آخرهای ریاست جمهوری هاشمی نمی‌دونم یادتون هست یا نه؟

آخرهای ریاست جمهوری هاشمی نمی دونم یادتون هست یا نه؟ خدابیامرز دور افتاده بود شهر به شهر افتتاح و سخنرانی، کلی هم تبلیغات. طاق می زدن تو شهر ها و تقریبا شهر تعطیل می شد و سردار سازندگی و عطر گل محمدی به شهر ما خوش آمدی و از این حرفها.

یه همکلاسی داشتیم خیلی پسر خوبی بود صاف، ساده، مهربان مال یه روستا از یه بخشی بود که به تازگی شهر شده بود، عبدالقادر بود اسمش، مهربان، رک، صاف، دلنشین.

از وقتی هاشمی دور افتاد تو مملکت، عبدالقادر هم کارش شده بود تعقیب اخبار سفرهای هاشمی که امروز کجا رفته و چیکار کرده، تا هاشمی اومد رفت استان اینا و صاف رفت بخشِ تازه شهر شده عبدالقادر، آقا این رفیق ما یه استرسی گرفت که نگو، یه هیجان همراه با استرس شدید، گفتیم عبدل برا چی استرس داری خب داره میره شهرتون، تازه شب هم می مونه اونجا. عبدل گفت استرس این دارم که شب میخواد کجا بخوابه آخه شهر ما جای شیکی نداره که ایشون شب بتونه بمونه، بنده خدا استرس جای خواب هاشمی رو گرفته بود، خودش ۶ ماه تو خوابگاه شهرک امام نه تخت داشت نه تشک، تو اتاق تو در تو ۶ نفری می موندن.

بعدها عبدل با لیسانس برگشت ده و همون چغندری رو کاشت که قبلا می کاشت، دنبال کار گشت ولی گیرش نیومد، رفت تو روستا بیل برداشت و زمین رو کاشت.

الان هم‌ که این کمپین فرزندم کجاست مسئولان رو دیدم که همه یا بیکارن یا دانشجو هستن و یا پاره وقت کار می کنن یاد عبدالقادر افتادم، گفتم نکنه عبدل باور بکنه و یهو استرس بگیره که مبادا بچه های مسئولین با این همه بیکاری و مخارج کشیده بشن به کارهای خلاف و افسرده بشن و برن اسنپ کار کنن و یا خدای ناکرده دست ببرن تو "کشوی" باباهاشون😂

✍️مرتضى عباد

🎓 @PhdHi