«اودیسه‌ی لاکانی» (۲)

"اودیسه ی لاکانی" (2)
✍ فرزام پروا


🔶گر پیر مغان مرشد من شد چه تفاوت در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست

اما آیا در آثار فروید حضور پدری که جلوی ژویی سانس بی حد و حصر کودک را می گیرد و اولین بار «بزرگ دیگری» را در روح او تشکل می بخشد، و ناخود آگاه را (که به قول لکان «گفتار بزرگ دیگری است»)، منحصر به همان چند اثری است که به آنها اشاره شد، یا بایستی اذعان کنیم هر گاه از روانکاوی صحبت می کنیم، از ناخودآگاه نیز سخن می گوییم، و از بزرگ دیگری، و به این ترتیب از پدر؟
پرسش در مورد پدر، رشته ظریفی است که کل آثار فروید را به یکدیگر پیوند می دهد؛ رویاهای فروید اسطوره هایی را به وجود می آورد: اسطوره پدر اودیپ، اسطوره پدر اولیه در توتم و تابو که به ارضای نامحدود دسترسی دارد، و اسطوره موسی. اسطوره هایی که هر سه یک وجه مشترک دارند: در هر سه پدر به قتل می رسد. این اسطوره ها کلیدی بر اشتیاق فرویدی هستند: اشتیاق فرویدی این است که پدر را از اختگی مستثنی کند، و این اشتیاق در هر گروهی که فروید را به اشتباه در جایگاه بتی چون «پدر اولیه» قرار می دهند قابل بازیابی است. این همان سمپتوم فرویدی است، همان راز سر به مهری که لکان پس از سمینار دهم خود می خواست از آن رازگشایی کند؛ سمینار «نامهای پدر»، یا به قول میلر و به سبک کالوینو، سمینار «بی نشان»، که لکان پس از درس اول، از گفتن باقی آن دست کشید. گویی دست زدن به نام پدر در روانکاوی ممنوع است، چون نفرین فرعون که در ابتدای قرن تصور می شد گریبان هوارد کارتر و همراهانش که در مصر گور فرعون توتانخ آمون را گشوده بودند گرفته است (و هرژه نیز در «هفت گوی بلورین» آن را جاودانه کرده است). گاهی لکان می گفت: «من آنچه را می توانستم در مورد نامهای پدر بگویم هرگز به شما نخواهم گفت، چرا که شما لیاقتش را ندارید و هرگز نخواهید دانست».
ضرورت این اشتیاق در فروید چه بود؟ فروید پاسخ این سوال را در فصل پنجم تعبیر رویاها داده است. پدر فروید به او گفته بود که روزی یک مسیحی با ضربتی کلاه او را از سرش انداخته و سر او داد کشیده بود: «یهودی، از پیاده رو برو کنار». فروید از پدرش می پرسد: «و شما چه کردید؟» پدر پاسخ می دهد: «من به خیابان رفتم و کلاهم را برداشتم». فروید می گوید: «این رفتار خیلی به نظرم غیر قهرمانانه آمد، از طرف آن مرد بزرگ و قوی ای که دست کودکانه [مرا] در دستانش گرفته بود. من این موقعیت را با موقعیت متضادی که با احساسات من بهتر جور در می آمد عوض کردم: صحنه ای که در آن پدر هانیبال، هامیلکار بارکا، پسرش را در برابر قربانگاه خانه قسم می دهد که انتقامش را از رومی ها بگیرد. از آن روز به بعد هانیبال در فانتزی های من جایگاهی یافت».
اما لکان نشان می دهد که پشت پدر اودیپوس، «خدا – پدر» است. او می گوید: «جایگاه خدا – پدر آن است که من به عنوان «نام پدر» مشخص کرده ام». سفر اودیسه وار لکان از اینجا آغاز می شود، سفری از مذهب به علم، همان سفری که کوبریک هم در فیلم «اودیسه فضایی: 2001» آن را نشانه گرفته، و توانسته با پرهیز از کلیشه های مرسوم فیلمهای فضایی مانند نشان دادن موجودات فضایی، نشان دادن پیامهای «عینی» (موضوع مورد علاقه روانشناسان!)، نشان دادن ماشینهایی که مرز مشخصی آنها را از انسانها جدا می کند، و کلیشه های قهرمان پروری به آن نزدیک شود؛ همان کلیشه هایی که سینمای هالیوود تا به امروز هم به آنها چنگ زده است، و هرگز نتوانسته خود را از دام آنها برهاند. بی جهت هم نیست که خود کوبریک موضوع فیلم خود را به صراحت چنین معرفی می کند: «مفهوم خدا».
ادامه دارد...
@Kajhnegaristan