این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1
کشف ناخودآگاه (قسمت ۱). مصاحبه آلن بدیو با میشل فوکو. سال۱۹۶۵
کشف ناخودآگاه (قسمت ۱)
مصاحبه آلن بدیو با میشل فوکو
سال۱۹۶۵
🔶آلن بدیو: آیا به من اجازه میدهید که [گفته های قبلی شما را] در چند جمله خلاصه کنم، که مطمئنا [این جملات من] به [افکار شما] خیانت میکنند.
میشل فوکو: مطمئناً خیر [به هیچ وجه اینگونه نیست].
آلن بدیو: شما دو منظر را متمایز کردید، در اوّلین [منظر] ، فلسفه روی هم رفته زمینه روانشناسی را فراهم میکند [بازمی کند]، امّا پس از آن علوم انسانی به روشنگری مفید و سازنده آن اطمینان می دهند. در منظر دوم، که شما تأکید کردید که برای شما اولویت [ترجیح] دارد، کلّ انسان شناسی به عنوان لحظهای سرنوشت ساز در کل فلسفه مانند گونهای فرهنگی [در نظر] گرفته شده است که از طریق آن غرب موفق به دستیابی به تفکّر خود [تفکّری در مورد بودن خود] می شود یا برای به دست آوردن تفکر خود تلاش می کند. بنابراین، اگر مطابق میل شما باشد، میخواهم سؤالم را در مورد ماهیّت روانشناسی در هرکدوم از این دو سطح مجدّد مطرح کنم. خب، اگر در ابتدا بپذیریم که فلسفه به طور ضمنی حوزه [تخصّصی] خود را بر علوم انسانی به طورکلّی مقرّر داشته است [ملزم کرده است] ـ علوم انسانی ای که در حال حاضر ،[اگر بتوانیم ] بگوییم ، از دیدگاه پوزیتیویست [اثبات گرایانه] جانشین سؤال قدیمی فلسفی شده است ـ از این دیدگاه، با پذیرفتن اینکه شما بتوانید آنرا موقتاً شبیه سازی کنید، ویژگی [خاصیّت] روانشناسی چه چیزی را در میان سرمایه گذاری های دیگر که ما آنها را معمولاً به اسم «علوم انسانی» در نظر میگیریم، تضمین می کند؟
میشل فوکو: خب، به عقیده من آنچه روانشناسی را مشخّص کرد، و آنچه که آن را آنگونه که بود، آنگونه که احتمالاً هنوز هم مهمترین علوم انسانی، به نوعی علم انسانی پیشوا، است، ساخته است، کشف ناخودآگاه توسط فروید بوده است. به این معنا که خود روانشناسی، در درون خودش، در اواخر قرن نوزدهم منجر به [ایجاد] گشایش شگفت انگیزی شد که به عقیده من، بنیادی ترین و غامض ترین ابعاد روانشناسی را می گشاید. به طور کلّی میتوانیم بگوییم که روانشناسی از اواخر قرن هجدهم تا اواخر قرن نوزدهم اساساً به صراحت خود را تحت عنوان آنالیز خودآگاه، [آنالیز] ایدهها به شکل ایدئولوژی، آنالیز تفکر، آنالیز احساسات و غیره، ارائه داد و در اواخر قرن نوزدهم است که به طور ناگهانی، در حالیکه به موضوع (مقصود) خود پشت می کرد، روانشناسی دیگر خود را به عنوان علم خودآگاهی روانی ارائه نمی دهد، بلکه [به عنوان] علمی که تازه کشف شده است، یک علم ناخودآگاه [خود را ارائه مس دهد]. امّا از وقتی که روانشناسی به عنوان علم ناخودآگاه کشف شد(خود را آشکار کرد)، فقط به عنوان ضمیمه یک حوزه جدید، یک حوزه تاکنون انکار شده، نبود، بلکه به طور کامل حوزه تمامی علوم انسانی را بازسازی کرد. در واقع، با کشف ناخودآگاه، روانشناسی کشف می کرد که بدن بخشی از ناخودآگاه ما است، جامعه ای که به آن تعلق داریم، گروههای اجتماعی، فرهنگی که ما در آن زندگی کرده ایم، بخشی از ناخودآگاه ما هستند. او کشف می کرد که والدین ما، پدر ما، مادر ما،چیزی جز آنچه که ما در ناخودآگاهمان شکل می دهیم، نیستند، و غیره، به طوری که علومی که نزدیک به روانشناسی بودند مثل فیزیولوژی، مثل جامعه شناسی بازسازی شدند و به واسطه کشف ناخودآگاه، توسط خود روانشناسی مورد توجه مجدد قرار گرفتند، طوری که روانشناسی در سطح نهانی ترین بنیانهایش به چیزی تبدیل شد که احتمالاً همه بار سرنوشت علوم انسانی را حمل می کند.
مترجم: صدف کارخانه چی
@Kajhnegaristan