هگل و مذهب. ✍ بهزاد بابایی.. 🔶هولدرلین در هیپریون می‌نویسد:

هگل و مذهب
✍ بهزاد بابایی

🔶هولدرلین در هیپریون می نویسد :
" خوشبخت انکسی که سرچشمه ی شادی و نیرومندیش در ابادانی میهن اوست " .

هگل می پرسد : ' در چه شرایطی یک مذهب میتواند زنده بماند ؟ و بعد با تاسی به روسو , دو شکل از تبارز مذهب در افهام انسانی را از هم جدا می کند . یکی از این اشکال 1) مذهب سابژکتیو [ درونی شده و شخصی ] و دو دیگر ان 2) مذهب ابژکتیو یا عینی است . .. مذهب شخصی یا سابژکتیو با الهیات ایجابی سر سازگاری نداشته و مراجع مذهبی نظیر روحانیون را به رسمیت نمی شناسد . فی الواقع مذهب نوع نخست در تباین صریح با مذهب نوع دوم است . از دید هگل این مذهب که پیش از این انرا مذهب درونی شده و یا شخصی خواندیم مذهب دل است . او می گوید : تنها این شکل از مذهب است که قادر است الهام بخش عظیمترین کردارها و خالق شریفترین اندیشه ها در اندرونی های شخصِ حامل خویش باشد چرا که بر تمامی وجود ادمی اثر گذار بوده و به حامل خود غنایی بس عظیم می بخشد . ولی مذهب عینی در عملکردی کاملا معکوس خود را مجاز می داند که نظم خود را در تمامی اذهان بپراکند و مبدل به دستگاهی قدرتمند و مستقر شود . او می خواهد کتابها و رساله ها بر پا دارد و معتقدات خویش را در هر شکلِ ممکن ( ولو با توسل به سرکوب اندیشه هایی که قادر به مجاب کردنشان نیست ) بر پای دارد . هگل بر پای داشتنِ قوانین مذهبی در اداره ی امور جامعه ی تئوکراتیک ( دین سالار ) را نمادی از تجلیِ روح دیانتِ عینی در این جوامع می داند . او مذهبِ نوع نخست را عالیترین جلوه ی دین می داند و بر انست که تنها دینداریِ شخصی است که می تواند در اعمال و عواطفِ مومن جلوه گر شده و از طریق مناسبات فردیِ شخص مومن با دیگر افراد , به بسط و نشرِ تجربه ی دینی در عالیترین سطوح ان بیانجامد و سرانجام همچون تجلی روحِ قومی در انتهای تاریخ به قوام و تکامل رسد . از نگاه او جهان در اعم معنایش ( که جهانِ روحانی را نیز شامل است ) باید همواره چنان باشد که نباید انگونه باشد . چرا که باید همواره چیزی بیرونی نظیر اخلاقیاتِ مترقی و یا اندیشه های بدیع وجود داشته باشد تا انرا بصورتی که باید باشد دراورد و مذهبِ ابژکتیو در تحقق این مهم , همچون مانع و رادعی ثبات جوی و گذشته گرای عمل میکند . او " کمونوته " [ جماعت ] را در مقابل " سوسیته " [ جامعه ] قرار داده و پرده از تفاوتِ بنیادین میان ایندو مفهوم بر میگیرد . به زعم او جامعه از مسیرِ باهمی افرادی که هر یک هدف خاصی را دنبال می کنند تشکیل می شود و لیکن در " جماعت " همبستگی های درون گروهی انقدر شدت میگیرد که شکلی از درونبودگی را موجب میشود که از تظاهرات ان میل به تمایز گذاری بین اعضای جماعت با جامعه از جانب اعضاء جماعت است . او در فرازی دیگر از درسگفتارهایش راجع به تاریخ به پس زده شدن مذاهب لاکتاب به توسط مسیحیت و دیگر ادیان سامی پرداخته و انرا از عجیب ترین و بزرگترین انقلابهای بی سر و صدا و ارام می داند که در عین سکوتش , بانی و باعثِ پر سر و صدا ترین انقلابات بشری بوده است . او جماعت گرایی را منافی با حرکتِ جامعه بسوی تحقق " وحدت در روح قومی " که به زعم او والاترینِ غایات است انگاشته و معتقد است که بدون احساسِ برخورداری از یک روحِ قومی مشترک امکان ندارد که فرد فرد اعضای جامعه توانایی تحقق کامل وجود خویش را بتوانند داشت . او تاکید می کند که نخستین نتیجه ای که پندارِ فقدانِ روح قومیِ مشترک در انسانها ایجاد می کند احساسِ روان سرکوبگرِ از خود بیگانگی است . . این احساس , موجباتِ بروز ضعف و فتور و سستی و پوچ انگاری را در تک تک اعضای جامعه فراهم اورده و انگیزه های حرکت و خیزش و افرینش را در ایشان می خشکاند . در نگاهی کلی , امکان تحقق خوشبختی فردی انگونه که هولدرلین در اغاز این متن بدان اشاره کرده متعذر و ناممکن می شود .
باری , نگاهی به وضعیتِ جامعه ی امروز ایران صحتِ پیش بینی های هگل را مو به مو تایید می کند .

@Kajhnegaristan