✍کمال رستمعلی.. 🔻بنده‌خدایی را می‌شناختم که پشم گوسفندهای هم‌روستایی‌هایش را می‌زد

✍کمال رستمعلی

🔻بنده‌خدایی را می‌شناختم که پشمِ گوسفندهایِ هم‌روستایی‌هایش را می‌زد.
این بنده خدا آخرهای عمرش گریه می‌کرد که گاه موقع زدنِ پشمِ گوسفندها دستم می‌لرزید و کمی از پوستِ گوسفند را آسیب می‌زدم و از قبر و قیامت و حساب و کتابم می‌ترسم.
می‌گفت درست که حیوان بود، درست که گوسفند بود، ولی مخلوقِ خدا بود و جان داشت و درد را هم می‌فهمید.
مدام می‌پرسید چطور می‌توانم جبران کنم؟!

و تو ببین بی‌سوادی که یک صفحه از آن کتاب‌هایِ چند جلدیِ قطور را نخواند، و همه‌ی قدرت و مسوولیتش در یک قیچی و چیدنِ پشمِ گوسفندها خلاصه می‌شد چگونه از حساب و کتاب می‌ترسید و ...


@antioligarchie