم. کاملا مطمئنم که نکردم، چون من آن را قانون کردم، به عنوان یک نوع امر ضروری، که هرگز چیزی را بیشتر از یک بار نگویم. فکر می کنم که شما نیز هم عقیده باشید که آن کار واقعا بزرگی است.

-حتی اگر آن را خیلی خوب نفهمید، خواندن آنچه من نوشته ام تاثیری دارد، توجه و علاقه شما را به خودش معطوف می کند، مورد علاقه است. خیلی اینطور اتفاق نمی افتد که آنچه که یک نوشته ای است لزوما چیزی عاجل و ضروری باشد، و خطاب به مردمی باشد که واقعا کاری برای انجام دادن دارند، کاری که انجام دادنش آسان نیست.

تصور می کنم در درجه اول به همین دلیل است که اگر ما به آن از زاویه دیگری نزدیک شویم، می توانیم در مورد آن به توافق برسیم که این نوشتارها غیر قابل خواندن اند؛ مردم حداقل تظاهر می کنند که آن را می خوانند، یا خوانده اند. طبیعتا، نه آن مردمی که فرض می شود آن را بخاطر اینکه [خرج] زندگیشان را در آورند می خوانند، یا به عبارت دیگر منتقدین. خواندن آن آنان را مجبور می کند که [بخواهند] ارزش خودشان را بدینوسیله اثبات کنند که چیزی بنویسند که حداقل با آنچه من دارم جلو می برم یک ربطی داشته باشد، اما همینجاست که آنها ظنین می شوند. همانطور که متوجه شده اید، این کتاب زیاد مورد [نقد و] بررسی قرار نگرفته است. احتمالا به خاطر اینکه زیادی کت کلفت است، خواندنش مشکل است، مبهم و تیره و تار است. اصلا برای مصرف روزمره طراحی نشده است. شما ممکن است به من بگویید که با این اظهار نظر من دارم عذر و بهانه می آورم. آن می تواند معنی اش این باشد که من می گویم بایستی کتابی تولید می کردم که برای مصرف روزمره باشد، یا حتی اینکه چنین قصدی دارم. بله، ممکن است. می توانم چنین سعی ای بکنم. اما به چنین کاری عادت ندارم. و [تازه] به هیچ وجه من الوجوه قطعی نیست که موفقیت آمیز باشد. چه بسا بهتر باشد که من سعی نمی کردم استعداد خودم را تحت فشار قرار دهم. و آن را خصوصا در نوع خودش خواستنی نمی بینم، چرا که آن چه من می آموزانم در واقع در نهایت به سکه رایج بدل خواهد شد. مردمانی خواهند بود که به سمت آن خواهند رفت، که به آن برخواهند گشت. آن به روشنی همان چیز [اول] نخواهد بود، و قدری دچار تحریف خواهد شد. آنها سعی می کنند که آن را داخل هیاهو و جار و جنجال وارد کنند. آنها هر چه از دستشان بر می آید می کنند تا جایش را در ارتباط با تعداد مشخصی از آن عقاید صلب و سختی دوباره درست کنند که برای هر کسی در این جامعه مناسب است، همانطور که در هر جامعه دیگر.

-جامعه انسانی همیشه یک حماقت بوده است.


@Kajhnegaristan