🔶 «چرا از انقلاب حرف می‌زنیم؟ چرا که نه!

🔶 "چرا از انقلاب حرف می زنیم؟ صرفا از سر بوالهوسی و محض مخالفت با بدنامی ای که این روزها گرد این واژه نشسته؟ چرا که نه! ایدئولوژی همیشه می تواند از تکان خوردن و بلرزه افتادن سود ببرد. ولی در عین حال آیا مسئولیت فکر کردن به آن تصمیمی که به نفس امکان تصمیم گیری راه می برد متوجه ما نیست؟ خب؟، کدام واژه طی دو قرن اخیر به طور انحصاری حامل این فکر بوده؟ و بعد دو قرن کدام واژه می تواند جایش را بگیرد؟ درباره ی اینکه "انقلاب" هیچ ثمری ندارد یا حتا شرایط را از این که هست هم سخت تر و وخیم تر می کند به قدر کافی شنیده ایم. راست هم می گویند- اما این ریشخند تاریخ است. انقلاب پرتوی بر آزادی جمعی می تاباند، جمعی بودن آزادی را پیش چشم می آورد، این واقعیت را برملا می کند که این [هستی آزاد جمعی]،به نوبه ی خود، موکول و محول به تصمیم [ما] است. به رغم همه ی اینها، باز هم نمی توانیم جور دیگری به این واژه فکر کنیم، مدتهاست دعوی اصلاحات به گوشمان می رسد، ولی هرچه بیشتر اصلاح می کنند کمتر چیزی تغییر می کند. انقلاب اسیر همان نومیدی و یاسی شده که در وهله ی اول باعث اش شده بود. اما این واژه به هیچ وجه صرفا دال بر به دست گرفتن قدرت توسط یک جناح یا دسته ی سیاسی نیست. معنی انقلاب عبارت است از، یا دست کم عبارت بود از:گشودگی تصمیم؛ اجتماع در -معرض-[تصمیم-]خود-قرار-گرفته.

می دانم فاشیسم و نازیسم هم انقلاب بودند،لنینیسم و استالینیسم هم همینطور. پس مساله بر سر انقلاب کردن در انقلاب هاست[بر سر زیر-و-روکردن شان] خوب می دانم که این "چرخ" [pirouette]ممکن است به دل خیلی ها ننشیند. اما چه بگوییم یا چه کار کنیم وقتی این نکته هم همانقدر درست است که "باردیگر" باید تصمیم به گسست قاطع از مسیری گرفت که تویش درباره ی همه چیز قبلا تصمیم گیری شده؟ چه باید گفت و چه باید کرد وقتی آنچه هست قابل تحمل نیست، وقتی آزادی موظف است بیشتر از پیش چموش و بی قرار باشد و مدام افسار بگسلد؟

چه طور می توان به "انقلاب" فکر کرد،آن هم بدون واحدهای ضربت یا کمیسرهای خلق، حتا بدون یک "الگو" ی انقلابی ( بلکه برعکس، با طرح دوباره ی نفس مسئله ی "الگو")؟ کلمه اهمیت چندانی ندارد- ولی،یادمان باشد، ما هنوز درباره ی تمام جوانب آنچه لغت "انقلاب" پیش رویمان می گذارد فکر نکرده ایم...

فکر کردن به آزادی باید این معنی را برساند:آزادسازی آزادی از بند کنترل و آلت دست شدن، از جمله، و قبل از هرچیز،رهانیدنش از آلت دست شدن های فکر. این امر مستلزم چیزی ست در مایه ی انقلاب، و البته انقلابی در تفکر.


ژان-لوک نانسی، تجربه ی آزادی،صص.163-164، ("پاره نوشت ها"ی پایان کتاب).

-------------------------------

@Kajhnegaristan