بهخاطر ماست که بهار میآید.... بهخاطر ماست که بهار میآید.. شب مهتابی و
بهخاطر ماست که بهار میآید
بهخاطر ماست که بهار میآید
شب مهتابی و
نسیم خنک
هوس می تکاند از شانههاش
یواش
یواش
دستهایت را
در کوچههای گیسوانم بچرخان
پنجرهها چراغ گرفتهاند و
به ما حسودی میکنند
قلبت را مسکنی
سر و سامانی ببخش
در شبهای خانهام
گلهای فرشمان
از ما غنچه میبندند
میبینی؟
نگاه کن!
سر پر سودای من و
یار و
بهانههای بهار
در موهای پریشانم
میل نسیم و باد
شب مهتاب و
نسیم خنک
نور ماه
آهسته
آهسته
میآید به سمت ما
بگیر
ماه و بهار را
در چشمهایت بگیر
در نگاهت بپیچ و
زینت بده مرا
بعد، کنار بایست و نگاه کن
در حالیکه لبخند میزنی
لبخند...
لب...
*نام این شعر "بیزیم باهار" است. یعنی بهار ِ ما که من سطر اول شعر را در ترجمه شیرینتر یافتم.
شعر از نگار خیاوی
برگردان فریاد ناصری
@andaromidvari