ریشه‌های درختی تنومند و سایه گستر (۴). ✍ فرزام پروا …

ریشه های درختی تنومند و سایه گستر (4)
✍ فرزام پروا



-لکان احتمالا لوی اشتراوس، یاکوبسون و سوسور را در سال 1949 خواند... او آنچه را که در جستجویش بود در آن یافت: قوانین معنی. برخی از وجوه فنومنولوژی و اگزیستانسیالیسم کاملا با ساختارگرایی اختلاف داشت، اما او موفق شد وجوه دیگر را با هم آشتی دهد. ساختارگرایی به او یاد داد که کوشش هوسرل برای توصیف شهود بلافصل فرد از جهان – احساس تن خود یا بودن در یک پرسپکتیو – وهم آلود است چرا که زبان همواره از پیش در آنجا هست. لکان به این ترتیب [دیدگاه] وهمی بلافصل بودن را در فنومنولوژی کنار گذاشت، و دریافت که پرسش در مورد ریشه های زبان یک پرسش علمی نیست، [چرا که] مفهوم ساختار پایه های جستجو در مورد ریشه ها را سست کرده است. در یک مفهوم هیچ ریشه ای برای ساختار وجود ندارد. ما نمی توانیم فکر کنیم مگر اینکه ساختار از پیش آنجا باشد. زبان یک بعد است (ارجاعی به ایده سوسوری بعد سمبولیک)، یعنی کلیتی است متشکل از عناصر مرتبط و متداخل. در مورد یک بعد افتراقی بایستی به عنوان یک کلیت فکر کرد، کلیتی که عناصر تشکیل دهنده اش مرتبط و متداخلند؛ هیچ یک از عناصر مطلق نیست. تعداد حداقل عناصر در چنین بعدی چیست؟ بعد حداقلی متشکل از دو عنصر مرتبط است. لکان پس از فکر کردن با جهد و جد، S1 و S2 را به عنوان عناصر تشکیل دهنده حداقل بعد ساختاری در نظر گرفت.
به این ترتیب، می بینیم که لکان کاری به کار خودآگاهی ندارد، بلکه با سوژه معنی کار دارد. او این مفهوم هگلی را که سوژه معنی همیشه به یک دیگری مرتبط است اختیار کرد؛ برای اینکه خودم باشم، بایستی شخص دیگری که مرا بشناسد بازشناسی کنم. این سرنخی به ما می دهد در مورد اینکه چطور لکان ارتابط سوژه با بزرگ دیگری را می فهمد... تاکید اصلی لکان در این سمینار [سمینار اول] ... تمایز گذاشتن، در هنگام پرداختن به هر نوع پرسش روانکاوی، بین سطح زبان و سمبول ها و سطح تصویری است. تمایز تصویری/ سمبولیک ضربه و تاخت اصلی این سمینار است.
-لکان پیش از اینکه روانکاوی را انتخاب کند پرسپکتیو معنی را اختیار کرده بود. در 1932، او بر نیاز به جستجوی معنی در خود جنون تاکید می کرد، یعنی منطق درونی گفتار بیمار. در آن مفهوم، او خودش را یاسپرسی تلقی می کرد. مسیر او به شکل قاطع و دراماتیکی با مسیر محققانی که سعی می کردند بخشی از مغز را که در جنون متاثر شده پیدا کنند در تضاد بود. لکان مانند فروید حقیقتا به آنچه بیمارانش می گفتند گوش فرا می داد... از همان اول کار، توجه او به معنی که از فنومنولوزی مایه گرفته بود معطوف شده بود؛ او قوانین معنی را جستجو می کرد و سعی داشت برای ظهور معنی راه حلی پیدا کند.
ساختارگرایی او را هدایت کرد تا باور کند که بایستی در آغاز بنایش را بر اساس تمایز سوسوری دال و مدلول بگذارد. سوسور بر وجود ساختار در سطح مادیت زبان تاکید می کرد، و می گفت یک ساختار متقارن برای دال وجود دارد که هرگز آن را گسترش نداد. لکان آن را اصلاح کرد و گفت یک مدلول بخصوص، یعنی، یک دلالت یا معنای بخصوص توسط ترکیب ویژه ای از دالها تولید می شود. او قانونی را جستجو کرد که در آن معنی به عنوان تابع دالها ظهور کند. در نهایت او دو ترکیب بنیادین دالها را جداسازی کرد: متافور (استعاره) و متونیمی (مجاز). در متونیمی شما ترکیبی از دو دال را دارید که یک اثر خاص معنی ایجاد می کند، یک مدلول بخصوص (بگذارید آن را حذف elision بنامیم)؛ در متافور، شما نوعی دیگری از ترکیب را دارید، که یک اثر مثبت معنی را تولید می کند.


@Kajhnegaristan