چند نکته راجع به و ایده‌ی و ارتباطش با (هرمنوتیک)؛

چند نکته راجع به #ویتگنشتاین و ایده ی #بازی و ارتباطش با (هرمنوتیک)؛
✍ابوذر شریعتی


ویتگنشتاین می گوید شما در یک دیالوگ (که حتی خواندن کتاب هم گفتیم که دیالوگ است) شما با فهم استعمالی مواجه هستید، شما باید چیزی را که استعمال می شود را بفهمید، نه آن چیزی را که در ذهن می گذرد، نه آن معنایی را که مخاطب در ذهن دارد یا می پرورد، ویتگنشتاین البته کل زندگی را هم "بازی" می داند و می بیند!

بازی زبانی ویتگنشتاین بدین معنا است که؛ وقتی شخص الف،با شخص ب، سخن میگوید، این یک بازی است، یعنی سخن گفتن، خودِ سخن گفتن یک بازی است!

پس در این تلقی وقتی گفته می شود که ما چیزی را می فهمیم، ما چه چیز را فهمیده ایم؟ ما بازی زبانی را فهمیده ایم!


فی المثل شما والیبال را در نظر بگیرید، ما در یک بازیِ والیبال چه چیز را می فهمیم؟ (خب نمی شود که چیزی را نفهمیم، در حینِ مشاهده هیچ فهمی هم نداشته باشیم) ما این بازی والیبال را می فهمیم، اما چه چیز اش را می فهمیم و چگونه می فهمیم؟ (این مساله است)

وقتی بازیکن شماره ی 1 ضربه ای به توپ والیبال میزند و بازیکنِ شماره ی 2 در تیم حریف آن را مهار می کند، این چه معنی میدهد؟ آیا بطن هفتم و هفتادمی دارد؟ من در این بازی و این کنش و واکنشها چه چیز را می فهمم؟ باطن این توپ را زدن و سپس دفاع کردن را؟ یا خود این عملی که در ظاهر انجام می شود را؟ بلا شک من خود این عمل را در مجموع می فهمیم که بازیکن شماره ی 2 طوری توپ را مهار کرد که باعث باختِ تیم مقابل شد! من این برد و باخت را می فهمم و آن عمل خلاقانه یا خارق العاده ی بازیکنِ شماره ی 2 را !

پس وقتی گفته می شود که سخن گفتن یک نوع بازی است دقیقا به همین معنا است، به چه معنا است؟ به این معنا است که؛ همان طور که ما در یک بازی به بطن توجه نمی کنیم، و اصلا آن را نمی فهمیم، در سخن گفتن نیز همینگونه است، ما با استعمال سر و کار داریم و نه با ذهنیاتی که هیچ نمی توان از آن سخن گفت!


گاه برخی مفاهیم به وسیله ی اشاره انتقال داده می شود در سخن گفتن هم ما با نمود ها سر و کار داریم و اصلا این نمود ها و واژگان هستند که اشاره می کنند به چیزی و ما آن را می فهمیم

یک بازیگر با بازیِ خودش، چیزی را به ما می فهماند بسیار خب زبان هم همینطور است، ما انسان ها به وسیله ی نمود های زبانی، چیزی را به یک دیگر می فهمانیم، یک بازیگر با ما آن طور ارتباط میگیرد (و نامش بازی است) و شخص الف با شخص ب، بوسیله ی نمود های زبانی چیزی را می فهماند، و یا ارتباط برقرار می کند، این بازی زبان، همانند بازی های دیگر مثل والیبال، قواعد خاص خودش را دارد!

پس همان طور که در یک فیلم، بازیگران بوسیله ی بازی شان چیزی را به ما می فهمانند ما هم در زندگی در حال بازی کردن هستیم، شخص الف و ب مشغول صحبت هستند، شخص جیم هم داخل می شود، و صحبتی هم ارائه می دهد، این ها در اصل در حال بازی هستند، والیبالیست توپ را بر می گرداند و شخص جیم پاسخِ پرسش مطرح شده را!

زندگی ما هم یک بازی ای بیش نیست، ما در زندگی هم در حال بازی هستیم، و معناهایی را می رسانیم چنانچه یک بازیگر در فیلمی خاص یک معناهایی را می رساند یا چیزی را می فهماند یا با مخاطب ارتباط برقرار می کند!

تنها یک تفاوت وجود دارد و یک نکته؛

تفاوت اینکه؛ در فهم رایج مثلا در فهم یک بازی فوتبالی، ما در همان ظاهر می مانیم اما در فهم هرمنوتیکی ما از نمود عبور میکنیم و به معنایی که آن نمود اشاره میکند یا نشان می دهد می رسیم

نکته هم اینکه؛ بازی در نظر ویتگنشتاین ذات ندارد ما می توانیم از شباهت های خانوادگی صحبت کنیم و نه ذات!

شطرنج هم #بازی است فوتبال هم بازی است کشتی کج هم در اصل بازی است ما در اینجا نباید به دنبال ذات مشترک بگردیم بلکه باید به دنبال شباهت های خانوادگی بگردیم!

.

حال اینجا می توانیم بفهمیم که چرا حلقه ی وین و پوزیتیویست ها در ابتدای امر مرید و عاشق #ویتگنشتاین بودند و او را تا سر حد فیلسوفی بی همتا می ستودند (دقت کنید به فهم استعمالی و نه فهم هرمنوتیکی، و اکتفا به همان بازی ظاهری کردن و به نمود و عبور از آن به معنایی دیگر نپرداختن و ...)



@Kajhnegaristan