هر روز به چهره‌ی این زن نگاه می‌کنم. به دستانش که قلاب بندها شده‌اند. اورکت و شلوارش

هر روز به چهره ی این زن نگاه می کنم. به دستانش که قلاب بندها شده اند. اورکت و شلوارش.
اما بیش از هر چیز سیر نگاه و چشمانش، چشمان خسته اش مرا مجذوب کرده است.
خشم و خستگی اش اما او را به نشستن و ناسزا گفتن نکشانده بلکه بلندش کرده است تا پیش رو ببیند و راهش را بپاید.

او پاسدار راه خویش است و آموزگار من.

به او سلام می کنم در این زمانه که از راه افتادگان زیادند و بر راه روندگان کم. «آن چه زخمی ات می کند شفایت خواهدداد
آن چه برده ات سازد آزادت خواهد کرد
آن چه می کشد برای تو زندگانی ست»
مرثیه بر مرگی سهمناک
کلود استبان
علیرضا بهنام
#نشر_حکمت_کلمه