این کانال در پی احیای نگاه و تفکری انتقادیست. آنهم با خوانشی متفاوت از علوم انسانی منجمله روانکاوی و فلسفه و جامعه شناسی،بلکه راهی برای یک تفکر انتقادی و رادیکال بگشاید. https://t.me/joinchat/AAAAAEPRYscX8s9o8ft-FA ارتباط با ادمین @Rezamajd1


چه دیر! چه زود! (نگاهی به کتاب «نوشتار و تفاوت» اثر ژاک دریدا)

✍ نیما پرژام …انتشار کتاب «نوشتار و تفاوت» دریدا با ترجمه یکی از مترجمان کاربلد و خوشنام البته خبر خوبی برای دوستداران دریداست. این کتاب خواندنی حاوی نخستین متونی است که دریدا نوشته، متونی که در آنها با آثار متفکران، شاعران و هنرمندانی نظیر فوکو، دکارت، لویناس، هگل، فروید، لوی استروس، باتای، ادموند ژابس، آرتو و … درگیر می‌شود و آرام‌آرام سبک فارغ‌البال و ریزبینانه خود را می‌آفریند و پرورش می‌دهد، سبکی که به تحقق غایی سنتی می‌ماند که نیچه «آهسته‌‌خوانی» می‌نامید. شاید نکاتی که دریدا اندک‌زمانی پس از نگارش این متون مطرح می‌کند گواهی از همین فرایند آفریدن و پرورش‌دادن یک پروژه فلسفی است. در مقدمه مترجم می‌خوانیم «دریدا در یادداشت کوتاهی که در پایان کتاب آمده است (دسامبر ۱۹۶۶) دو نکته را روشن می‌کند: نخست اینکه در آن تاریخ که هنوز زمان چندانی از نگارش این متون نمی‌گذرد با آنها فاصله‌ای نامساوی دارد، و دیگر اینکه هرچند تبدیل این متون به یک نظام به کمک نوعی «دوختن» غیرممکن نبوده است اما با «کوک‌زدن» هم می‌توان میان آنها پیوندهای معنی‌داری برقرار نمود.» ازاین‌روست که چه‌بسا ادعای مترجم در مقد ...
  • گزارش تخلف

‍ نقاشی «گوئرنیکا» اثر «پابلو پیکاسو»

او این نقاشی را در ۱۹۳۷ در اعتراض به بمباران شهر گوئرنیکای اسپانیا توسط ارتش نازی کشیده است.. افسری آلمانی در خلال جنگ جهانی دوم برای ملاقات با پیکاسو به استودیوی او در پاریس رفت. در استودیو چشمش به تابلوی «گوئرنیکا» افتاد و از تشویش و به همریختگی درون نقاشی حیرت کرد. از پیکاسو پرسید: آیا این کار شماست؟ پیکاسو با آرامش پاسخ داد: خیر، کار شماست …. برگردان … ...
  • گزارش تخلف

شما فیلسوفان سؤالات بی‌جواب مطرح می‌کنید، سؤالاتی که بی‌جواب می‌مانند تا شایسته‌‌ باشد که فلسفی دانسته شوند

به عقیده‌ی شما سؤالاتی که پاسخ دارند، فقط سؤالات فنی هستند. چیزی که قرار است با آن آغاز شوند همین است. آن‌ها را با سؤالات فلسفی اشتباه گرفته‌اند. شما به سراغ سؤالات دیگری می‌روید که ظاهرا پاسخ دادن به آن‌ها محال است: و بنا به تعریف، در برابر هرگونه تلاشی برای فهم و درک مقاومت می‌کنند. یا آن‌چه به نتیجه‌ی مشابهی منجر می‌شود: اظهار می‌کنید که اگر به سؤالات اول جواب بدهیم، به این دلیل خواهد بود که به درستی صورت‌بندی نشده‌اند. و به خودتان این حق را می‌دهید تا سؤالاتی که به درستی صورت‌بندی شده‌اند، سؤالاتی که علم گمان می‌کند پاسخ آن‌ها را فراهم کرده اما در واقع به درستی با آن‌ها برخورد نشده است را بی‌جواب بدانید. از نظر شما جواب‌ها صرفا توهمات است، ناکامی حفظ پیوستگی به موجب هستی - یا چیزی از این قبیل. زنده‌ باد صبر! شما تا ابد به ناباوری خود می‌چسبید. ...
  • گزارش تخلف

