✍سهند ایرانمهر:

✍سهند ایرانمهر:

🔹می‌گفت اسم‌ام «ازبر علی حاجوی» است نه ریزعلی خواجوی، ما اما «ریزعلی خواجوی» خواندیمش، چون یک قهرمان خاصه قهرمانی که قطاری از آدمیان را در آن شب تاریک نجات داد، باید دست‌کم اسمی داشته باشد که بتوان به زبان آورد، اسمی آشنا که حتا بشود به هم‌نشینی و تناقض« ریزعلی» و »خواجه» راز و رمزی را هم آمیخت. می‌گفت :« لخت نشدم، لباس داشتم، فقط قبایم را آتش زدم»٬ توجهی نکردیم چون قهرمانی که ما لازم داشتیم باید هرچه داشت نثار می‌کرد و مسیح‌وار و برهنه میان سرما و تاریکی به قطارِ غفلت، فرمان ایست می‌داد. امروز مُرد. در سکوت، آنچنان‌که پس از آن شهرت زیسته بود نه پر طمطراق آنچنانکه که روایتش می‌کردیم. اسطوره‌هت همه این‌چنین، مومی که در قالبی که مردم محتاج به اسطوره می‌خواهند، فرو می‌روند و به قامت ابرمردی بیرون می‌آیند، کلاه وقار بر سر و قبای تخیلات بر تن. اسطوره‌ها، حقایق مجسم‌اند که نداشته‌های بشر، زیور اغراق را زیبنده آنان می‌بیند و آنچنان بزرگ می‌شوند که دیگر بشری را یارای تکرار حماسه‌شان نیست. اسطوره‌ها، ساخته که شدند علیه نسخه واقعی خود می‌آشوبند، ‌سخنان او را در همهمه آذین بسته خود، دفن می‌کنند. ریزعلی خواجوی نمرد، ازبرعلی مرد، واقعیتی مرد تا اسطوره همچنان چنانکه ما می‌خواهیم بماند

#روحش‌_شاد

به آنتی اولیگارشی بپیوندید👇