آموزه من (۸). ✍ ژاک لاکان

آموزه من (8 )
✍ ژاک لاکان
مترجم؛ فرزام پروا


-همانطور که فکر می کنم برای شما روشن کرده ام، نزدیکترین ارتباط بین بر آمدن روانکاوی و دنباله حقیقتا ملوکانه کارکردهای علم وجود دارد. گرچه ممکن است در وهله اول آشکار نباشد، یک رابطه خاص هم عصر بودن وجود دارد بین واقعیت آنچه در حوزه آنالی تیک ایزوله و متراکم شده است، و این حقیقت که در هر جای دیگر، تنها علم است که هنوز حرفی برای گفتن دارد.
آن اگر اجازه بدهید یک اعلامیه علمی است. معلوم است که اینطور است، و چرا نبایستی باشد؟ با این حال، آن کاملا آن چیزی نیست که هست، چرا که من چیزی اضافه نمی کنم به آنچه همیشه در حواشی چیزی است که بنا به قرارداد موسوم به scientism است، یعنی تعداد مشخص باورهای اساسی که من خود را به هیچ وجه زیر بیرق آنها قرار نمی دهم. به عنوان مثال این عقیده وجود دارد که تمام اینها نشانه پیشرفت است. اما پیشرفت دیگر چند من است؟
-هر کسی که فقط قدری آنچه ما از آن صحبت می کنیم می شناسد می داند که فروید در مورد سه چیز صحبت کرد: اول این است که آن رویا می بیند.... و باز، [دوم] آن چیزها را اشتباه می گیرد. به اشتباهات لپی فکر کنید، به سوتی دادن ها، همان متن وجود شما... سوم، آن رویا می بیند، آن شکست می خورد و می لنگد، آن می خندد. آیا اینها سوبژکتیو هستند، یا نیستند، من از شما می پرسم؟ ما بایستی بدانیم که داریم در مورد چه صحبت می کنیم. مردمی که تعجب می کنند که چرا من نیاز داشتم وقتی با فروید سر و کار داریم پای سوژه را وسط بکشم مطلقا هیچ نمی دانند چه می گویند. بایستی نتیجه بگیرم که این آن جایی است که آنها در آن هستند، گرچه فکر می کنم که مقاومت بر پایه چیز بسیار پیچیده تری قرار گرفته است.
سوژه مورد سوال با آنچه ما به معنایی مبهم سوبژکتیو می نامیم هیچ کاری ندارد، در معنایی که همه چیز را با هم قاطی می کند، و هیچ کاری هم با فرد و شخص ندارد. سوژه آنی است که من در معنایی صریح به عنوان [محصول] اثر دال تعریف می کنم. این آن چیزی است که سوژه است، پیش از اینکه به عنوان مثال در این یا آن افرادی که در وضعیت شخصی منفرد وجود دارند قرار داده شود، حتی پیش از اینکه به عنوان موجود زنده وجود پیدا کنند.
البته که می توانیم با لغات قراردادی بگویم «این یک سوژه خوب یا بد است، این یک سوژه اخلاقی است، این سوژه خودآگاهی است» یا هر چه که دوست دارید. این ایده [وجود] سوژه دانش واقعا یک کپه مهمل است، و آدم واقعا حیرت می کند که چطور آنها هنوز در کلاسهای فلسفه در مدرسه در مورد آن صحبت می کنند. آن تنها می تواند به یک معنی باشد: که هر چیزی که زنده است به اندازه کافی می داند، آنقدر کافی که زنده بماند. اما هیچ چیز بیشتری وجود ندارد که در مورد آن گفته شود. آن می تواند به فرمانروی جانوری اشاعه داده شود یا – چرا که نه – به فرمانروی گیاهی.
-تمام تجربه های روشنگری شده ممکن به این اشاره می کنند که سوژه وابسته به زنجیره بیان شده ای است که توسط دانش کسب شده علم بازنمایی می شود. سوژه بایستی جایش را آنجا بدست بیاورد، خودش را هر چه بهتر در دلالت های آن زنجیره قرار دهد. او بایستی بطور مداوم تمام بازنمایی های شهودی کوچکی را که به آنها نزدیک شده، و بخشی از دنیا شده، و حتی به اصطلاح طبقه بندی های شهودی را مورد بازبینی قرار دهد. او بایستی مرتبا دستگاه را پیشرفت دهد، فقط برای اینکه جایی برای زندگی پیدا کند. جای حیرت است که او تا به حال از سیستم بیرون انداخته نشده است.
و این در حقیقت هدف سیستم است. به بیان دیگر، سیستم می لنگد. به همین خاطر است که سوژه دوام می آورد. اگر چیزی به ما این احساس را می دهد که جایی وجود دارد که ما می توانیم دست روی آن بگذاریم، جایی که سوژه ای است که ما با آن سر و کار داریم، آن در سطحی است که به عنوان ناخودآگاه شناخته می شود. چرا که آن کلا می لنگد، می خندد و رویا می بیند.

@Kajhnegaristan