«بشو آنچه هستی!» در منظره‌ی ابدیت!.. این اسپینوزا بود که با قاطعیت، هرگونه آزادی اراده را نفی کرد

اما آیا او به جبر اعتقاد داشت؟ از منظری بله و از منظر دیگری خیر. جبر اسپینوزایی، کمی متفاوت است از جبر عادی که از آن در فلسفه سخن رانده می‌شود. اسپینوزا به جوهر جهان اعتقاد داشت، اما مانند کانت به نمود و بود معتقد نبود. کانت می‌گفت هرچه ما می‌بینیم، نمودی (ظاهری) از دنیای واقعی (شیء فی نفسه) است. در واقع ما نمی‌توانیم هرگز به حقیقت جهان دست پیدا کنیم و باطن جهان را نخواهیم دید. کانت با این دیدگاه، جهان را به یک نقابی شبیه ساخت که بر جهان حقیقی زده شده است. اسپینوزا اما، ‌ هرگز به این تفاسیر معرفت شناختی نپرداخت. او جهان را همانطور که می‌دید، ‌ واقعی می‌دانست. ...
  • گزارش تخلف

هنر برقراری ارتباط ظریف از امر خلاف‌آمدی مایه‌ می‌گیرد که ژاک دریدا پارادوکس هدیه‌ می‌نامد: این که بدانی چگونه به کسی هدیه بدهی بد

وظیفه‌ی نویسنده این است که به خوانندگان کمک کند تا استقلال و آزادی خودشان را پیدا کنند – آن هم بدون وابسته شدن به مؤلف. اگر خوانندگان به کمک مؤلف روی پای خودشان بایستند، آن‌گاه باید گفت ایشان روی پای خود نایستاده‌اند. پس کمک مؤلف باید نامرئی باشد و خواننده نباید بفهمد که مؤلف کاری کرده است. پس وظیفه‌ی خواننده هم این است: «روی پای خود ایستادن – با کمک دیگری.» ‌یرکگار می‌گوید در این «خط تیره‌ی» کوچک، «تفکر نامتناهی به بدیع‌ترین وجه ممکن گنجانیده شده، و بزرگترین تناقض برطرف گردیده». «فرد یگانه» را ایستاده می‌بینیم؛ بیش از این هیچ نمی‌توان دید. کمک مورد بحث پس پشت این خط تیره پنهان است. در این جا کیرکگور به آن «رذل شریف» عهد باستان اشاره می‌کند، به سقراط، همو که می‌فهمید «عالی‌ترین کاری که فرد می‌تواند در حق دیگری بکند این است که او را تعلیم آزادی دهد، یاری‌اش کند تا روی پای خودش بایستد» و این یعنی یاری‌دهنده باید خود را گمنام، نامرئی و اصلا هیچ گرداند … (جان دی. کاپوتو؛؛ بخش ششم: نوشتن با نام‌های مستعار؛ ترجمه‌ی صالح نجفی؛ نشر نی) … ...
  • گزارش تخلف

همین که هدیه را مشخص کنیم، آن را از بین برده‌ایم

مشخص کردن هدیه یعنی این‌که آن را چیزی قابل تشخیص در میان چیزهای قابل تشخیص دیگر بدانیم و این چیزی نیست جز فرآیند از بین رفتن هدیه. و این بدین معنا است که تفاوت میان رویداد و نهاد هدیه به‌خودی‌خود، و ویرانی آن همیشه باید ملغی شود. هدیه به منزله‌ی هدیه در حد نهایی خود، نباید به منزله‌ی هدیه ظاهر شود: نه برای دهنده و نه برای گیرنده. هدیه نمی‌تواند هدیه باشد مگر این‌که به منزله‌ی هدیه حاضر نباشد. نه برای دهنده و نه برای گیرنده. اگر گیرنده هدیه را بگیرد و آن را به منزله‌ی هدیه نگه دارد، آن چیز دیگر هدیه نیست. و کسی هم که آن را می‌دهد نباید آن را ببیند یا آن را بشناسد. در غیر این صورت فرد به محض این‌که قصد می‌کند هدیه بدهد، در این آستانه قرار می‌گیرد که خود را به طرزی نمادین تایید کند، خود را ستایش کند، خود را تصدیق کند، به خود افتخار کند، به خود تبریک بگوید، او به طرزی نمادین ارزش آن‌چه هدیه داده است یا قصد دارد هدیه بدهد را به خود بازمی‌گرداند … (، زمان هدیه‌ی داده شده، به نقل از کتاب «‌_فون‌_تریه»، ترجمه‌ی سحر دریاب) … ...
  • گزارش تخلف

