واقعیت یا واقعیت نمایی (۱)

واقعیت یا واقعیت نمایی ( 1 )
✍فاطمه محسن زاده


آن چیزی که ادراک می کنیم در تلویزیون، در ویدئو، در پهنه ی تکنولوژی اطّلاعات، از طریق واکمن و نوار کاست هایی که در ماشین هایمان به آن گوش می دهیم، در آگهی ها و در افزایش عظیم مجلات مردمی که می خوانیم؛ عبار ت است از بازنمایی ها و عمدتاً ایماژها. امروزه ادراک ما همان قدر که متوجّه "واقعیّت" است، متوجّه بازنمایی ها نیز هست. این بازنمایی ها به بخش بزرگی از واقعیّت مدرک ما تبدیل شده اند و یا ادراک ما از واقعیّت، بیش از پیش از طریق بازنمایی ها صورت می گیرد.(جامعه شناسی پست مدرنیسم، اسکات لش ).
گاه ناخواسته به سبب عدم آگاهی و بی اطّلاعی، کوته بینی، اعتماد نابجا، ترس و ساده لوحی فریب واقعیت نمایی ها را می خوریم و در پی اندیشه ی کسی یا چیزی می رویم که واقعی نیست و فقط واقعیت نماست.
داستان" سارازین" بالزاک سرشار از مفاهیم ناب است. سارازین پیکرتراش عقاید حاکم در جامعه اش را که ازراه رمزگان فرهنگی تثبیت شده اند با واقعیّت؛ به گونه ای نادرست یکی می پندارد و این تراژدی اوست. او دلباخته ی زامبی نلا می شود؛ چرا که او را زنی می پندارد دارنده ی تمام صفات زنی آرمانی، امّا سارازین ندانسته است که در ایتالیای دورانش، در نمایش ها نقش زنان را مردانی جوان، مشهور به " کاستراتو" اجرا می کنند؛ بدین سان سارازین نمی فهمد که زن هنرپیشه ای که به او دلباخته است، زن نیست، بلکه مردی جوان است. او می کوشد تا پیکره ای از"زن زیبا " بسازد، امّا به دست نوکران کاردینال چیکونا کشته می شود، زیرا کاردینال دلباخته ی "مردجوان" است. سارازین به سبب نادانی و بی اطّلاعی از شیوه ی دیگران در نشانه گذاری، رمزگذاری و موقعیّت جنسی زنان و"کاستراتو"ها در جامعه اش کشته می شود. ( ساختار و تأویل متن، بابک احمدی )
بارت در مورد این داستان می نویسد:" سازارین به دلیل جای خالی در سخن دیگران کشته می شود." سارازین مجسّمه ای از "زن جوان" ساخته بود. او به خیال خود از" واقعیّت " تقلید می کند، امّا واقعیّت چنانکه خود رابه او می نماید، راست نیست. آنچه وی دیده است؛ واقعیّت ندارد. پس از کشتن سارازین، کاردینال مجسّمه را از کارگاه او می رباید. سال ها بعد مجسّمه اساس کار یک نقّاش می شود و او "کاستراتو"را تصویر می کند؛ چنانکه در زمینه ی فرهنگی جامعه معنا دارد، معنای نشانه ای، نه مفهوم واقعی که تقلید از طبیعت – یا در واقع تقلید از آنچه طبیعت به ظاهر می نماید – محسوب می شود. موضوع پرده مردی جوان و زن نما است. سارازین راز جنسیت زامبی نلا را از راه نسخه برداری و تقلید از آنچه "واقعیّت نما"ست در نمی یابد، زیرا واقعیّت این است که زامبی نلا ـ مردجوان ـ اصلاً زیبایی زنانه ندارد.
ژاک لاکان معتقد بود که کودک در شش ماهگی از راه دیدن تصویر خویش در آینه، وارد جهان نمادها می شود. پلّه ای که لاکان آن را " مرحله ی آینده " خوانده است: دیدن خویشتن، بدن خویش که در یک آن هم تصویری است از دیگری و هم از خویشتن.
از کودکی می گذریم وبزرگ می شویم و بزرگ تر، خوشبخت انسانی است که جور دیگر دیدن را تمرین کند و به چنان بصیرتی دست یابد که بتواند معانی باطنی و نهفته در داستان زندگی را درک کند. حقیقت این است که درک ودریافت باطن نمادها و واقعیّت نمایی ها انسان ساز است. کنش ما در برابر بازنمایی های طبیعت و دیگران، گاه با تقلیدی ناساز همراه می شود و عمر گرانمایه را از ما می گیرد و روزی فرا می رسد که تأسّف خوردن سودی ندارد.
برای نخستین بار، شاید با زایش هیجانی ساختگی ناشی از آمیزش ترس و تاریکی بود که دانستم کنش انسان ناآگاه در مقابل واقعیّت نمایی و یا حقیقتی مصنوعی – هرچند که ناچیز باشد – چقدر مضحکه آمیز است. در نوجوانی" ترس" از تاریکی وتنهایی مرا به وحشت می انداخت .شبی ناگهان برق منزل قطع شد. خواستم وارد اتاقم بشوم. نور اندک ماه به داخل تابیده بود و من ناگاه مردی تنومند را دیدم که در گوشه ای ایستاده بود. فریاد کشیدم و بیرون دویدم. مادر سراسیمه آمد. بلند بلند و نفس زنان آنچه را دیده بودم ، گفتم . مادر آرام، متین و با یقین گفت: " برو خدا خیرت بدهد ، با سروصدایت ما را هم ترساندی. هرچه در روشنایی می بینی ، در تاریکی هم همان است." مادر آن شب با حرفش، بذر فهم قاعده ی « این همانی » را در ذهنم کاشت. سرانجام وقتی به مدد اختراع ادیسون اتاق روشن شد، با دیدن آن مرد تنومند ازته دل خندیدم! پدر کلاهش را روی جالباسی گذاشته بود.
امروز باوردارم که دیدگان ترسیده، همه چیز را بزرگ می بینند.


@Kajhnegaristan