«هیچی که همه چیست»

"هیچی که همه چیست"
✍ رضا مجد


بیایید خودمان را در وضعیتی فرض کنیم که درگیر یک رابطه ی عشقی شدید و اروتیک هستیم، معشوقی که روزها و ماهها درباره اش فانتزی پردازی کرده ایم، خیال ورزی داشته ایم و شعرها سروده ایم و متن ها نوشته ایم، بعد یک هجران دردناک لحظه ی وصال فرا می رسد. اینک معشوق دربرابر ماست و خود را تسلیم ما کرده است، و ما با ولع تمام سعی می کنیم که تمامیت معشوق را به چنگ بیاوریم و به آغوش بکشیم، می خواهم حس خیالپردازی تان را تیزتر کنم، چه آنهایی که چنین تجربیاتی داشته اند و چه آنها که نداشته اند.
طبیعتا در یک چنین وضعیتی عاشق دست به هر کاری می زند که کام ماهها و شاید سالها فراقش را از معشوق بگیرد، از خطابه های عاشقانه ی آتشین بگیر تا بوسه های آتشین، و فرض کنیم که عاشق سمج ما، تمام تلاشش را برای به اصطلاح بلعیدن معشوق می کند( به تمامی به چنگ آوردن، و از آن خود کردن، سنتز معشوق) و تمام مناسک عشق بازی ای که بلد است اجرا می کند، و در نهایت یک سکس آتشین، بعد اتمام تمام این مناسک، چیزی که اتفاق می افتد یک تجربه نابسندگی و ناکاملی است، چیزی که عاشق در آخر کار حس می کند حس شکست است، شکست در به چنگ آوردن معشوق و تمامیت آن، شکست در به چنگ آوردن آن چیز خاصی که معشوق را برای عاشق معشوق کرده بود، شکست در به چنگ آوردن "هیچ" یا "نیستی". چرا که ابژه ی پتیا a یا ابژه ی کوچک آ ، همان هیچی است که سبب همه چیز شده بود، سبب همه ی آن خیال پردازی های طولانی و فانتزی های آتشین جنسی فرد عاشق. همان حفره ی درون معشوق، که سامان میل و تخیل و فانتزی عاشق حول آن خلاء و حفره به شکل دوار،شکل گرفته بود. این شکست یا نابسندگی یا سرخوردگی نه محصول شکاف بین فانتزی و تجربه ی واقعی، یا شکاف بین ابژه ی آلت تناسلی زنانه یا مردانه، و تجربه ی واقعی حاصل از آن، بلکه پیشاپیش شکاف در داخل خود زبان و فرایند نمادین سازی، و درونی شده ی آن در درون فرد عاشق است، این شکاف یا این حفره، همان پس ماند فرایند نمادین سازی است، پس مانده ای بنام ابژه ی کوچک آ، در قلب سوژه انسانی بنام معشوق، که تن به نمادین شدن نداده به همین خاطر بخشی از او در فرایند شناخت و بازنمایی و نمادین سازی بیرون مانده، همان بخشی که او را خواستنی و موضوع میل عاشق کرده بود و باعث به جریان افتادن سامانه ی میل و تمنا و خیال ورزی عاشق شده بود. درسی که از این خیال پردازی باید گرفت این است که هر چه قدر تلاش شود تا با "چیز" به معنای لاکانی کلمه، یا( داس دینگ) در قالب برهنه ی آن دیدار داشته باشیم، به دام ابزورد و بی معنایی و پوچی خواهیم افتاد، تجربه ی یک حس پوچ و تهی و بی معنی، "چیز" تنها گیرایی و جذابیت و کشش اش در حفظ فاصله است، ابژه ی کوچک آ، هیچ وقت به چنگ نمی آید، و هیچ وقت نمی توان آن را مستقیم به چنگ آورد، و سماجت در این کار تنها یک نتیجه می تواند داشته باشد، فروپاشی تخیل و فانتزی و تجربه حسی ابزورد.


@Kajhnegaristan