فقط خستگی که نیست، فقط خسته که نیستم، با وجود صعود. []

وضعیت «خستگی»، خستگی از تحقق بخشیدن است، اما مجموعه‌ای از امکان‌ها هنوز باقی مانده است. شما می‌توانید شب به بیرون بروید اما خسته هستید و در خانه می‌مانید. اما امکان همچنان باقی است هر چند که شما بدان تحقق نمی‌بخشید.. «فرسودگی» اما چیزی بیشتر از خستگی است. «این فقط خستگی نیست؛ فقط خسته که نیستم، با وجود صعود».. فرد خسته تحقق بخشیدن را تمام کرده است، اما امکان هنوز باقی می‌ماند؛ در حالی که فرد فرسوده تمامی امر ممکن را تمام کرده است.. فیگورهای خوابیده یا لمیده‌ی بیکن خوابیده‌اند، اما نه به این دلیل که از تحقق بخشیدن به امور ممکن خسته شده‌اند، بل آنها امر ممکن را به پایان رسانده‌اند. آنها به دلیل خستگی دراز نکشیده‌اند، آنها «فرسوده» اند، آنها در فرسودن امر ممکن خود را می‌فرسایند، و بالعکس.. []. ...
  • گزارش تخلف

تحلیل گفتمان وضعیت سیاسی ایران: «دشمن ما همین جاست، دروغ می‌گن آمریکاست»

✍مصطفی مهرآیین.۱) یکی از مهمترین اتفاقات در فضای سیاسی امروز ما که حتی می‌توان آن را مهمترین اتفاق سیاسی در ایران چهل سال گذشته دانست تولید شعاری است آهنگین و موزون که گویا قرار بر آن است آرام آرام از دهان عمده ایرانیان گفته شود و توسط آنان شنیده شود: «دشمن ما همین جاست، دروغ می‌گن آمریکاست». تولید این شعار به این معناست که ما از این به بعد با وجود دو مرجع دشمن شناس یا به زبان کارل اشمیت با وجود دو حاکم در جامعه روبرو هستیم. اگر به زبان اشمیت بپذیریم «حاکم کسی است که دشمن را مشخص می‌کند»، جامعه امروز ما با وجود دو حاکم روبروست: حاکمی که می‌گوید دشمن اصلی ما آمریکاست و حاکمی (یعنی مردم معترض) که معتقد است خود این حاکم در حال جنگ با آمریکا دشمن ماست. در واقع جامعه ما از وضعیت تک صدایی در حوزه سیاست، بویژه سیاست خارجی، خارج شده و اکنون با ظهور دو گفتمان یا دو صدا روبروست که گویا قرار بر آن است در زورآزمایی با یکدیگر، قدرت خود را به رخ همدیگر بکشند و یکدیگر را وادار به عقب نشینی کنند. این وضعیت از منظر نظریه گفتمان «وضعیت ستیز و حتی انقلابی» است. بنا به نظریه گفتمان اگر در فضای فکری یک جام ...
  • گزارش تخلف

۴) دشمنی با زندگی بزرگترین اشتباه گفتمان دشمن شناسی در کشور ما در دهه‌های گذشته بود

می‌توان در سیاست به جنگ با سیاست‌های دیگران رفت، اما به جنگ زندگی رفتن نابودی سیاست و قدرت موجود را به همراه خواهد داشت. مردم به پای سخنان دشمن شناسانه خواهند نشست و به سخنان شما گوش خواهند داد و گاه سخنان شما را خواهند پذیرفت، اما اگر احساس کنند منطق دشمن شناسی شما زندگی آن‌ها را نابود خواهد کرد طبعا خود شما و منطق تان را دشمن خواهند دانست. اگر در روزهای نخست انقلاب با شما همنوایی کردند تنها به آن دلیل بود که درون آن‌ها انباشته از یک آرمان و صدا و سخن زیبا بود. اگر در ایام جنگ با شما همنوایی کردند تنها به آن دلیل بود که فکر می‌کردند آرمان زیبای آن‌ها مورد تهاجم قرار گرفته است. اما اگر بدانند زندگی آرمانی موجود در ذهن آن‌ها بواسطه یک منطق دشمن ساز و دشمن شناس مورد تهدید قرار خواهد گرفت طبعا به جنگ این منطق خواهند رفت. مردم اکنون می‌دانند که ریشه بسیاری از مشکلات آن‌ها در منطق دشمن شناسی حاکم بر فضای سیاسی کشور آنهاست؛ منطقی که اکنون بخش زیادی از خود آن‌ها را نیز جزء دشمن می‌داند.۵) کشور ما در وضعیت حاکمیت دوگانه قرار گرفته است. در یک سو حاکمیتی است که بی توجه به همه بحران‌ها سعی در تدا ...
  • گزارش تخلف

