حتی بوفون قهرمان هم خداحافظی کرد … … صحنه‌ی خداحافظی ساده‌ی بوفون را که میدیدم با خودم فکر کردم که چرا در مملکت ما آدمها به این سا

حتی بوفون قهرمان هم خداحافظی کرد...


صحنه ی خداحافظی ساده ی بوفون را که میدیدم با خودم فکر کردم که چرا در مملکت ما آدمها به این سادگی اهل ول کردن کارشان نیستند؟

مثلا مدیران کشور تا عزراییل خرخره ی مبارکشان را نگیرد ول نمیکنند.
فوتبالیستها تا نوه شان را هم توی بازی نبرند و به آلاف و الوف نرسانند ول نمیکنند.

کارمندان تا دور دوم بازنشستگی را هم تمام نکنند ول نمیکنند.
معلمها تا موهایشان مثل گچ سفید نشود ول نمیکنند.
استاد دانشگاه تا پدر جد بچه ها را درنیاورد و تاریخ مصرف کاغذ جزوه هایش تمام نشود ول نمیکند.
امامان جمعه و جماعت تا مسجد را از مامومنین خالی نکنند ول نمیکنند.

و هزار مثال دیگر از این دست در دور و بر ما؛ تو خود بخوان حدیث مفصل ازین مجمل ...

در مملکت ما میلیونها نفر وجود دارد که دوران حکمرانیشان با طول نبوت نوح علی نبینا و آله و علیه السلام پهلو میزند.

بعد شما خارجی ها را میبینید که مثلا طرف رییس جمهور بوده، ولی بعد از اتمام دوره اش بدون هیچ محافظ و اسکورت و هزار سهام شرکتی و عضویت در هیات مدیره ی شونصد شرکت دولتی و خصولتی و تکثیر ژنهای خوبش با شلوارک لب خیابان ایستاده است و بستنی اش را لیس میزند.
یا یکی مثل رونالدینیو با آن اعجازهای فوتبالی اش از یک سن به بعد خاصی میرود سماقش را میک میزند؛ و ...


بعد دیدم جدای از عواملی مانند بی ثباتی اقتصادی و نظام مدیریتی غیرچرخشی و امثالهم، ما اصلا از بچگی تربیت میشویم برای ول نکردن کاری که یک زمان از ما خواسته اند. چطور؟
پدر مادرهایمان. آنها ما را برای وابستگی و چسبیدن تربیت میکنند، نه استقلال.

خودشان هم اینگونه تربیت شده اند. مثلا پدر و مادرها هیچوقت دست از سر بچه ها برنمیدارند و تا آخر عمرشان احساس تسلط و دخالت در امور آنها را دارند و این روحیه را نسل به نسل منتقل میکنند.

خب یواش یواش در همه چیز روحیه ی چسبندگی به وجود می آید. روحیه ی ول نکردن.
یا مثلا ما با این تز بزرگ میشویم که برای روز مبادا هر چیزی را حفظ کنیم تا روزی در بیابان به کار آید.

ما میترسیم از ول کردن؛ احساس میکنیم هویتمان به موقعیتمان بسته است، و اگر آن موقعیت نباشد هیچ هیچیم. ما از هیچ بودن و نادیده گرفته شدن میترسیم. گاهی حتی نیاز مالی هم نداریم، اما از ول کردن میترسیم.

چون هویتمان را به داشته ها و موقعیتمان گره زده ایم؛ نه شکوفایی های درونی مان. هموز هم مساله این است: داشتن یا بودن.

حالا خدا نکند که این تهی مایگی درونمان به توهم احساس تکلیف هم گره بخورد. ویگر واویلا لیلی. دوستت دارم میزم، خیلللللی.

تاریخ ما تاریخ وابستگی است. تاریخ چسبندگی. هر کس به تناسب شخصیتش و قدرتش به یک چیزی میچسبد.

ای کاش یکی در آن بلندای تاریخ بایستد و مثل نقی معمولی داد بزند: ولکه آقا؛ ولکه.

پاورقی: فروید میگوید کودک تا کاملا مستقل نشود به بلوغ نمیرسد.
منظورم از استقلال دادن به بچه ها این نیست که مثل لاکپشتها بچه ها را کاملا ول کنیم به امان خدا.
ولی لااقل اجازه ی استقلال به آنها بدهیم.
سعی کنیم بیشتر در زندگی آنها یک معلم و راهنمای دلسوز باشیم؛ نه یک پلیس و قاضی. معلمی که با اعمال و رفتارش درس میدهد نه با فرمانهایش.

#دکتر_محسن_زندی

🎓 @PhdHi