شکوی الغریب فی الوطن.. هان ای علی موسوی گرمارودی. آلوده به منت مکن این لقمه‌ی نان را

شکوی الغریب فی الوطن

هان ای علی موسوی گرمارودی
آلوده به منت مکن این لقمه ی نان را

ای مرد نه شرقی و نه غربی، ز حقایق
بشنو ز من این نکته و تصدیق کن آن را

حالت به از این است چه در شرق و چه در غرب
اهل ادب و فضل و خداوند بیان را

طاغوت روا داشت به من لقمه ی نانی
هرچند به خون دلم آغشتی خوان را

اسلام اگر هم نه روا دارد، ای وای
پس من چه کنم عائله ی خرد و کلان را

در جمع، بری آبِ مرا بهر دوتا نان
کو کار نیاورده بَرَد مزد مَجان را

من کار که خود کرده ام و می کنم از پیش
آثار گواهست و شناسی تو خود آن را

سی سال نبرد من و طاغوت عیان است
حاجت به بیان نیست –مثل گفت- عیان را

زندان و گرفتاری و بدبختی و تبعید
خود بود نبرد من و آن اهرمنان را

پیری و نداری است کنون حاصل عمرم
تا عبرت من پند شود نسل جوان را

گر زان که تو جای من و من جای تو بودم
کردار، نه این بود منِ کار نَدان را

لجاره اگر عیب تو می کرد به تفضیح
صد مشت حوالت ز منش بود، دهان را

من، این همه از چشم تو بینم نه دگر کس
باور نکنم جرأت بهمان و فلان را

گر میل و شارت نبُود از تو به تشجیع
کی ناسره مردم سپرد راه عوان را

این سگ به من انداختن و بسته چنین سنگ
شعبان نجابت، نپسندد رمضان را

گفتی که نوانخانه و اطعام نداری
ای دست مریزاد بگو خیل نوان را

من شکوه به جد تو علی می برم امشب
او مرد کریم و سره ای بود جهان را

نی نی که شکایت ز تو هم نزد تو آرم
اهلیت و انصاف تو قاضی است، میان را

ترکانه متاز ای سره مردی که سواری
اکنون که به دست تو سپردند عنان را

گیریم که لجاره ندانند، تو دانی
قدر من و فضل و ادب و شعر روان را

گر در همه بنگاه تو یک ثانی دارد
از جمع بران، ثالث مهدی اخوان را


ور زان که ندارد بدل و نیک شناسی
این شنعت و شر از چه پندی و هَوان را


آن حال نماند، ای بَبَم این نیز نماند
احوال بگردد به زمین دور زمان را

@andaromidvari
وقتی هان ای علی موسوی شده بود رییس فرانکلین و علمی و فرهنگی امروز
لطف می‌کند و اخوان را به عنوان ویراستار استخدام می‌کند.

نتیجه‌ی این لطف به این شعر می‌رسد و تکمله‌ای بر این شعر و پاسخِ هان ای علی موسوی گرمارودی