🍃🥀

🍃🥀

داستان من و چشمان تو، داستان پسرکی‌ست که هر روز غروب پشت شیشه دوچرخه فروشی می‌نشیند و از پشت شیشه دوچرخه ای را می‌بیند که سال‌ها برای خودش بود...!
با آن دوچرخه تمام کوچه‌های شهر را می‌گشت، از کنار رودخانه آواز کنان عبور می‌کرد، سربالایی‌ها را با همه ی قدرت رکاب میزد و در سرپایینی‌ها، دستانش را باز می‌کرد، از میان سروها و کاج‌ها می‌گذشت و بلند بلند می‌خندید...
داستان من و چشمان تو، داستان آن پسرک و دوچرخه است...
پسرکی که حالا پشت شیشه دوچرخه فروشی در خیالش رکاب می‌زند!
می‌خندد، رکاب می‌زند
می‌گرید، رکاب می‌زند
رکاب می‌زند...

#روزبه_معین

♥️ @TaranehayPayizii 👈