سالها پیش افسانه‌ای خوندم از دلیل ظلم ضحاک ماردوش به مردم ایران زمین

سالها پيش افسانه اي خوندم از دليل ظلم ضحاك ماردوش به مردم ايران زمين

شخصي از حكومت ديگري وارد ايران ميشه و به دربار ضحاك ميره،
به ضحاك ميگه چرا انقدر به اين ملت ظلم ميكني و اونا رو ميكشي و حتي مغزشونو ميخوري
ضحاك گفت الان نشونت ميدم
الماس بسيار با ارزشي رو از خزانه دراورد و به مرد داد و گفت برو و اين رو در بازار جواهر فروشان بفروش

مرد رفت و هرجا سراغ ميگرفت بهش ميگفتن جواهري كه داري هيچ ارزشي نداره و ما به قيمت كمي ازت ميخريم
خيلي گشت و درنهايت پيرمردي رو پيدا كرد كه بهش گفت الماسي كه داري بسيار باارزش و از خزانه درباره و كسي توان خريدشو نداره، اگر ميخواي بذار تا كسي خواست برات بفروشم وگرنه كسي توان خريد اينو نداره

مرد نزد ضحاك برگشت و ماجرا رو شرح داد
ضحاك گفت ببين؛ اين مردم لايق ظلمند، چون آدماي خوبي نيستن و اين چيزيه كه ارزشش رو دارن

ما مردم خودمون بي لياقتيم و هر ظلمي هم ميشه حقمونه، چون خودمون هم در جاي خودمون ظالميم و وقتش كه ميرسه خدا رو به حق نميشناسيم.

خودمون رو اصلاح كنيم؛ تا همه چيز اصلاح بشه؛ وگرنه هيچ چيز شيريني در انتظار ما نيست...
👇👇👇

🌍 @Official_history