فلسفه و نظریۀ انتقادی. نویسنده: هربرت مارکوزه/ ترجمۀ فرید صابری …

هگل فقط داشت از کل سنت فلسفی نوعی نتیجه می‌گرفت وقتی آزادی و عقل را یکسان گرفت. آزادی، عنصر فرمال عقلانیت است، تنها فرمی که عقل در آن می‌تواند موجود باشد. با مفهوم عقل به مثابه‌ی آزادی به نظر می‌رسد که فلسفه به مرز‌هایش می‌رسد. آنچه در رابطه با تحقق یافتن عقل برجسته و قابل توجه می‌ماند یک وظیفه فلسفی نیست. هگل تاریخ فلسفه را چنان می‌فهمد که در این مرحله به نتیجه‌ی تعین کننده‌اش رسیده است. هر چند این برای نوع بشر به معنی آینده‌ای بهتر نبود، بلکه به معنای اکنون بدی بود که این شرایط را سرمدی و ابدی می‌ساخت …. برای خواندن متن کامل به آدرس زیر بروید:. ...
  • گزارش تخلف

صاحبان قدرت دوست دارند شما روی صندلی به رخوت لم بدهید و احساسات تان را روی صفحه‌های نمایشگر بریزید

بروید بیرون. جسم تان را به جاهای ناشناخته ببرید و با آدم‌های غریبه دمخور شوید. دوستان تازه بیابید و با آن‌ها همراه شوید …. تیموتی اسنایدر …
  • گزارش تخلف

«دلوز و مخاطرات تفکر». ✍ مهدی رفیع …

در جهانی که هر روز بیش از پیش اندیشدن و تفکر به فعالیتی حاشیه‌ای بدل می‌شود، فکر می‌تواند شرط نوعی ماجراجویی وجودی باشد که بدون آن هر گونه امکان تولید امر نو و «سیاست هستی» در مقام دگرگشتن وجودی از میان خواهد رفت. «اندیشیدن با و ورای دلوز»، اندیشیدن از طریق یک اندیشمند که خود اندیشمندان بسیاری است، «هزار دلوز» بی آن که مخاطره‌ی تفکر را با برگذشتن از مسیر نوعی جنون نادیده بگیرم که تفکر در مرزهای خویش با آن مواجه می‌شود و دلوز آن را «شیزوفرنی» نامیده بود. اندیشیدن از و ورای امر نا-اندیشا، اندیشدن ورای اندیشه آن مرز ناپیدایی است که دلوز (و گتاری) به جستجوی آن رفته‌اند. آیا اساسا تفکر بدون مخاطره وجود خواهد داشت؟ لباس پاره شده‌ی اسپینوزا پس از سو قصد علیه او گواهی است بر این خطرپذیری. تفکر خطر دگردیسی ریشه‌ای را که در خود دارد، در بادی امر نشان نمی‌دهد، اما به تدریج به آستانه‌ی مهارناپذیری پا می‌نهد که باید در مسیر خود با آن رویارو شود، تفکر مجازاتی دارد که کم‌ترین آن تنهایی است، و بیش‌ترین‌اش البته ناپیداست و تنها در مرزهایی می‌ایستد که می‌خواهند آن را با عاملی بیرونی به اجبار یا با خشونت ...
  • گزارش تخلف

