هگل، ما و یک دنیا خوشمزگی. ✍ پویا ایمانی. -----------------------

هگل ،ما و یک دنیا خوشمزگی
✍ پویا ایمانی
-----------------------

🔶از تاکسی و خیابان تا محل کار و از محافل دوستانه و جمع های خانوادگی تا همین فضای مجازی، روابط ایرانیان گاه به طرز خفه کننده ای پر است از جوک و شوخی و هجو شرایط .
کشتی قرآنی مطلا، قاری پدوفیل،ژن خوب، صم بکم بودن عارف، معلق زدن های رقت انگیز خاتمی، توییت های ظریف، ویدئوهای احمدی نژاد و حتا حبس و کشته شدن معترضان بارها بیش از آنکه موضوع مقاومت و فکر کردن باشند موضوع جک های بی پایان با چاشنی کم رنگی از اعتراض اند. در مقابل، کم نیستند مطالعات میدانی و تحلیل های روان شناختی که ایرانیان را مردمانی غمگین، افسرده یا خشمگین معرفی می کنند. در واقع، تک تک مواردی که برشمردم گواهی هستند بر این واقعیت پیچیده که برای ما اغلب طنازی و مصیبت دو روی یک سکه اند. این تناقض را چطور می شود توضیح داد؟ چرا کسر عظیمی از مردم ما در مواجهه با مصائب بی پایان زندگی شان که دیگر حتا حکومت هم توان یا اراده ای برای پنهان کردن ش ندارد جوک می سازند؟ پاسخ ها حتما متنوع اند، ولی دست کم یک سرنخ ممکن را می شود در نقد هگل به طنز رمانتیک ها یافت (با این تبصره که من اینجا بیش از آن که به هگل وفادار باشم، به بازصورت بندی زیبایی شناسی هگلی در مقاله ای از یک فیلسوف معاصر نظرم دارم). هگل معتقد بود آیرونی رمانتیک های آلمانی را باید ذیل مقوله ی "مطایبه ی سوبژکتیو" تعریف کرد، یعنی طعن-و-تعریض سوژه ای بادکنکی که خودش را به قدری بالاتر از هر محتوای ابژکتیو می بیند که بنا می کند به تمسخر وضعیت. چنین سوژه ای در واقع با چیزی مخالفت نمی کند، بلکه از هر رویداد واقعی موقعیتی می سازد جهت واقعیت بخشی به خودش. در مورد امروز ایران احتمالا می شود گفت واقعیت موجود چنان صلب و مهیب است که من حس می کنم هیچ جوری نمی توانم در آن دست ببرم، پس با مسخره کردن ش خودم را بیرون و بالاتر از آن نشان می دهم و بدین ترتیب هم به خویشتن اثیری ام که مثلا روح بر فراز واقعیت سرگردان است جسمانیت می بخشیم و گیجی و بی موضع بودن ام را رفع-و-رجوع می کنم و هم امر انضمامی موحشی را که کسر شان خودم می دانم تحقیر می کنم. یادمان باشد هگل نمی گوید شوخی سوبژکتیو چیز بدیست چون مثلا محتوای ابژکتیو را تحلیل می برد یا ارزش ها را نسبی و معلق می کند و غیره؛ حرفش این است که این قسم هزالی اصولا بلااثر بلکه مایه ی دوام وضع موجود است، چون تنها محصول واقعیش نه تهدید نظم حاکم بلکه ایجاد توهم آزادی سوبژکتیو، نشئیه ی خلاصی از بند واقعیت و فانتزی چیرگی "درونی " بر مصائب است که روی هم رفته نتیجه ای ندارد جز توی خود خزیدن و واقعیت متحجر را به حال خود رها کردن. آدم هاوقتی در متن شبکه ای نامنعطف و رخنه ناپذیر از واقعیت گیر می افتند تنها راه بیان سوبژکتیویته شان را در همین جوک ها و مزه پرانیها می یابند. ژیژک نقل می کند که افسانه ای عامیانه بین مردم کشورهای کمونیستی اروپای شرقی رواج داشت به این مضمون که مسئول انتشار اینهمه جوک در مورد هیئت حاکمه دفتری در خود پلیس مخفی ست. استدلال شان هم این بود که اینها خیلی خوب از نقش مثبت جوک ها در تثبیت نظم موجود باخبرند چون به تجربه دریافته اند که جوک سیاسی راهی پیش پای مردم می گذارد تا واقعیت نفس گیر را قابل تحمل و انرژی شان را تخلیه کنند. صحت یا سقم این افسانه ی عامیانه هیچ مهم نیست، مهم منطق و ناخودآگاه پشت آن است. وفور جوک های سیاسی در واقع سیمپتوم مناسبات قضا-قدری سنگ شده ایست که آدم ها را غرق نومیدی و پذیرش مازوخیستی وضع موجود کرده. از این منظر، طعنه ی واقعی نه در این همه طنازی و هزالی بلکه در همان شعار سمپتوماتیکی یافتنیست که می گوید ایرانیان مردمانی طنازند!


@Kajhnegaristan