یک دقیقه مطالعه وتفکر📚. به شهر کوچکی رفته بود تا آنجا زندگی کند

کمی بعد، زن از سرویس‌دهی ضعیف داروخانه‌ی شهر به همسایه‌ی خود اعتراض کرد. او امیدوار بود همسایه‌اش به خاطر آشنایی با صاحب داروخانه، این انتقاد را به گوش او برساند. وقتی که این زن دوباره به داروخانه رفت، صاحب آنجا با لبخند و گشاده‌رویی با او احوالپرسی کرد و گفت که چقدر از دیدنش خوشحال است و اینکه امیدوار ست از شهر آنان خوشش آمده باشد و سریع داروها راطبق نسخه به او تحویل داد.. زن بلافاصله رفتار عجیب و باورنکردنی او را با دوستش در میان گذاشت. زن گفت: «فکر می‌کنم تو به او بابت سرویس‌دهی ضعیفش تذکر داده‌ای». همسایه گفت: «نه. اگر ناراحت نمی‌شوی، به او گفتم که تو چقدر از عملکرد مثبت او راضی هستی و معتقدی که چقدر خوب می‌تواند تنها داروخانه‌ی این شهر را اداره کند. به او گفتم که داروخانه‌ی او بهترین داروخانه‌ای هست که تو تا به حال دیده‌ای.». زن همسایه می‌دانست که افراد به احترام، پاسخی مثبت می‌دهند. ...
  • گزارش تخلف

های اندازه گیری وزن در ایران قدیم.. یک من = ۳ کیلو. ری = ۴ من

خروار = ۱۰۰ من. چارک = یک چهارم من. سیر = یک دهم چارک = یک چهلم من. مثقال = یک شانزدهم سیر. قیراط = یک بیست و سوم مثقال. نخود = یک بیست و چهارم مثقال. گندم = یک چهارم نخود …🔴🔴 واحد‌های اندازه گیری طول در ایران قدیم. یک ذرع = ۱۰۴ سانتیمتر. چارک = یک چهارم ذرع. ...
  • گزارش تخلف

فقیری به ثروتمندی گفت: اگر من در خانه‌ی تو بمیرم، با من چه می‌کنی؟

ثروتمند گفت: تو را کفن می‌کنم و به گور می‌سپارم …فقیر گفت: امروز که هنوز هم زنده‌ام، مرا پیراهن بپوشان و چون مردم، بی کفن مرا به خاک بسپار …. ✨این حکایت بسیاری از ماست که تا زنده‌ایم قدر یکدیگر را نمی‌دانیم ولی بعد از مردن، می‌خواهیم برای یکدیگر سنگ تمام بگذاریم!. ...
  • گزارش تخلف

* جواب ابلهان خاموشی ست …!. سینا در سفر بود؛

در هنگام عبور از شهری، جلوی قهوه خانه‌ای اسبش را بر درختی بست و مقداری کاه و یونجه جلوی اسبش ریخت و خودش هم بر روی تخت جلوی قهوه خانه نشست تا غذایی بخورد. خر سواری هم به آنجا رسید، از خرش فرود آمد و خر خود را در پهلوی اسب ابوعلی سینا بست تا در خوردن کاه شریک او شود و خودش هم آمد در کنار ابوعلی سینا نشست. شیخ گفت: خر را پهلوی اسب من نبند، چرا که خر تو از کاه و یونجه او میخورد و اسب هم به خرت لگد میزند و پایش را میشکند. خر سوار آن سخن نشنیده گرفت به روی خودش نیاورد و مشغول خوردن شد. ناگاه اسب لگدی زد و پای خر را لنگ کرد. خر سوار گفت: اسب تو خر مرا لنگ کرد و باید خسارت دهی. شیخ ساکت شد و خود را به لال بودن زد و جواب نداد. صاحب خر، ابوعلی سینا را نزد قاضی برد و شکایت کرد. قاضی سوال کرد که چه شده؟ ...
  • گزارش تخلف

در اوایل انقلاب فرانسه، سه نفر محکوم به اعدام با گیوتین شدند، آنها عبارت بودند از روحانی، وکیل دادگستری و فیزیک دان

در هنگامه‌ی اعدام، روحانی پیش قدم شد، سرش را زیر گیوتین گذاشتند، و از او سؤال شد: حرف آخرت چیه؟ گفت: خدا …خدا …خدا …او مرا نجات خواهد داد، وقتی تیغ گیوتین را پایین آوردند، نزدیک گردن او متوقف شد. مردم تعجب کردند، و فریاد زدند: آزادش کنید!، خدا حرفش را زده! و به این ترتیب نجات یافت. نوبت به وکیل دادگستری رسید، از او سؤال شد: آخرین حرفی که می‌خواهی بگی چیست؟ گفت: من مثل روحانی خدا را نمی‌شناسم ولی درباره عدالت را بیشتر می‌دانم، عدالت …عدالت …عدالت …گیوتین پایین رفت، اما نزدیک گردنش ایستاد، مردم متعجب، گفتند: آزادش کنید، عدالت حرف خودش را زده! وکیل هم آزاد شد. آخر کار نوبت فیزیکدان رسید، سؤال شد، آخرین حرفت را بزن، گفت: من نه روحانیم که خدا را بشناسم و نه وکیلم که عدالت را بدانم، اما من می‌دانم که روی طناب گیوتین گره‌ای است که مانع پایین آمدن تیغه می‌شود …با نگاه دریافتند و گره را باز کردند، تیغ بران برگردن فیزیکدان فرود آمده و آنرا از تن جدا کرد …چه فرجام تلخی دارند آنان که به «گره‌ها» اشاره میکنند!. ...
  • گزارش تخلف