✍ مصطفی مهرآیین …

در برخورد با یک نظام سیاسی نباید تنها به این اکتفا کرد که این نظام سیاسی چه چیزهایی را ممکن کرده و قادر به انجام چه چیزهایی است. پرسش بنیادی‌تر در مقابل یک نظام سیاسی آن است که یک نظام سیاسی قادر به انجام چه چیزهایی نیست و نمی‌تواند آن‌ها را ممکن کند. نظام‌های سیاسی در جامعه ما چه در دوره پهلوی و چه اکنون در دوره جمهوری اسلامی همواره سعی داشته‌اند نشان دهند که آنها مبتنی بر قدرت بوروکراتیک و تکنوکراتیک خود توانسته‌اند کشور را در مسیر توسعه قرار دهند. این دو نظام همواره کوشیده‌اند با ارائه آمارهای ریز و درشت از فعالیت‌های خود نشان دهند که سالهاست در پی توسعه کشور و افزایش عزت و آبروی آن بوده‌اند. این دو رژیم هیچوقت به این نیندیشیده‌اند که شیوه سیاست ورزی آنها چه چیزهایی را ناممکن ساخته است. آنها هرگز نتوانسته‌اند به این مساله ساده بیندیشند که قادر به ممکن ساختن امور مهمتری همچون همبستگی، عشق، مهربانی، لطافت، زنانگی، آزادی، سکوت، خلوت، شعر، مادرانگی، پدرانگی، همیاری، بهزیستی، شکوفایی درونی، اندیشه ورزی، و … …نبوده و نیستند. جامعه فاقد این امور حتی اگر به تمامی امکانات فنی بشری مجهز باشد ...
  • گزارش تخلف

«پیرامون تبارشناسی شادی و غم». ✍مهدی سلطانی گردفرامرزی …

مدتهاست که ما ایرانیان به غم عادت کرده‌ایم. گونه‌ای حس لذت جویی در این عادت به غمگینی در همه ما رخنه کرده است. نوعی تکنولوژی خود در ما به کار افتاده، که غم را تولید و طلب می‌کند. تجسم واقعی این تکنولوژی خود را در موسیقی عامه پسند معاصر می‌یابیم. وقتی به آهنگهای سراسر پر از غم خوانندگان موسیقی پاپ و راک و … (داخلی و خارجی) گوش می‌سپاریم. محتوای نود و نه درصد آنها، محتوایی غمگنانه است و شنونده را بیشتر در غم فرو می‌برد. از تفاوتهای ریتم اگر بگذریم، اشعار و ترانه‌ها عموما غم را نشانه رفته‌اند؛ حامد همایون، شهرام شکوهی، محسن چاوشی، یاس، رضا صادقی و … از معروفترین خوانندگان روز و همگی کارگزاران این تکنولوژی تولید غم هستند. چرا چنین است؟ خاستگاه این تکنولوژی غم کجاست؟ ...
  • گزارش تخلف

‍ 🔰 چگونه تاریخ در ایران سلاخی شد؟!. 🖋 مهران صولتی

🌱 اعتراضات دیماه نه تنها از منظر عبور جامعه از جناح بندی‌های مرسوم سیاسی و پژواک یافتن صدای مردم در سپهر سیاست ایران، بلکه از زاویه آشکار شدن ضعف حافظه تاریخی ایرانیان نیز حائز اهمیت بود! شاید بتوان دو شعار بنیادی این تجمعات را؛ «اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا!» و «رضا شاه، روحت شاد!» دانست. شعارهایی که انباشتی از عقده‌ها و مطالبات فراموش شده را یادآوری می‌کردند. در همان زمان یوسف اباذری استاد دانشگاه تهران رجوع مردم به رضاشاه و تلاش برای تطهیر او را «سلاخی تاریخ» نامید و برخی از دلایل آن را برشمرد (فایل پیوست). در این یادداشت می‌کوشم تا از همین منظر به برخی از دلایل نوستالوژیک شدن دوران شاه، و کمرنگ شدن حافظه تاریخی مردم اشاره نمایم:.۱⃣ نقش آموزش و پرورش: در حالی که همه کشورها می‌کوشند تا با جدی گرفتن تاریخ، به نوعی پیوستگی ذهنی میان نسل‌های گذشته و حال ایجاد نمایند، نظام آموزش و پرورش ایران عامدانه حافظه تاریخی شهروندان را تخریب می‌کند: به حاشیه رفتن علوم انسانی در رقابت با پزشکی و علوم پایه، رواج سطحی نگری از طریق کنکوری شدن آموزش، تدریس ایدئولوژیک و غیر واقعی تاریخ ایران، ار ...
  • گزارش تخلف