🔸راه پر خار آزادی و بلوغ🔸

🔸راه پر خار آزادی و بلوغ🔸



❗️چه عالی بود اگر شکوفایی استعداد های شخصی نرم و راحت حاصل می‌شد- و شاید برای بعضی آدم های خوش شانس چنین باشد، اما در بیشتر موارد راه رشد و شکوفایی- راه بدل شدن به آن نوع شخصی که میخواهیم باشیم- راهی پر پیچ و خم و هراس انگیز است. نیچه داستان رشد و شکوفایی خویش را در قالب قسمی حکایت باز می گوید و درسی که می دهد به شهامت در برابر مصائب برمی‌گردد. به گفته او گنج بی رنج به دست نمی‌آید و طبیعی است که به بلوغ رسیدن دشوار است. اساساً آزادی بارنج فراق همراه است؛ باید چیزها و کسانی را که عزیزمی دارید بگذارید و بروید و ترک گفتن آنها چنان دشوار است که شاید مجبور شوید یک چندی با آنها کج افتید- کاری که سنگدلانه و شرم آور می نماید، اما در حقیقت چنین نیست.

❗️ برای پدر مادرها این درسی دشوار اما در نهایت تسلی بخش است. فرزندان شما شاید در دوره‌ای دست رد به سینه تان بزنند و به تمامی چیزهایی که برای شما مهم است پشت کنند. علت این برخوردشان آن نیست که از شما بیزارند، علتش این است که دوست تان دارند. آنها برای آزاد گشتن- برای مستقل شدن -نیاز دارند دل ازمهرشما بردارند. برای شخص عاشق پیشه گسستن این حلقه های پیوند چنان دشوار است که مدتی باید حتی از در خشونت و قساوت درآید. نیچه نمی‌تواند این کار را آسان کند ولی می تواند اندکی از شدت غم انگیزی آن بکاهد.

❗️" می‌توان حدس زد رویداد تعیین‌کننده برای فردی که "روح آزاد" اش می خواهد روزی به کمال دل انگیز پختگی رسد جدایی و فراق ای از این بوده است و احتمالا او پیش از آن روحی بس مقید بوده، چنانکه گفتی تا ابد در کند و زنجیر نهانخانه و قرارگاه خویش خواهد ماند. چه چیز محکم تر از هر بند او را مقید می‌سازد؟ گسستن کدام بندها غیر ممکن می نماید؟ برای مردان برگزیده و عالی‌مقام، تعهد و وظایفشان: آن ترس آمیخته به احترام که برازنده جوانان است، عدم اعتماد به نفس و ملاحظه کاری در برابر هر آنچه از چم و خم زمان گذشته و شأن و اعتبار یافته، نمک شناسی در برابر زمینی که در خاک آن روییده و بالیده اند، در برابر دستی که راهشان نموده، در برابر زیارتگاهی که در آن پرستش و راز و نیاز آموخته‌اند- باشکوه ترین لحظه های حیاتشان ایشان را محکم تر از هر بندی مقید خواهد ساخت و پایدارتر از هر تعهدی ملزمشان خواهد داشت. برای انسانهایی چنین مقید، آن جدایی و فراق عظیم ناغافل روی می‌دهد، همچون ضربت و تکان زمین لرزه ای؛ ناگهان جان جوان مسکین می‌شود، از هرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد می شود- و نمی داند چه دارد بر سرش می آید. اشتیاقی سوزان بر او مستولی می شود و افسار جانش را به دست می‌گیرد؛ اراده و تمنایی در وجودش شعله می کشد تا رخت سفر بربندد و برود به هر کجا که شد، به هر قیمتی؛ کنجکاوی خطرناک خشونت باری برای کشف جهانی کشف ناشده به جانش می افتد و در تمامی حس هایش سوسو می‌زند. "مردن بهتر از این جا زیستن"- چنین می‌گوید صدای اغواگر و سلطه جویی آن شوق و مراد از "این جا" و "در خانه ی خود" هر آن چیزی است که جان او تا بدین لحظه دوست می داشته! و ناگهان وحشت و بدگمانی نسبت به دوست داشته ها؛ آذرخش تحقیر در قبال آنچه پیش تر "تعهد" و "تکلیف" بوده؛ میلی سرکش و خودکامه و آتشفشانی به ول گشتن و پرسه زدن، به بیگانه و بی حیا و هوشیار و مثل یخ گردیدن؛ بیزاری از دوست داشتن و شاید دست دراز کردن از روی بی حرمتی و نگاه سریعی انداختن به عقب،به آنجا که تا پیش از این در آن عشق می ورزید و راز و نیاز می کرد؛ شاید دمی از شرم سرخ شدن به جهت واپسین کاری که کرده اما در همان حال شادی و شعف که انجام شده؛ لرزه ای شادمانه و مستانه در درون که حکایت از پیروزی دارد- پیروزی؟ بر چه؟ برکه؟
----------------------------------------

جان آرمسترانگ/ درس های نیچه برای زندگی/ترجمه؛صالح نجفی/ ص.57-56

#گزیده_مطالعات

@Kajhnegaristan