حضور. ✍ عبدالله صمدیان …. ازتو سرشارم و

حضور
✍ عبدالله صمدیان



ازتو سرشارم و
حضورِسرشارت را
-حتّى دورازتو
دارم

*

بى توبودن هم
مثلِ باتوبودن
مثلِ دانائىِ رقصان
درنى نىِ چشمانت
زيباست
مثلِ انگشتانت:
-رشته هاىِ موّاجِ نقره ونور-
مثلِ دستانت
پل هاىِ جارى
روىِ اينسوى وآنسوىِ دنيا
روىِ طوفان ها

*

حركت مى كنم
ازتوتاخود
تاپرنده
تادريا
حركت مى كنم
ازتوتاتو
تا
رؤيا

*

ازگره آزادى مى سازى
ازگريه،
شادى
ازقطره،تلنگر
ازخواب،
پلّه ى آخِرِخواهش.

*

توكجابودى
وقتى كه نمى شد،
-بى تو-
آوازى تاريك نبود؟
توكجابودى
وقتى من
سال هاپشتِ سرت ماندم
وتورا
ازجنسِ نرسيدن
يا
نتوانستن
دربودن
خواندم؟
توكجابودى؟
حالاهمه جا!

***

نه
ازتونبايدپُرسيد
باتو
بايد
آمد
-آرام آمد-
تا
به اين لحظه رسيد
وازاين لحظه
به هميشه.

١٧/ ١١/ ١٣٧٤


@Kajhnegaristan