🔹واعظی منبری رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد.. کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت:

#داستانک

🔹واعظی منبری رفت و سخنرانی جالبی ارائه داد.
کدخدا که خیلی لذت برده بود به واعظ گفت:
روزی که می خواهی از این روستا بروی بیا سه کیسه برنج از من بگیر!
واعظ شادمان شد و تشکر کرد.
روز آخر در خانه ی کدخدا رفت و از کیسه های برنج سراغ گرفت.
کدخدا گفت:
راستش برنجی در کار نیست.
آن روز منبر جالبی رفتی من خیلی خوشم آمد و گفتم من هم یک چیزی بگویم که تو خوشت بیاید.


*امثال و حکم _دهخدا*


به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇


https://t.me/joinchat/AAAAAEOL5PA81hI9ioK_EA