✍سید یوسف مرادی:.. 🔴رحیم دیگر «سوت بلبلی» نمی‌زد

✍سید یوسف مرادی :

🔴رحيم ديگر «سوت بلبلي» نمي زد

هنوز صداي دشتي خواني هاي «رحيم» در وسط ميدان روستا، كه در محرم هاي دهه ي ننگين هفتاد، مي پيچد، شنيده مي شود. مهربان ترين پسرخاله دنيا بود. هر دوتامون جايي در نيمه دوم دهه پنجاه به دنيا آمديم. يكي از همان سالهايي كه صداي خميني پيچيده بود در روستا و پدرانمان را تبعيد كرده بودند. پدرم ما را با خودش برد و من در محله ي فقير نشين و معروف «رادك» در حومه يكي از شهرهاي جنوبي به دنيا آمدم. اما رحيم در همان خانه روستايي مادربزرگ به دنيا آمد.
تمام زندگي من، در محله هاي فقير نشين حاشيه شهرها گذشت. هميشه در محله هايي بودم كه از درو ديوارش خلافكار مي باريد و من هميشه در اين حسرت بودم كه چرا مانند خلافكارهاي محل نمي توانم سوت بلبلي بزنم.گويي رتبه بندي داشته باشد، هركسي نمي توانست سوت بلبلي ياد بگيرد.
رحيم در همان روستايمان بزرگ شد و از همان كودكي تنها كسي بود كه در روستايمان سوت بلبلي زدن بدون دست را مي دانست و همين اولين تضادش با دايي بود كه تنها روحاني روستا بود و رحيم را را به خاطر اينكار دعوا مي كرد.اما رحيم -همان شاهنامه خوان افسانه اي روستايمان- ساختار گريز ترين انسان عصر ما بود.
٩ساله بوديم كه پدرانمان در يك شب زمستاني در سرزميني غريب، براي هميشه جا ماندند و در دهه هفتاد به فراموشي سپرده شدند.
در اواسط دهه هفتاد، رحيم پزشكي دانشگاه شيراز قبول شد.دانشگاه كه رفت، همزمان بود با جنبش اصلاحات و رحيم در آنهمه شلوغي دانشگاهها حواسش فقط به درسهايش بود. تا اينكه يك روز فهميدم به خاطر ظلمي كه توسط يك قاضي برخانواده اش رفته بود درگير دادگاه و پاسگاه شده.
رحيم، از همان زمان، هم دانشجوي پزشكي بود، هم در دروازه كازرون كارگري مي كرد و هم دادگاهها را پيگيري مي كرد و البته بعد از مدتي كه پايش به دادگاه باز شد، ديگر هيچ وقت كسي او را شاد و در حال زدن سوت بلبلي نديد.
در يكي از همان شبهاي محرم، وسط مداحي، شروع كرد به سخنراني عليه ظلم و ستم. از بي عدالتي گفت و تكليفي كه ما داريم. از غارتها گفت. از پدرش گفت كه به خاطر ظلم و ستم خوانين، عليه آنها جنگيده بود و سالها تبعيد شده بود و بعدها در اواسط دهه شصت جايي دورتر از وطنش كشته شده بود و جنازه اش براي هميشه در كشوري ديگر جامانده بود و در آخر صحبتش برخلاف رسم، انتهاي سخراني اش زد به شاهنامه فردوسي، درست شكل مرحوم بخشو شاهنامه مي خواند، همه روستا با نواي شاهنامه خواني اش، سينه زني را رها كرده بودند و گريه مي كردند. بعدها همه مي گفتند كه آن شاهنامه خواني در وسط عزاداري، سوزناك ترين روضه ي تاريخ بود.
در يكي از عصرهاي چندماه بعد، صداي شيون و دادو فرياد همه را كشاند وسط ميدان روستا، مادر رحيم بود. رحيم ايستاده بود وسط ميدان روستا، با يك گالن بنزين، همه روستا جمع شده بودند، رحيم گالن بنزين را روي خودش خالي كرد و بدون اينكه كلمه اي صحبت كند، كبريت را كشيد... رحيم در وسط ميدان روستا ذغال شد.

ديروز وقتي سوت بلبلي زدن يكي از مهمترين مسوولان جمهوري اسلامي را ديدم، بي اختيار ياد رحيم افتادم.
حاج آقاي جمهوري اسلامي، دانشجويان را نصيحت مي كرد به جاي اينكه انگشتانشان را وارد دهانشان كنند و سوت بزنند، تلاش كنند كه بدون دستهايشان سوت بلبلي بزنند. بعيد مي دانم كسي در آن جلسه به اندازه رحيم ارتباط سوت بلبلي و عدالت را بداند. رحيم فهميده بود، كه زمين عدالت جاي سوت بلبلي زدن نيست، جاي فرياد است، جاي بازگشت به شاهنامه است، رحيم فهميده بود، اگر ديگر توان مبارزه با ظلم نداشتي، خودت را در وسط ميدان به آتش بكش، تا از خاكسترت، همچون ققنوس، مبارزيني تازه نفس تر براي جبهه عدالت پا بگيرد.

*پیاده رو



به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇
@antioligarchie